سر برون کرد از ستیغ قلهی ایثار ماهی
کرد روشن دشت خون را برق شمشیر نگاهی
آنکه در هیجا برابر بود با دشت سپاهی
رزم سوزی شعلهآسا، شیر بازو کینه خواهی
ابن حیدر شبل صفدر آن ابوالفضل دلاور
آنکه در گندآوری همچون علی در روز هیجا
گرد و ...
اي قوم در اين عزا بگرييدبرکشته ي کربلا بگرييد
با اين دل مرده خنده تا چندامروز در اين عزا بگرييد
فرزند رسول را بکشتنداز بهر خداي را بگرييد
از خون جگر سرشک سازيدبهر دل مصطفي بگرييد
وز معدن دل به اشک چون دُربر گوهر مرتضي بگرييد
در ماتم او خَمُش ...
شاه فرمود: ای مهین سردار من
در سپاه دین سپهسالار من
زین حوادث زود غمگین گشتهای
زود سیر از جان شیرین گشتهای
تشنه کامیهای اطفار فگار
زود برد از خاطرت صبر و قرار
گرچه هجر نوجوانان دلیر
چون منت از زندگانی کرده سیر
لیک روز کین ...
کبک را در مأمن امنش عجب چندان نبود
بود اگر از عدل وی در خوابگاه باز جا
ملجأ حجاج دوران آنکه در دورش کند
آهوان در منزل شیر دژم دایم چرا
زائران را درگه این سوی طوبی رهنمون
واردین را سدهی او در جنان بین رهنما
دایم آنجا قدسیان را جا پس ...
علاوه بر موارد ياد شده در قسمت قبل مقاله ، شاعران مکتب عاشورا در مهجوريت ديگر مضامين و مفاهيم نشأت گرفته از همين مکتب والاي شهادت، داد سخن داده اند؛ از جمله اين مفاهيم مي توان به مهجوريت و غربت کلام الله در بين امت اسلامي اشاره کرد. شاعر انقلاب از ...
ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیا برای زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیتها مرا به چه رنجی که وا نداشت
فرمان رسیده بود کماندار را و بعد
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت
قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تیری که ...
حسینِ آب، حسینِ عطش، حسینِ حُر، حسینِ حبیب ابنِ مظاهر، حسینِ باطن، حسینِ ظاهر، حسینِ این گُنبدِ طلا، حسینِ زیارتِ عاشورا، حسینِ من و تو و ما و شما، و حسینِ هرچه در این دنیا، و حسینِ هر مکان کربلا، و حسینِ هر زمان عاشورا. از غذایِ نذریِ این خانه، تا ...
مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد
هر دم از سینه ی او ناله ی غم می خیزد
کو دو دستی که دگر مشک به آن آویزد
غصه کِی از دل ماتم زده ام بگریزددست آماج سن و نیزه ی اعدایم بود
مشک خو کرده ی دستان توانایم بود
دست هم سنگر دیرینه ی مشکم افتاد
مشک سرداده از ...
چشم تاريخ مانده است به راهمي کند روزگار خيره نگاهدل ايام مي تپد از شوقمي کشد زانتظار گردون، آهسوخته ز آرزو، دل خورشيددرهوس باز مانده ديده ماهفجر بيدار مانده شب، همه شبسرکشيده زشوق صبح پگاهتا مگر فصل عيش وناز آيدروز عيد غدير باز آيدبذر حق درغدير ...
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته
در هیاهوی عصر عاشورا، درست زمانی که آسمان سرخ شد، زمین سرخ و چهره برخی از خجالت سرخ؛ صدای شیهه اسبی که در واقع خروش ضجهای از عمق جان بود؛ باد صحرا را به آتش کشید. توفانی از شن بهپا ...
مشک بر دوش سوی علقمه رفت تا که شقالقمر نشان بدهد تا که چشمش هزار معجزه را بین خوف و خطر نشان بدهد شیهه در شیهه اسب و گرد و سوار آسمان مکث کرده تا چه کند؟ خیمه در خیمه گریه میشنود آب را شعلهور نشان بدهد؟! مشک لبتشنه گرم زمزمه شد گریههای رقیه در ...
من پرستويم و مانده ز سفر بال و پرم
گرچه خاکسترم اما ز غمت شعلهورم
من سفير توام و بانگ انالحق زدهام
آخرين کار نمازيست که بر دار برم
ملکالموت به اعجاز سرانگشت غمت
جان طلب کرد به شوق تو فقط جان سپرم
شوق پرواز بود از قفس تنگ تنم
تا مگر همره باد ...
در مسلخی که «عشق» شهادت گزیده بود
خون در عروق مرد، حضور دوباره یافت
تندر، فرود آمد و آتش گرفت دشت
تنها نه قلب خاک، که هفت آسمان شکافت
روزی که، آبهای جهان در حصار ننگ
تسلیم بیادارهی قوم پلید بود
تر دامنان قوم دغل پیشه را، ...
عباس به عهد خود وفا کرد، وفا
خود را ز علایق او رها کرد رها
در کرببلا براه دین و قرآن
جان و تن خویش را فدا کرد فدا
جانم به فدای همتت ای عباس
قربان تو و حمیت ای عباس
بیرون ز فرات با لب تشنه شدی
نازم به کمال غیرتت ای عباس
عباس به ...
فصل شکوفه، فصل بهاران است
فصل بلوغ گل به گلستان است
فصل قیام سرخ صنوبرها
فصل شکوه لاله و ریحان است
فصل امید، فصل خوش رویش
فصل نوید بارش باران است
فصل وفور آب و سرور خاک
فضل نشاء مزرع ایمان است
از مقدم نسیم سحرگاهی
گیسوی ...
شد نوبت رزم بوفضایل
آن ماه لقا، علی شمایل
آمد به ادب حضور خورشید
تا کسب کند شکوه توحید
تیغش به کمر، سپر به پشتش
بشکوه علم میان مشتش
بلبتشنه و مشک روی دوشش
پیغامپذیر هر دو گوشش
استاد به خیمهی ولایت
تا او مگرش کند ...