برای زندگی سرخ،کربلا کافی ست
برای لاله شدن،فهم لاله ها کافی ست
ندای "هل من..." سالار کربلا آمد
برای گفتن لبیک، این ندا کافی ست
میان ماندن و رفتن، دچار تردیدی
مکن به غفلت و تردید اقتدا، کافی ست
نه با حسین و نه با لشکر یزیدی تو !
زلال و آینه گون شو ...
روز نخستین که صلا زد بلاعشق پدید آمد و شد کربلا
سلام بر تو ای کربلای عزیز! تو تنها یک قطعه زمین خشک و تفدیده نیستی که در یک گوشه از کره خاکی افتاده باشد و هر سال در ماه محرم نام عزیزش ورد زبانها بشود.تو سرزمین پر رمز و رازی هستی که عارفان هم از درک ...
روز تـــاریخی عــاشورا گــذشت *** سـرگذشت عشـق بود ، اما گذشت مـی کشـان افـتاده و سـاقی نـماند *** جـرعه ای در سـاغری باقی نـماند جــام های وصل را نوشیده اند *** جامه های خون به تن پوشیده ...
اینک سپاهِ کوچک، در محاصرهی خیلِ بیشمارِ شیاطین، چون مهتابی زنجیر شده در بطنِ ظلمتِ نیمه شب. آیا چه خواهد شد؟ به فردایی میاندیشم که ای کاش هرگز از راه نمیرسید.اینک امامِ ستارههای فروزان را میبینم که این آخرین شب را برای دعا و استغفار، مهلت ...
کودکی هایت شریک سجده پیغمبری که اوج معراجت شده از شانه اش، از منبری که آیه آیه عشق را تفسیر می کردی تو بر آن سوره سوره نور بودی، جرعه جرعه کوثری که ... کودکی های تو بود و بوسه شوق پیمبر در نگاهش اشک بود و بوسه های دیگری ...
گرچه روزی تلختر از روز عاشورا نبودآنچه ما دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود عشق میفرمود: «باید رفت»، میرفتند و هیچ بیمشان از تیرهای تلخ و بیپروا نبودخیمهها از مرد خالی میشد، اما همچناناهل بیت عشق در مردانگی تنها نبودآفتاب ظهر عاشورا به سختی ...
1-
چون خونِ خدا، بیا مسلمان باشیم
یا حداقل، شبیه سلمان باشیم
مولا، سگ آستان نمیخواهد مَرد!
او کرده قیام، تا که «انسان» باشیم
2-
من خون خدا، شکوه بسم الله
گویندهی «لا اِلهَ اِلا اللهَم»
در سینه اگر محبت من داری
ارباب مخوان مرا، که ...
سلامعموی زیبای خیمه های تنهایی دل. عموی مهربان هرچه تمنا، عموی دست به سینه ادب و ایثار.قلب سرد و سنگی ام را، از کنار این دریای آبی، که وسعتش به میزان دستان آسمانی تو نیست، برای فدا شدن در راه تویی که کهکشان قامت غیرت و شجاعت هستی تقدیم می کنم.عباس ...
داشت میرفت سر چشمه سواری با دست دشت لبریز عطش بود، عطش ...اما دست- داشت میرفت بنوشد، نه بنوشاند آب نه به تشنه خورشید، به آن بالا دست دست در آب فرو برد، فرو پاشید آب ریخت دریای سخاوت به دل دریا، دست مشک سیراب شد از آب و فرات از عباس تا کجا میکشد این ...
شام میعاد است و میثاقی کهن دارد حسین با خدای خویشتن امشب سخن دارد حسین لحظه تجدید آن قول الستی امشب است با خدای خود دراین شب انجمن دارد حسین چون یقین دارد که باید جان براه دوست دادبی گمان زیرزره برتن کفن دارد حسین صبح عاشورا به دشت کربلای ...
گفت این بیابان قتلگاه سرترین سرهاست
این منزل در خاک و خاکسترترین سرهاست
نام و نشان ها را به جایی دور اندازید
نام و نشان در شأن نام آورترین سرهاست
عاشق ترین ها را همین جا می توانی دید
این جا تماشاخانه ی محشرترین سرهاست
ترتیل خوانان بهترین ترتیل ها ...
من دستهایی دارم از جنسِ قلم که گاهی قلمِ شعری را در من قلم میکند، و دستم را قلم میکند، تا از خود ننویسم، تا خواستههای خود را قلمی نکنم.
من دستهایی دارم همچون دستهای یکی از سربازانِ گمنامِ حضرتِ عباس(ع)، که هر دو دستم را میدهم برای آب، حتی برای ...
باد میآید و تمامی پیکرم را در تلاطم خود گم میکند.هوا ملتهب و سوزان... گویی که زمان، مشت میکوبد این غم سنگین را بر تمامی وسعت هستی! زمین، چون صدفی پربها، لب فرو بسته تا مبادا که مرواریدهای به خون غلطانش، چشم کائنات را تا ابد گریان کند! کاروانی از ...