... این لؤلؤتر و دُر گلگون حسین توست وین خشکْ لعلِ غرقه در خون حسین توستاین مرکز محیط شهادت که موج خون افشاند تا به دامن گردون حسین توستاین نیّری که کرده به دریای خون غروب وز شرق نیزه سرزده بیرون حسین توستاین مظهر تجلّی بی چند و چون که هست ...
طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب
لالا گلم ، عزیز دلم ، اصغرم بخواب
شرمنده ام که شیر ندارم ...به سینه ام
ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب
آرام که نمی شوی ای میوه ی دلم
خیمه به خیمه هرچه تو را می برم ، بخواب
نزدیک به سه روز و سه شب می شود علی
پلکم به هم ...
کوغم رسیده ای که شریک غم تو نیست؟ یا داغدیده ای که به دل، محرم تو نیست؟ الاّ تو خود ـ که سوگ و سرورت برابرست یک اهل درد نیست که در ماتم تو نیست هر دردمند زخم درون را، علاج درد با یاد محنت تو بِه از مرهم تو نیست جانْداروی تسلّی، از اندوه عالمی الاّ ...
مشک تشنه به روی دوشش بود بیامان سوی علقمه میرفت در نگاهش خروش دریا داشت آسمان سوی علقمه میرفت چشمها محو شیوهی رزمش معرکه از صلابتش پُر بود قلب سقای تشنه لب اما از تب سرخ «العطش» پُر بود خنکای شریعه را حس کرد چشم خود را به خیمهها میدوخت لب ...
دیگر رهایم کن برادر آخر راه است باید تو را در بر بگیرم وقت کوتاه استمن می روم امّا چرا اینقدر سنگین استدلشوره ای که درضمیر ناخود آگاه است برمن بدم از بازدم های شفا بخشت آیینه ی خشنودی ام لب تشنه ی « آه » است گفتم چرا نا مردی این قوم بسیار است دیدم جواب ...
روزی که در جام شفق،مل کرد خورشیدبر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشیدشید و شفق را چون صدف در آب دیدمخورشید را بر نیزه،گویی خواب دیدمخورشید را بر نیزه؟آری این چنین استخورشید را بر نیزه دیدن،سهمگین استبر صخره از سیب زنخ،بر میتوان دیدخورشید را بر نیزه ...
غرق دریای گناهم ای خدای مهربون
گمشده میون راهم ای خدای مهربون
قسمت می دم به جون فاطمه نیگا نکن
تو به این دل سیاهم ای خدای مهربون
اینقدر در می زنم تا کنج خونة خودت
عاقبت بدی پناهم ای خدای مهربون
جوونیم رفته و حالا برا من مونده فقط
روی لب تلخی آهم ...
آمد اندر ساحت قدس حسین
گفت: کای روی تو شمسالمشرقین
جملگی رفتند همراهان و، من
ماندهام واپس زیاران کهن
ای فدایت جان عالم سر به سر
خون من قابل نمیباشد مگر؟
کی روا باشد شود اکبر شهید
من بمانم تا تو را بینم وحید
هر چه مانم، ...
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
«آیینه ایی که آه نسازد مکدّرش»
واحیرتا! که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیغ دوسر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف میکند
یک پاره جای خویش و ...
این چه رسمیست که در کوفه بنا گردیده
سر بُرَنـد از تن مهمـان به لب خشکیـده
مُهر این ننگ که بر صفحـة آنان خـورده
قـلــب آزاده دلـانِ دو جـهـــان آزُرده
این چه رسمیست که لب تشنه کُشندمهمان را
در ازای زر و زوری شکنـنـد پـیـمـان را
درب خـانـه به ...
وقتش شده که هستی خود را فدا کنیمتا اینکه نذر روضة خون خدا کنیموقتش شده که مثل حسینیه های اشک
دل را به رنگ پرچم ماه عزا کنیم
وقتش شده که در دلمان با محرمت
آقا دوباره هیئت گریه بنا کنیم
چشمی بده که هر شب روضه به پایتان
در آن هزار خیمة ماتم به ...
خورشید،گرمِ دلبری از روی نیزه هالبخند می زند سَری از روی نیزه هادل برده است از تنِ بی جانِ خواهریصوت خوشِ برادری از روی نیزه هاآه ای برادرم چِقَدَر قَد کشیده ای!با آسمان برابری از رویِ نیزه ها گرچه شکسته می شوی و زخم می خوریاز هر چه هست، خوش تری از ...
به خدا خواست خدا کشته ببیند ما راگل سرخیم و دلش خواست بچیند ما راآن چه دیدیم همه نور جمال ازلی استکربلا عاشق دیدار حسین بن علی استما رضاییم به تقدیر الهی اماآن چه دیدیم همه، لطف خدا بود به ماکربلا گر چه بلا ، خاک شفیع الناس استمتبرک شده با خون دل ...
عرش بود خیره در جلال اباالفضل
ماه شود تیره از جمال اباالفضل
بود به حق اتصال او به حقیقت
چون به علی بود اتصال اباالفضل
عقل نخستین که بد مکمل آدم
بود کمال وی از کمال اباالفضل
ماه بنیهاشم است و از شرف و قدر
ماه برد سجده بر هلال ...
من پر از شعرم و از قافیه ها بیزارم
مانده ام چندم هجریست که خون می بارم
قبله حاجت من چشم حسین است آری
و لبم تشنه بین الحرمین است آری
پیله بستیم و فقط فکر رهایی هستیم
و فقط منتظر اینکه بیایی هستیم
تا که مشکی به تنم رنگ محرم باشد
شب شعر و غزل و غصه ...
خبر آمد که دگر یاس نخواهد روئید آبهای دو جهان از تب این غم خشکیدشب بی عاطفه از سمت بلا آمده بودشب تنهایی دستان خدا آمده بودفصل دلتنگ شدن از قفس پنجره هافصل بی بالی پرواز علی بی زهرانیمه ی شب به زمین ریخت دل زخمی رودماند در حافظه ی آب تن یاس کبودچاه ...
گیسوی خورشید میلغزید روی خیمههاخون و آتش میتراوید از سبوی خیمههاآب پشتِ تپهها میشست زخم دشت را از شرار تشنگی پر بود جوی خیمههاآسمان آرام در شطِ شقایق مینشستارغوان میریخت در جام وضوی خیمههاشهریار عشق در گرم بیابان خفته بوداسب با ...
کبود حنجره ها بغض پير من بودندسراب ها همگي در مسير من بودندعطش عطش،دلم از خيمه گاه سر مي رفتوبچه ها عطش ناگزير من بودندخدا به خاطر پروانه ها مرا مي خواست که گريه هاشان بغض اخير من بودندبه نام نامي دريا به قلب آب زدم ......فرشته هاي پريشان در آستان ...
4.كلمه و كلام در شعر عاشورايي و زبان و ساختار اين شعر
كلمه و واژه در فرهنگ وحي، نه يك واحد زباني صرف كه مظهر تجلي اسماء و صفات الهي و واسطه ي اتصال عالم اصغر با عالم اكبر، آينه ي منعكس كننده ي دوام فيض الهي و تداوم سريان زندگي و عشق در همه ي پديده ها و ...