فارسی
يكشنبه 11 شهريور 1403 - الاحد 25 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مرگ و فرصت ها، ص: 302

گاهی جوان ها چيزهايی را دوست دارند. آمد و گفت: رئيس! هيكل من خوب است يا بد؟ گفت: خيلی خوب است. گفت: قيافه من چطوراست؟ گفت: بد نيست. گفت:

از من خوشت می آيد؟ گفت: آری، گفت: پس دختر خود را به ازدواج من در آور.

گفت: باشد، اما من مهريه دخترم را اول می گيرم و بعد عقدش می كنم.

رئيس گفت: من مهريه را به تو می گويم، اما به كسی نگو. مهريه دخترم اين است:

من با حاتم طايی درگيری قبلی دارم و خيلی نسبت به او كينه دارم. سر بريده حاتم مهريه دختر من است. جوان گفت: حاتم كه شخص خوب و بخشنده ای است.

گفت: اگر می خواهی با دختر من ازدواج كنی، اين مهر او است.

خدا نكند اين گونه عشق ها به دل كسی بيفتد.

اميرالمؤمنين عليه السلام می فرمايد:

اين عاشق ها، هم كر هستند و هم كور:

«حبّك الشی ء يعمی و يصمّ» «1»

نه ديگر گوشش به نصيحت كسی بدهكار است و نه چشمش كسی غير از اين دختر را می بيند.

بالاخره پسر عاشق بود. به قبيله طیّ، قبيله حاتم آمد. حاتم بيابان نشين و چادر نشين بود و جوان او را نديده بود. به جستجوی حاتم بود كه اتفاقی خود حاتم را ديد، آيا تو حاتم را می شناسی؟ گفت: بله، گفت: می شود او را ديد؟ گفت: بله، بيا تا خيمه اش را نشان دهم. او را به خيمه خود برد. وارد شد. حاتم به جوان گفت: اهل قبيله ما نيستی؟ گفت: نه. گفت: از كدام قبيله هستی؟ گفت: فلان قبيله. گفت: حاتم را چه كار داری؟ گفت: من عاشق دختری هستم كه مهر او سر بريده حاتم است.

بعد از غروب، حاتم گفت: گوسفندی را بكشيد، من ميهمان دارم. گوسفند را پختند و آوردند، گفت: شام بخور تا اهل قبيله بخوابند. اهل قبيله خوابيدند. حاتم

______________________________
(1)- شرح نهج البلاغه: 18/ 392، باب الحكم و المواعظ، حديث 169.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^