فارسی
پنجشنبه 01 آذر 1403 - الخميس 18 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دعای 55 ( مقدمه استاد انصاریان ) ترجمه علی نقی فيض الاسلام اصفهانی


مطلب قبلی دعای 54
دعای 56 مطلب بعدی


نحوه نمایش

دانلود
﴿1 مقدمه استاد انصاريان
(1) (در راوى صحيفه‌ى سجاديه «على منشئها الاف السلام و التحيه» كه در اول سند آن مى‌فرمايد: حدثنا «خبر داد ما را» اختلافست: از شيخ بهائى رحمه الله «متوفى سال هزار و سى و يك» نقل شده: گوينده‌ى حدثنا در اول اين سند شيخ جليل ابن‌السكون «ابوالحسن على ابن محمد ابن محمد ابن على الحلى متوفى در حدود سال ششصد و شش» است، و گفته‌اند: گوينده‌ى آن عميدالروساء «رضى‌الدين، ابومنصور، هبه‌الله ابن حامد الحلى متوفى سال ششصد و نه» مى‌باشد، و اين قول صحيح و درست است، چنانكه سيد اجل «محمد باقر ابن محمد الحسينى الاسترابادى معروف به» ميرداماد عليه الرحمه «متوفى سال يكهزار و چهل» در حواشى خود بر صحيفه‌ى سجاديه مى‌فرمايد: شيخ شهيد «اول متوفى سال هفتصد و هشتاد و شش» در نسخه‌ى «كتاب» خود كه آن را با نسخه‌ى ابن‌السكون مقابله نموده نوشته كه در نسخه‌ى ابن‌السكون خط و نوشته‌ى عميدالروساء است به اين نحو: السيد الاجل، النقيب الاوحد، العالم، جلال‌الدين، عمادالاسلام، ابوجعفر: القاسم ابن الحسن ابن محمد ابن الحسن ابن معيه ادام الله تعالى علوه، صحيفه را نزد من درست و آراسته خواند و من آن را از سيد بهاءالشرف، ابوالحسن: محمد ابن الحسن ابن احمد از رجال و روات او كه در متن اين نسخه است برايش روايت نمودم، و چون بر حال او آگاهى يافته از ديگران برترش ديدم روايت و نقل صحيفه را بوى اجازه دادم، و اين اجازه را در ماه ربيع‌الاخر از سال ششصد و سه هبه‌الله ابن حامد ابن احمد ابن ايوب ابن على ابن ايوب نوشته، و سپاس خدا را است. بنابراين عميد الروساء مى‌فرمايد:) سيد اجل، نجم‌الدين، بهاءالشرف، ابوالحسن: محمد ابن حسن ابن احمد ابن على ابن محمد ابن عمر ابن يحيى العلوى الحسينى- رحمه الله- ما را حديث نمود (رجال نويسان نامى از سيد نجم‌الدين، بهاءالشرف در كتبشان نبرده‌اند و احوال او معلوم نيست، ولى چون نسبت صحيفه‌ى شريفه به حضرت سيدالساجدين «عليه‌السلام» متواتره و دست به دست به ما رسيده است جهل و نادانى به احوال بعض رجال سند نقصى در صحت و درستى آن وارد نمى‌سازد، چون ايشان اهل اجازه هستند، نه اهل روايت، پس براى اتصال روايت به معصوم نام آنها نيز برده مى‌شود، و روش علماء در اجازات چنين است، خلاصه سيد نجم‌الدين) فرمود: خبر داد ما را شيخ سعيد، ابوعبدالله: محمد ابن احمد ابن شهريار خزانه‌دار آقا و پيشواى ما اميرالمومنين على ابن ابيطالب- عليه‌السلام- در ماه ربيع‌الاول از سال پانصد و شانزده در حاليكه صحيفه را بر او مى‌خواندند و من مى‌شنيدم (سيد نجم‌الدين) گفت شنيدم صحيفه را پيش از اين مى‌خواندند بر شيخ صدوق (راستگو) ابومنصور: محمد ابن محمد ابن احمد ابن عبدالعزيز عكبرى معدل- رحمه الله- (عكبرى يا عكبراء نام دهى است در ده فرسخى بغداد و در نسبت به آن عكبرى يا عكبراوى گفته مى‌شود، و معدل وصف شده به عدالت و آراستگى است، و گفته‌اند: معدل لقب شيخ ابومنصور بوده) از ابوالفضل: محمد ابن عبدالله مطلب شيبانى او گفت: حديث كرد ما را شريف، ابوعبدالله: جعفر ابن محمد ابن جعفر ابن حسن ابن جعفر ابن حسن ابن حسن ابن اميرالمومنين على ابن ابيطالب- عليهم‌السلام- او گفت: حديث كرد ما را عبدالله ابن عمر ابن خطاب زيات (فروشنده‌ى روغن زيت) سال دويست و شصت و پنج او گفت: حديث كرد مرا دائيم: على ابن نعمان اعلم (اعلم در اينجا به معنى لب بالا شكافته شده است) او گفت: حديث كرد مرا عمير ابن متوكل ثقفى بلخى (ثقفى منسوب به ثقيف كه نام قبيله‌اى در طائف، و بلخى منسوب به بلخ كه شهر بزرگى از شهرهاى خراسان بوده) از پدرش: متوكل ابن هرون او گفت: يحيى ابن زيد ابن على- عليه‌السلام- را پس از كشته شدن پدرش هنگامى كه به خراسان مى‌رفت ملاقات كردم (و آن جناب در همان سفر پس از بازگشت از سرخس در جوزجان عصر روز جمعه سال يكصد و بيست و پنج در هيجده سالگى كشته شد) و بر او سلام كردم فرمود: از كجا مى‌آئى؟ گفتم: از حج پس، از من حال كسان و عموزادگان خود را در مدينه پرسيد و از حال جعفر ابن محمد- عليه‌السلام- بسيار پرسش كرد، من او را از آن حضرت و از ايشان و اندوهشان بر (كشته شدن) پدرش زيد ابن على- عليه‌السلام- آگاه ساختم پس از آن فرمود: عمويم محمد ابن على (امام باقر)- عليه‌السلام- پدرم را به جنگ نكردن (با بنى‌اميه) امر فرمود و پند و اندرز داد و او را آگاه نمود كه اگر قيام كند و از مدينه بيرون رود پايان كارش به كجا مى‌انجامد (چنانكه در كوفه روز دوشنبه دوم ماه صفر سال يكصد و بيست و يك در چهل و دو سالگى كشته و به دار كشيده شد، از بيان جناب يحيى چنين استفاده مى‌شود: كه عمل جناب زيد نكوهيده و مخالفت امر امام خود نموده است، ولى آنچه از اخبار به دست مى‌آيد ستودن آن جناب است، و خروج و جنگ او را با بنى‌اميه براى خونخواهى حضرت امام حسين- عليه‌السلام- مى‌دانند و اين با نهى حضرت امام باقر- عليه‌السلام- منافات ندارد، زيرا نهى آن حضرت يا از روى تقيه بوده يا از روى شفقت و مهربانى بر او، و اينكه گفته‌اند: نهى حضرت باقر- عليه‌السلام- به جناب زيد نهى تحريمى است جز آنكه به سبب دعاى حضرت صادق- عليه‌السلام-: خدا عمويم زيد را بيامرزد، و به سبب خويشاوندى او خداى تعالى وى را مى‌بخشد، گفتارى بجا و دور از انديشه نيست، و اما خروج مانند يحيى و محمد و ابراهيم را اشكال نموده‌اند براى اينكه از ايشان به امام- عليه‌السلام- زيان رسيده، نسال الله العفو عنهم و عنا، يحيى به متوكل ابن هرون فرمود:) آيا پسر عمويم جعفر ابن محمد- عليه‌السلام- را ديدار نمودى؟ گفتم: آرى گفت: از او شنيدى كه از كار من چيزى بگويد؟ گفتم: آرى گفت: درباره‌ى من چه فرمود؟ مرا آگاه كن، گفتم: فدايت گردم دوست ندارم روبرويت گويم آنچه از او شنيده‌ام گفت: مرا از مرگ مى‌ترسانى؟! آنچه شنيده‌اى بياور (بيان كن) گفتم: از آن حضرت شنيدم كه مى‌فرمود: تو كشته و به دار آويخته مى‌شوى چنانكه پدرت كشته و به دار آويخته گرديد پس رنگ رويش برگشت و گفت: يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (س 13 ى 39 يعنى خدا هر چه خواهد نابود و هر چه را خواهد پايدار مى‌كند و اصل كتاب «لوح محفوظ كه احوال آفريدگان در آن ثابت مى‌باشد» نزد او است) اى متوكل محققا خداى عزوجل اين كار (ترويج دين و شريعت يا خونخواهى امام حسين عليه‌السلام) را به وسيله‌ى ما تاييد نموده و دانش و شمشير را به ما داده و اين هر دو براى ما فراهم آمده، و به عموزادگان ما تنها علم داده شده گفتم: فدايت گردم من مردم را مى‌بينم رغبتشان به پسرعمويت جعفر- عليه‌السلام- از تو و پدرت بيشتر است گفت: عموى من محمد ابن على و پسرش جعفر- عليهماالسلام- مردم را به زندگى مى‌خوانند و ما آنان را به مرگ دعوت مى‌نمائيم گفتم: اى پسر رسول خدا ايشان داناترند يا شما؟ پس زمانى دراز چشم به زمين افكند (انديشه مى‌نمود كه مراد متوكل چيست؟ مى‌داند و مى‌پرسد تا اعتقاد يحيى را درباره‌ى حضرت صادق و پدرش حضرت باقر عليهماالسلام بداند، يا چون نمى‌داند مى‌پرسد، و يا استفهام و پرسش او از روى توبيخ و سرزنش است) پس از آن سربلند كرده گفت: همه‌ى ما را علم و دانش (به امر به معروف و نهى از منكر و سائر احكام) هست جز آنكه ايشان مى‌دانند آنچه را كه ما مى‌دانيم و ما نمى‌دانيم آنچه را كه آنان مى‌دانند (و اينكه نفرموده: آنها داناترند براى آنست كه خود را نسبت به عمو و عموزاده‌اش درباره‌ى حقائق و علوم الهيه نادان مى‌دانست) سپس به من گفت: چيزى از پسرعمويم ضبط كرده‌اى؟ گفتم: آرى گفت: به من نشان ده، پس انواعى از علم را (كه از آن حضرت يادداشت نموده بودم) به او نشان دادم، و دعائى را به وى نمودم كه حضرت صادق- عليه‌السلام- بر من املاء نموده (فرموده و من نوشته بودم) و به من فرموده بود كه پدرش محمد ابن على- عليهماالسلام- بر او املاء كرده و او را خبر داده بود كه آن دعاء از دعاى پدرش على ابن الحسين- عليهماالسلام- از جمله‌ى دعاهاى صحيفه‌ى كامله است (صحيفه به معنى پاره‌اى از پوست يا كاغذى است كه در آن چيزى بنويسند و جمع آن صحف و صحائف است، و اينكه دعاء را صحيفه ناميده‌اند از روى مجاز و از قبيل تسميه‌ى ظرف به اسم مظروف است، و اينكه آن را به كامله وصف نموده‌اند براى كمال و اهميت آنست) پس يحيى آن را تا پايان نگاه كرد و گفت: اجازه مى‌دهى آن را رونويس نمايم؟ گفتم: اى پسر رسول خدا در آنچه از خودتان است اجازه مى‌خواهى؟ پس فرمود: آگاه باش كه اكنون به تو نشان دهم صحيفه‌اى از دعاء كامل را از آنچه پدرم از پدرش (على بن الحسين عليهماالسلام) نقل نموده و مرا به نگهداشتن و جلوگيرى آن از كسى كه اهل آن نيست (منافقين، ستمكاران و نادانان) سفارش كرده عمير (ابن متوكل) گفته: پدرم گفت: پس برخاسته نزديك يحيى رفتم و سرش را بوسيدم و گفتم: سوگند به خدا اى فرزند رسول‌الله من خدا را با دوستى و پيروى از شما پرستش مى‌كنم، و اميدوارم كه مرا در زندگى و مرگ به وسيله‌ى ولايت و دوستى شما سعادت و نيكبختى بخشد پس صحيفه‌اى كه به او داده بودم به جوانى كه با او بود داد و فرمود: اين دعاء را با خط آشكار و زيبا بنويس و براى من بياور كه شايد آن را از بر نمايم، زيرا من آن را از پسرعمويم جعفر- خدايش نگهدارد- مى‌خواستم و نمى‌داد متوكل گفت: من از كرده پشيمان شدم و نمى‌دانستم چه كنم، و حضرت صادق- عليه‌السلام- هم نفرموده بود كه آن را به كسى ندهم پس از آن يحيى جامه‌دانى خواست و صحيفه‌ى قفل‌زده‌ى مهركرده‌اى از آن بيرون آورد و به مهر نگاه كرده آن را بوسيد و گريه كرد، سپس مهر را شكست و قفل را گشود و صحيفه را باز كرده بر چشم خود نهاد و بر رويش ماليد و فرمود: قسم به خدا اى متوكل اگر نبود آنچه از پسرعمويم بيان كردى كه كشته و به دار آويخته مى‌شوم اين صحيفه را به تو نمى‌دادم و از دادن آن بخل مى‌نمودم (اين بخل از جهت آن بود كه مبادا به دست نااهل افتد، يا چنين نسخه‌ى گرانبها و بى‌مانندى كه به خط پدرش زيد و املاء جدش على ابن الحسين- عليه‌السلام- است گمشده نابود گردد) ولى چون مى‌دانم كه گفتار حضرت صادق حق و درست است كه از پدرانش فراگرفته و به زودى درستى آن آشكار گردد پس ترسيدم كه چنين علمى به دست بنى‌اميه افتد و آن را پنهان دارند و در گنجينه‌ها براى خودشان اندوخته نمايند پس آن را بگير و به جاى من نگهدار و چشم به راه باش هرگاه خدا كار من و اين گروه (بنى‌اميه) را گذراند كه او است گذراننده (شنيدى كشته شدم) اين صحيفه امانت و سپرده‌ى من نزد تو باشد تا آن را به دو پسرعمويم: محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله ابن حسن ابن حسن ابن على- عليهماالسلام- برسانى، زيرا هر دو در اين كار (قيام بر عليه بنى‌اميه) جانشينان من هستند (محمد و ابراهيم هر دو برادر در زمان ابوجعفر منصور خروج كردند و محمد در مدينه و ابراهيم در بصره كشته شدند) متوكل گفت: صحيفه را گرفتم و چون يحيى ابن زيد كشته شد به مدينه بازگشتم و خدمت حضرت صادق- عليه‌السلام- رسيدم و سرگذشت يحيى را براى آن بزرگوار گفتم، پس گريه كرد و بر او سخت اندوهناك شد و فرمود: خدا پسرعمويم را بيامرزد و به پدران و اجدادش برساند سوگند به خدا اى متوكل مرا از دادن دعاء به يحيى بازنداشت جز آنچه او بر صحيفه‌ى پدرش از آن مى‌ترسيد، اكنون آن صحيفه كجا است؟ گفتم: اينست آن صحيفه، پس آن را گشود و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاء جدم على ابن الحسين- عليهماالسلام- است سپس به فرزندش اسمعيل فرمود: اى اسمعيل برخيز و دعائيكه تو را به حفظ و نگهداريش امر نمودم بياور (وفات اسمعيل در سال يكصد و سى و سه بيست سال پيش از وفات حضرت صادق- عليه‌السلام- است) اسمعيل برخاست و صحيفه‌اى بيرون آورد كه گويا همان صحيفه‌اى بود كه يحيى ابن زيد به من داده بود پس حضرت صادق آن را بوسيد و بر چشم خود نهاد و فرمود: اين نوشته‌ى پدرم و گفته‌ى جدم- عليهماالسلام- است در حضور من گفتم اى فرزند رسول خدا: اجازه مى‌دهى آن را با صحيفه‌ى زيد و يحيى مقابله نمايم؟ حضرت اجازه داده فرمود: تو را براى اين كار سزاوار ديدم پس ديدم هر دو صحيفه برابر است و در آن صحيفه (كه امام عليه‌السلام به من داد) يك حرف نيافتم كه برخلاف آنچه در صحيفه‌ى ديگرى (يحيى) است باشد سپس از حضرت صادق- عليه‌السلام- اجازه خواستم كه صحيفه‌ى يحيى را (بنا به وصيت او) به فرزندان عبدالله ابن حسن بدهم، فرمود: ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها (س 4 ى 58) يعنى خداوند امر مى‌كند كه امانات و سپرده‌ها را به صاحبانش بازدهيد. از حضرت موسى ابن جعفر- عليهماالسلام- روايت شده: اين آيه خطاب به ما است، خداوند هر امامى از ما را امر فرموده كه امامت را به امام پس از خود سپارد و او را وصى خويش گرداند، و حكم آن در سائر امانات جارى است، و پدرم مرا از پدرش حديث كرد كه على ابن الحسين- عليه‌السلام- به اصحاب و يارانش فرمود: امانات و سپرده‌ها را بازدهيد كه اگر كشنده‌ى حسين ابن على مرا بر شمشيرى كه با آن او را كشته امين گرداند آن شمشير را به او بازدهم) آرى آن را به ايشان بده پس چون براى ديدن آن دو برادر برخاستم فرمود: بنشين سپس كسى به طلب محمد و ابراهيم فرستاد چون آمدند فرمود: اين ارث پسرعموى شما يحيى است از پدرش (زيد) كه شما را به آن تخصيص داده نه برادرانش را (برادران يحيى ابن زيد: حسين، عيسى و محمداند، حسين روزى كه پدرش كشته شد هفت ساله بود، حضرت صادق- عليه‌السلام- او را تربيت و پرورش نموده علم به او آموخت، و او را بر اثر بسيار گريستنش از خوف خداى تعالى در نماز شب ذوالدمعه و ذوالعبره «صاحب اشك مى‌ناميدند، و در پايان زندگى نابينا شد و او را مكفوف «كور» گفتند، و در سال يكصد و سى و پنج يا يكصد و چهل از دنيا رفت، و عيسى در محرم سال يكصد و نه به دنيا آمد و در شصت سالگى در كوفه رخت بربست و نيمى از عمر خود را از ترس بنى‌العباس در پنهانى به سر برد و چون شيرى را كه داراى بچگان بود و سر راه بر مردم گرفته گشت ملقب به موتم الاشبال «يتيم‌كننده‌ى شيربچگان» شد، و اما محمد چهارمين و كوچكترين فرزندان زيد ابن على ابن الحسين- عليهماالسلام- است كه تاريخ ميلاد و وفاتش را نيافتم و داراى فضل و بزرگوارى بسيار بوده) و ما درباره‌ى آن با شما پيمان مى‌بنديم گفتند: خدا تو را رحمت كند بگو كه گفتارت پذيرفته است فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون مبريد گفتند: چرا؟ فرمود: پسرعموى شما درباره‌ى صحيفه از چيزى بيم داشت كه من درباره‌ى شما هم آن بيم را دارم گفتند: او هنگامى درباره‌ى آن ترسيد كه دانست كشته مى‌شود حضرت صادق- عليه‌السلام- فرمود: شما هم آسوده نباشيد كه قسم به خدا مى‌دانم به زودى خروج خواهيد نمود چنانكه او خروج كرد و به زودى كشته خواهيد شد چنانكه او كشته گرديد پس برخاستند و گفتند: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم (نيست جنبش و نيروئى جز به يارى خداى برتر و بزرگ) پس چون بيرون رفتند حضرت صادق- عليه‌السلام- فرمود: اى متوكل چسان يحيى با تو گفت كه عمويم محمد ابن على و پسرش جعفر مردم را به زندگى خواندند و ما ايشان را به مرگ خوانديم (گفتار او چنين بود)؟ گفتم: آرى اصلحك الله (خدا كار تو را راست بياورد) پسر عمويت يحيى به من همين را گفت فرمود: خدا يحيى را بيامرزد، پدرم از پدرش از جدش از على- عليه‌السلام- مرا خبر داد: رسول خدا- صلى الله عليه و آله- را بالاى منبر خواب سبكى روى داد و در خواب ديد مردمى چند مانند بوزينگان به منبرش مى‌جهند و مردم را به قهقرى (به عقب) برمى‌گردانند پس رسول خدا- صلى الله عليه و آله- بيدار شد و نشست و در چهره‌اش اندوه نمايان بود پس جبريل (يا جبرئيل كه گفته‌اند به معنى عبدالله «بنده‌ى خدا» است) اين آيه را براى آن حضرت آورد (س 17 ى 60) و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا (و خوابى را كه به تو نمايانديم و درختى را كه به لعن در قرآن ياد شده نبود جز براى آزمايش مردم، و آنان را «از كيفر خدا» مى‌ترسانيم ولى آنها را جز طغيان و سركشى سخت نيافزايد) و مراد از شجره‌ى ملعونه بنى‌اميه‌اند پيغمبر فرمود: اى جبريل ايشان در عهد و روزگار من خواهند بود؟ گفت: نه، ولى آسياى اسلام از آغاز هجرت و بيرون آمدن تو (از مكه به مدينه) مى‌گردد و گردش آن ده سال است (در ده سال آخر عمرت بدعتى در اسلام رخ نمى‌دهد و طبق دلخواه مى‌گذرد و بعد از اين ده سال در مدت بيست و پنج سال خلافت سه خليفه «دو سال و هفت ماه اولى و ده سال و شش ماه دومى و يازده سال و يازده ماه سومى» از گردش بازمى‌ماند) سپس در پايان سال سى و پنج از هجرت تو به گردش مى‌افتد و پنج سال به آن حال مى‌ماند (كه آن مدت خلافت اميرالمومنين- عليه‌السلام- است) آنگاه به ناچار آسياى گمراهى به گردش خواهد آمد كه بر قطب خود (ميخ آهنى در سنگ زيرين آسيا) پا برجا است (اين جمله اشاره به سلطنت بنى‌اميه است كه چهارده نفر «اول آنها معاويه ابن ابى‌سفيان و آخرشان مروان حمار» بودند) و پس از آن پادشاهى فراعنه (خودخواهان و گردنكشان) خواهد بود (اين جمله اشاره به دولت بنى‌العباس است كه سى و هفت نفر «اولشان عبدالله سفاح و آخرشان عبدالله مستعصم» بودند، و پانصد و بيست و چهار سال سلطنت كرده در سال ششصد و پنجاه و شش برچيده شدند) حضرت صادق (عليه‌السلام) فرمود: و خداى تعالى در اين باره (سلطنت بنى‌اميه و مدت آن) فرستاد (س 97 ى 3-2-1): انا انزلناه فى ليله القدر، و ما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر (ما قرآن را در شب قدر «يكجا به لوح محفوظ يا به خود پيغمبر اكرم پيش از بعثت» فرستاديم «پس از آن جبريل در مدت بيست و سه سال به تدريج و كم‌كم براى پيغمبر مى‌آورد» و چه مى‌دانى كه شب قدر چيست، شب قدر بهتر از هزار ماه است) كه بنى‌اميه در آن پادشاهى مى‌كنند، و در آن شب قدر نيست (به دست آوردن سعادت و نيكبختيها در شب قدر بهتر است از خوشگذرانيهاى هزار ماه سلطنت بنى‌اميه، سيد اجل سيد عليخان- رحمه الله- در شرح صحيفه‌ى خود مى‌نويسد: ابن‌اثير در جامع‌الاصول گفته: مدت سلطنت بنى‌اميه هزار ماه است، و مراد خداى تعالى به اينكه شب قدر بهتر از هزار ماه مى‌باشد همان است، و هزار ماه هشتاد و سه سال و چهار ماه است، و آغاز استقلال بنى‌اميه به پادشاهى هنگام صلح حسن ابن على- عليه‌السلام- است با معاويه ابن ابى‌سفيان در پايان سال چهلم از هجرت، و انقراض دولت ايشان به دست ابومسلم خراسانى در سال يكصد و سى و دو است كه نود و دو سال مى‌شود، و خلافت عبدالله ابن زبير كه هشت سال و هشت ماه است از آن ساقط مى‌شود، مى‌ماند هشتاد و سه سال و چهار ماه و آن هزار ماه است) حضرت صادق (عليه‌السلام) فرمود: پس خداى عزوجل پيغمبرش- عليه‌السلام- را آگاه نمود كه بنى‌اميه پادشاهى و سرورى اين امت را در اين مدت (هزار ماه) به دست مى‌گيرند پس اگر كوهها با ايشان سركشى كنند بر آن كوهها بلندى گيرند (هر كس در اين مدت با آنان درافتد شكست خورده و از بين برود) تا اينكه خداى تعالى زوال و نابودى پادشاهى آنها را بخواهد، و بنى‌اميه در مدت پادشاهيشان دشمنى و كينه‌ى ما اهلبيت را شعار و روش خويش قرار مى‌دهند خدا پيغمبرش را به آنچه در ايام پادشاهى بنى‌اميه از جانب ايشان با اهل‌بيت محمد (صلى الله عليه و آله) و به دوستان و پيروان آنها مى‌رسد خبر داده فرمود: خداى تعالى درباره‌ى بنى‌اميه فرستاده: (س 14 ى 28) الم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار (ى 29) جهنم يصلونها و بئس القرار (آيا نديدى كسانى «بنى‌مغيره و بنى‌اميه» كه نعمت خدا را به كفر و ناسپاسى تبديل نموده و «خود و» قوم و پيروانشان را به ديار هلاك و تباهى رهسپار كردند، و به دوزخ كه بد جايگاهى است درآيند) و نعمت خدا (در اين آيه) محمد و اهل‌بيت او است، دوست داشتن ايشان ايمان است كه به بهشت داخل مى‌گرداند (زيرا ايمان تصديق است به آنچه پيغمبر- صلى الله عليه و آله- از جانب خدا آورده، و چون لازمه‌ى دوستى ايشان ايمان به آن است پس دوستى آنها همان ايمان است) و دشمنى با آنها كفر و نفاق است كه به دوزخ درمى‌آورد (زيرا اگر دشمنى با آنها ظاهر و آشكار گردد كفر است و اگر پنهان باشد نفاق و دوروئى، و احتمال مى‌رود كه كفر در اينجا راجع به بغض و دشمنى با محمد- صلى الله عليه و آله- و نفاق راجع به دشمنى با اهل‌بيت او باشد، زيرا كسى كه حضرت رسول را دشمن دارد منكر رسالت او است و مسلمان نيست، و كسى كه اهل‌بيت او را دشمن دارد كفر را پنهان داشته و اسلام را آشكار نموده است و بنابراين احكام مسلمين بر او جارى است چون اسلام با نفاق جمع مى‌شود، و اينكه نقل شده كه سيد مرتضى «عليه الرحمه» به كفر غير از شيعه‌ى اثنى عشرى حكم كرده، ممكن است بگوئيم: مراد از كفر، كفر باطنى، يا چيزى است كه موجب خلود و جاويد بودن در آتش دوزخ گردد) پس رسول خدا- صلى الله عليه و آله- اين راز را در پنهانى با على و اهل‌بيت او (عليهم‌السلام) فرمود متوكل گفت: سپس حضرت صادق- عليه‌السلام- فرمود: هيچيك از ما اهل‌بيت تا روز قيام قائم ما (حجه ابن الحسن العسكرى- عجل الله تعالى له الفرج-) براى جلوگيرى از ستمى يا براى بپا داشتن حقى خروج نمى‌كند مگر آنكه بلاء و آفتى او را از بيخ بركند، و قيام او بر اندوه ما و شيعيانمان بيافزايد متوكل ابن هرون گفت: سپس حضرت صادق- عليه‌السلام- دعاهاى صحيفه را به من املاء نمود (فرمود و من نوشتم) و آنها هفتاد و پنج باب (دعاء) بود، يازده باب آن از دست من رفت، و شصت و چند (چهار) باب آن را حفظ كرده نگاه داشتم (چون در نسخه‌هاى صحيفه بيش از پنجاه و چهار دعاء نيست، شايد ده باب ديگر هم بعد از متوكل ساقط شده باشد، و الله اعلم) و (شيخ صدوق ابومنصور: محمد ابن محمد ابن احمد ابن عبدالعزيز عكبرى معدل اين حديث را از ابوالمفضل: محمد ابن عبدالله ابن مطلب شيبانى «كه در اول سند نام هر دو برده شد» به سند ديگر نيز به اين طريق نقل مى‌نمايد:) حديث كرد ما را ابوالمفضل، گفت: و حديث كرد مرا محمد ابن حسن ابن روزبه ابوبكر مدائنى كاتب، ساكن رحبه (نام محله و كوى در كوفه) در خانه‌ى خودش گفت: حديث كرد مرا محمد ابن احمد ابن مسلم مطهرى گفت: حديث كرد مرا پدرم از عمير ابن متوكل بلخى از پدرش متوكل ابن هرون گفت: يحيى ابن زيد ابن على- عليهماالسلام- را ملاقات كردم، پس تمام حديث را تا خواب ديدن پيغمبر- صلى الله عليه و آله- كه جعفر ابن محمد از پدرانش- صلوات الله عليهم- نقل فرموده، بيان كرد و در روايت مطهرى (شماره و فهرست) ابواب ذكر شده و آن اينست: 1- ستايش نمودن خداى عزوجل 2- درود بر محمد و آل او 3- درود بر حمله‌ى (نگاهدارندگان) عرش‌ 4- درود بر كسانى كه به پيغمبران ايمان آورده‌اند 5- دعاى آن حضرت براى خود و نزديكانش‌ 6- دعاى آن حضرت هنگام بامداد و شام 7- دعاى آن حضرت در مهمات و سختيها 8- دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا 9- دعاى آن حضرت در آرزو داشتن به آمرزش 10- دعاى آن حضرت در التجاء به خداى تعالى 11- دعاى آن حضرت در عاقبت بخيريها 12- دعاى آن حضرت در اقرار به گناه 13- دعاى آن حضرت در درخواست حاجتها 14- دعاى آن حضرت در دادخواهى از ستمگران 15- دعاى آن حضرت هنگام بيمارى 16- دعاى آن حضرت در درخواست بخشش گناهان 17- دعاى آن حضرت در دور كردن شيطان 18- دعاى آن حضرت در دفع بلاها و سختيها 19- دعاى آن حضرت در درخواست باران 20- دعاى آن حضرت در درخواست اخلاق پسنديده 21- دعاى آن حضرت هنگامى كه پيشامدى او را اندوهناك مى‌نمود 22- دعاى آن حضرت در سختى و گرفتارى 23- دعاى آن حضرت براى تندرستى 24- دعاى آن حضرت براى پدر و مادر خود 25- دعاى آن حضرت براى فرزندان خويش 26- دعاى آن حضرت براى همسايگان و دوستانش 27- دعاى آن حضرت براى نگهبانان مرزها 28- دعاى آن حضرت در ترس از خدا 29- دعاى آن حضرت هنگامى كه روزى بر او تنگ مى‌شد 30- دعاى آن حضرت در يارى طلبيدن از خدا براى اداى قرض 31- دعاى آن حضرت در توبه و بازگشت 32- دعاى آن حضرت در نماز شب 33- دعاى آن حضرت در درخواست خير و نيكى 34- دعاى آن حضرت هنگامى كه گرفتار مى‌شد يا گرفتار شده‌ى به رسوائى گناه را مى‌ديد 35- دعاى آن حضرت درباره‌ى رضا به قضاى خدا 36- دعاى آن حضرت هنگام شنيدن صداى آسمانى 37- دعاى آن حضرت در سپاسگزارى 38- دعاى آن حضرت در عذر خواستن 39- دعاى آن حضرت در درخواست عفو و بخشايش 40- دعاى آن حضرت هنگام ياد از مرگ 41- دعاى آن حضرت در طلب پوشيدن عيبها و محفوظ بودن از آنها 42- دعاى آن حضرت هنگام ختم قرآن 43- دعاى آن حضرت هنگامى كه به ماه نو نگاه مى‌كرد 44- دعاى آن حضرت براى فرارسيدن ماه رمضان 45- دعاى آن حضرت براى وداع ماه رمضان 46- دعاى آن حضرت براى عيد فطر و جمعه 47- دعاى آن حضرت در روز عرفه (نهم ذى‌الحجه) 48- دعاى آن حضرت در روز اضحى (دهم ذى‌الحجه) و جمعه 49- دعاى آن حضرت در دفع مكر دشمنان 50- دعاى آن حضرت در ترس (از خدا) 51- دعاى آن حضرت در تضرع و زارى (به درگاه خدا) 52- دعاى آن حضرت در اصرار بر طلب 53- دعاى آن حضرت در فروتنى (براى خدا) 54- دعاى آن حضرت در طلب رفع اندوهها و افزوده‌هاى بر ابواب (عناوين دعاها كه با اين فهرست مختصر تفاوت دارد) به لفظ ابوعبدالله حسنى- رحمه الله- است (اين عناوين از او روايت شده، و ابوعبدالله حسنى همان كسى است كه در آغاز سند صحيفه ذكر شد كه ابومفضل صحيفه را از او روايت كرده و گفت:) حديث كرد ما را ابوعبدالله جعفر ابن محمد الحسنى او گفت: حديث كرد ما را عبدالله ابن عمر ابن خطاب زيات او گفت: حديث كرد مرا دائيم على ابن نعمان اعلم او گفت: حديث كرد مرا عمير ابن متوكل ثقفى بلخى از پدرش متوكل ابن هرون او گفت: سيد و مهترم (امام) صادق ابوعبدالله جعفر ابن محمد بر من املاء نمود آن حضرت فرمود: جدم على ابن الحسين هنگامى كه من حضور داشتم بر پدرم محمد ابن على- عليهم اجمعين السلام- املاء نمود (دعاهاى صحيفه را جدم به پدرم فرمود و او نوشت، و دعاء در لغت به معنى نداء و خواندن و در اصطلاح تضرع و زارى به درگاه خدا و طلب رحمت از او با فروتنى است، و اينكه گاهى حمد و سپاس را دعا مى‌نامند براى آنستكه طلب و درخواست رحمت را دربردارد، و بايد دانست كه دعاء بزرگترين ابواب عبادات و پناه از آفات و استوارترين وسيله است براى طلبيدن خيرات، خداى تعالى در قرآن كريم «س 40 ى 60» فرموده: ادعونى استجب لكم يعنى مرا بخوانيد تا درخواست شما را روا سازم، و اخبار فضل و برترى و ترغيب و كوشش بر آن از طريق سنى و شيعه دست به دست رسيده و آن از ضروريات دين است و از علامات نيكوكاران و آداب پيغمبران و مقامات خداپرستان مى‌باشد، و با قضا و راضى بودن به رضاى خداى تعالى منافات ندارد، ميسر ابن عبدالعزيز از حضرت صادق- عليه‌السلام- روايت نموده كه آن حضرت به من فرمود: اى ميسر دعا كن و نگو كار گذشته و آنچه مقدر است مى‌شود، زيرا نزد خدا مقامى است كه به دست نمى‌آيد جز با درخواست از او، و اگر بنده دهان ببندد و درخواست ننمايد چيزى به او نمى‌دهند پس بخواه تا به تو بدهند، اى ميسر درى زده نمى‌شود جز آنكه مى‌شود به روى زننده باز گردد).

برچسب:

-

انتخاب ترجمه:
- استاد حسین انصاریان - سید كاظم ارفع - حسین استاد ولی - سید رضا آل ياسین - محیی الدين مهدی الهی قمشه ای - عبدالمحمد آيتی - صدرالدین بلاغی - تقدسی نيا - حسن ثقفی تهرانی - محمد مهدی جلالی - سید علیرضا جعفری - محمد تقی خلجی - لطیف راشدی - باقر رجبی نژاد - محمد رسولی - محمد مهدی رضايی - محمد حسین سلطانی لرگانی کجوری - داریوش شاهین - ابوالحسن شعرانی - غلامعلی صفايی - محمود صلواتی - عباس عزيزی - حسین عماد زاده اصفهانی - محسن غرویان - عبدالجواد ابراهیمی - جواد فاضل - محمد مهدی فولادوند - علی نقی فيض الاسلام اصفهانی - فیض الاسلام (تصحیح جامعه مدرسین) - جواد قيومی اصفهانی - اسدالله مبشری - محمد علی مجاهدی - محسن محمود زاده - عبدالحسین موحدی
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^