﴿1﴾
مقدمه استاد انصاريان
(1) سيد اجل، نجمالدين بهاء الشرف، ابوالحسن محمد بن حسن بن احمد بن على بن محمد بن عمر بن يحيى علوى حسينى - كه خدا او را رحمت كناد - براى ما روايت كرد، گفت:
شيخ سعيد، ابو عبدالله محمد بن احمد بن شهريار، خزانهدار آستان مولاى ما اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام، در ماه ربيعالاول سال 516 ق. براى ما روايت كرد، در حالى كه «صحيفه» بر او خوانده مىشد و من نيز مىشنيدم، گفت:
شنيدم آن را در حالى كه براى شيخ راستگو، ابى منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبرى معدل - كه خدايش رحمت كناد - قرائت مىشد، از ابوالمفضل، محمد بن عبدالله بن مطلب شيبانى، گفت:
شريف، ابو عبدالله، جعفر بن محمد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهمالسلام براى ما روايت كرد، گفت:
عبدالله بن عمر بن خطاب زيات، در سال 265 ق براى ما روايت كرد، گفت:
دايى من، على بن نعمان اعلم براى من روايت كرد، گفت:
عمير بن متوكل ثقفى بلخى براى من روايت كرد، از پدرش متوكل بن هارون، گفت:
يحيى بن زيد بن على عليهالسلام را در حالى ملاقات كردم كه بعد از شهادت پدرش، عازم خراسان بود، پس بر او سلام كردم، پس به من گفت: از كجا مىآيى؟
گفتم: از حج.
آنگاه از حال خويشان و عموزادگانش كه در مدينه بودند جويا شد و از همه بيشتر از حال جعفر بن محمد عليهماالسلام مىپرسيد. پس به او از حال آن حضرت و خويشان او و اندوهشان نسبت به پدر او، زيد بن على عليهالسلام خبر دادم.
پس به من گفت: عمويم، محمد بن على عليهماالسلام به پدرم اشارت مىكرد كه قيام نكند و به او فهماند كه در صورت قيام و خروج از مدينه كارش به كجا منتهى خواهد شد. آنگاه گفت: آيا پسر عمويم، جعفر بن محمد عليهمالسلام را ملاقات كردى؟ گفتم: آرى.
گفت: آيا دربارهى من شنيدى كه چيزى بگويد؟ گفتم: آرى.
گفت: به چه مطالبى از من ياد كرد؟ به من بگو، گفتم: فدايت شوم، دوست نمىدارم رو در روى شما آنچه از آن حضرت شنيدهام برايتان نقل نمايم.
گفت: آيا مرا از مرگ مىترسانى؟ آنچه شنيدهاى بازگو.پس گفتم: شنيدم از آن حضرت كه مىفرمود: تو كشته مىشوى و بدنت به دار آويخته مىگردد همانطور كه پدرت كشته شد و به دار آويخته گشت.
پس چهرهاش رنگ به رنگ شد و اين آيه را تلاوت كرد: «خداوند هر سرنوشتى را بخواهد محو يا اثبات مىكند و اصل كتاب نزد اوست.» اى متوكل! همانا خداوند - عزوجل - اين مذهب را به وسيلهى ما تأييد فرموده و براى ما دانش و شمشير را قرار داده، پس اين دو با هم براى ما جمع شده است، ولى عموزادگان ما تنها به دانش اختصاص يافتهاند. پس گفتم: فدايت شوم، من مردم را چنان يافتم كه به پسرعموى شما، جعفر عليهالسلام بيشتر تمايل دارند تا نسبت به شما و پدرتان.
پس گفت: عموى من محمد بن على و پسرش جعفر عليهمالسلام، مردم را به زندگى دعوت كردهاند، و ما آنها را به مرگ مىخوانيم، پس گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا آنها داناترند يا شما؟
پس مدتى سر به زير انداخت و در فكر فرو رفت و سپس سر بلند كرد و گفت: هر يك از ما دانشى را دارا مىباشيم جز آن كه ايشان هر چه را ما مىدانيم، مىدانند و ليكن هر چه را آنان مىدانند ما نمىدانيم.
سپس به من گفت: آيا از پسر عمويم مطلبى نوشتهاى؟ گفتم: آرى.
گفت: نشانم بده. پس چند مورد از آن مطالب علمى را برايش بيرون آوردم و عرضه نمودم و براى او دعايى را نيز ارائه كردم كه حضرت ابو عبدالله (امام صادق عليهالسلام) به من املا كرده بود و به من فرموده بود كه پدرش محمد بن على عليهماالسلام بر او املا كرده است و خبر داده بود كه اين دعا از دعاى پدرش على بن الحسين عليهالسلام است، از دعاى «صحيفه كامله».
پس يحيى در آن دعا نظر كرد و همه آن را با دقت ديد. و به من گفت: آيا اجازه مىدهى كه نسخهاى از آن را براى خود داشته باشم؟ پس گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا دربارهى چيزى كه از خود شما مىباشد، از من اجازه مىخواهى؟
پس گفت: اينك صحيفهاى از دعاى كامل را به تو عرضه مىكنم كه پدرم از پدرش حفظ كرده و مرا به صيانت از آن و بازداشتن و سپردن آن به غير اهلش سفارش نموده است.
عمير گفت: پدرم گفت: پس برخاستم و پيشانى او را بوسيدم و به او گفتم: بخدا سوگند، اى فرزند رسول خدا! من خدا را با عشق و محبت و فرمانبردارى از شما خاندان، مىپرستم، و اميد آن دارم كه در زندگى و مرگ خويش به وسيله ولايت شما به سعادت برسم.
پس صحيفهاى را كه من به او داده بودم، در اختيار جوانى كه همراهش بود قرار داد و گفت: اين دعا را با خطى خوانا و زيبا بنويس و به نظر من برسان، شايد حفظش كنم، چرا كه اين دعا را بارها از جعفر - كه خدا حفظش كناد - درخواست كرده بودم اما وى آن را به من نمىداد.
متوكل گفت: پس، از كار خويش نادم و پشيمان گشتم و نمىدانستم چه كنم و ابو عبدالله (امام صادق عليهالسلام) نيز نفرموده بود كه آن را به كسى ندهم.
سپس (يحيى) جامهدانى را خواست و از آن صحيفهى قفل خوردهى مهر شدهاى را در آورد، و بر آن مهر نگريست و آن را بوسه زد و گريست. سپس مهر را شكست و قفل را باز كرد سپس صحيفه را گشود و بر چشمش نهاد و بر صورتش ماليد.
و گفت: به خدا سوگند، اى متوكل، اگر نبود آنچه از پسرعمويم نقل كردى كه من كشته مىشوم و به دار آويخته مىگردم، اين صحيفه را به تو نمىدادم و از سپردنش به تو خوددارى مىكردم، و ليكن مىدانم كه سخن او حق است و از پدرانش گرفته و درستى آن به زودى روشن خواهد گشت. پس ترسيدم كه چنين دانشى در دست بنىاميه افتد و آن را مخفى كنند و در خرانههاى خويش براى خودشان ذخيره نمايند، پس آن را بگير و خاطر مرا آسوده كن و آن را پيش خود نگهدار و منتظر باش تا آن هنگام كه خداوند حكم خود را دربارهى من و اين قوم جارى نمايد، پس آن، نزد تو امانت باشد تا به دست پسرعموهايم: محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن بن على عليهماالسلام برسانى، چرا كه در اين مسأله (قيام)، آن دو، جانشينان من مىباشند.
متوكل گفت: پس من صحيفه را گرفتم و چون يحيى بن زيد كشته شد، به مدينه رفتم، پس حضرت ابو عبدالله (امام صادق عليهالسلام) را ملاقات كردم و ماجرا را براى وى بازگفتم، پس گريست و به شدت متأثر و اندوهگين گشت و گفت: خداوند عموزادهام را رحمت كند و او را به پدران و اجدادش ملحق فرمايد، به خدا سوگند، اى متوكل! مرا از دادن اين دعا به او باز نداشت مگر همان سبب كه يحيى بر صحيفه پدرش از آن در هراس بود، اكنون آن صحيفه كجا مىباشد؟
پس گفتم: اين همان صحيفه است، پس آن را گشود و فرمود: به خدا سوگند اين خط عمويم زيد و دعاى جدم على بن الحسين عليهماالسلام مىباشد سپس به فرزندش فرمود: برخيز اى اسماعيل! و آن دعا را كه به حفظ و نگهداريش تو را امر كردم بياور.
پس اسماعيل برخاست و صحيفهاى را آورد كه گويى همان صحيفهاى بود كه يحيى بن زيد به من سپرده بود.
پس ابو عبدالله (امام صادق عليهالسلام) آن را بوسيد و بر چشمش نهاد و فرمود: اين خط پدرم و املاى جدم مىباشد كه من نيز حضور داشتم.
پس گفتم: اى فرزند رسول خدا! اگر صلاح مىدانيد آن را با صحيفه زيد و يحيى مقابله نمايم؟ پس به من اجازه داد و فرمود: تو را براى اين كار شايسته ديدم.
پس به دقت در آن دو نگريستم و هر دو را يكى يافتم، حتى در يك حرف هم با يكديگر اختلاف نداشتند، سپس از حضرت ابو عبدالله عليهالسلام اجازه خواستم تا آن صحيفه را به دو فرزند عبدالله بن حسن تحويل دهم.
آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود كه: «خداوند شما را امر مىكند تا امانتها را به صاحبانشان بازگردانيد.» سپس فرمود: آرى، آن را به آن دو تحويل ده.
پس چون براى ملاقات آن دو برخاستم كه بروم، حضرت به من فرمود: بنشين. سپس كسى را فرستاد به دنبال محمد و ابراهيم، پس آن دو آمدند.
حضرت فرمود: اين ميراث پسرعموى شما، يحيى از پدرش مىباشد كه شما را به جاى برادرانش به آن اختصاص داده و ما نسبت به آن با شما شرايطى داريم.
پس گفتند: خداوند تو را رحمت كند، (آن شرط چيست؟) بگو كه سخن تو مورد قبول است.
پس حضرت فرمود: اين صحيفه را از مدينه خارج نكنيد، گفتند: چرا؟
فرمود: پسرعموى شما نسبت به اين صحيفه از چيزى مىترسيد كه من نيز دربارهى شما همان هراس را دارم، گفتند: او هنگامى نسبت به اين صحيفه ترسيد كه دانست كشته مىشود.
پس حضرت امام صادق عليهالسلام فرمود: و شما نيز ايمن نباشيد، پس به خدا سوگند مىدانم كه شما به زودى مانند يحيى خروج خواهيد كرد و همانند يحيى كشته خواهيد شد. پس آن دو برخاستند در حالى كه مىگفتند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.»
چون بيرون رفتند، حضرت به من فرمود: اى متوكل! چگونه يحيى به تو گفت كه عمويم محمد بن على و پسرش جعفر، مردم را به زندگى دعوت كردند، و ما آنها را به مرگ فرا خوانيم. (آيا چنين سخنى نگفت؟) گفتم: آرى - خداوند كار شما را راست و اصلاح گرداند - عموزادهات يحيى چنين سخنى به من گفت.
پس فرمود: خداوند يحيى را رحمت كند، پدرم از پدرش از جدش از على عليهمالسلام برايم روايت كرد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه بر منبرش بود، خواب سبكى او را ربود، پس در عالم خواب، مردانى همانند بوزينگان ديد كه بر منبرش مىجهند و مردم را به دوران گذشته (و جاهليت) برمىگردانند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در همان حال (به حالت نشسته) بازگشت در حالى كه اندوه را مىشد از چهرهاش فهميد. پس جبرئيل عليهالسلام اين آيه را براى حضرت آورد: (و ما آن رؤيايى را كه در خواب، به تو نشان داديم، و نيز آن درخت لعنت شده در قرآن را قرار نداديم مگر براى آزمايش مردم، و ايشان را بيم مىدهيم ولى جز بر طغيان و سركشى آنان نمىافزايد.» كه مراد (از درخت لعنت شده) بنىاميه مىباشد.
پيامبر فرمود: اى جبرئيل! آيا ايشان در زمان من خواهند بود؟
گفت: خير، و ليكن آسياى اسلام از آغاز هجرت تو، به گردش در مىآيد، و تا ده سال بدين منوال مىگردد، سپس بر سر سال سى و پنجم از هجرت تو دوباره به گردش در مىآيد تا پنج سال (حكومت اميرالمؤمنين عليهالسلام). سپس به ناچار آسياى ضلالت و گمراهى بر محور خود قائم مىگردد و به گردش مىافتد، و سپس پادشاهى فراعنه خواهد بود.
(امام صادق عليهالسلام) فرمود: و خداى متعال در اين باره چنين نازل فرمود: «ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم و تو چه مىدانى شب قدر چيست؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است»، كه بنىاميه در آن حكومت كنند و شب قدر در آن نباشد.
فرمود: پس خداى «عزوجل» پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم را آگاه نمود كه بنىاميه پادشاهى و حكومت اين امت را به دست مىگيرند، و مدت سلطنت آنها برابر هزار ماه خواهد بود، پس اگر كوهها نيز با ايشان در افتند، مغلوب خواهند شد، تا وقتى كه خداوند متعال به زوال سلطنت ايشان حكم نمايد. و در اين مدت، بنىاميه عداوت و كينهى ما اهل بيت را شعار خود قرار مىدهند. خداوند از آنچه كه در اين مدت بر اهل بيت محمد عليهمالسلام و دوستان و شيعيان آنها مىگذرد، به پيامبرش خبر داد.
(امام صادق عليهالسلام) فرمود: و خداوند متعال دربارهى بنىاميه چنين نازل فرمود: «آيا نديدى كسانى را نعمت خدا را مبدل به كفر نمودند و قوم خويش را به سراى هلاكت و نابودى رهسپار كردند و به دوزخ كه در آن وارد مىگردند، و بد قرارگاهى است.»
و نعمت خدا همان «محمد و اهل بيت او» مىباشند كه محبت و دوستى ايشان همان ايمانى است كه موجب ورود به بهشت مىگردد. و دشمنى با ايشان همان كفر و نفاقى است كه شخص را به جهنم مىبرد.
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين راز را با على و اهل بيت خويش در ميان گذاشت.
(متوكل) گفت: سپس حضرت امام صادق عليهالسلام فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت تا روز قيام قائم ما براى دفع ستم يا برپاداشتن حق خروج نكرده و نخواهند كرد مگر آن كه طوفان بلا و مصيبت او را از پاى در آورد، و قيامش موجب افزايش غصه و اندوه ما و شيعيان ما خواهد گشت.
متوكل به هارون گفت: سپس امام صادق عليهالسلام دعاهاى صحيفه را بر من املاء فرمود، و آنها هفتاد و پنج باب بودند، كه يازده باب از دستم رفت و شصت و چند باب را حفظ كردم.
(و هم چنين عكبرى گفت): ابوالمفضل براى ما روايت كرد، گفت:
محمد بن حسن بن روزبه ابوبكر مدائنى كاتب، ساكن رحبه در خانهاش براى ما روايت كرد، گفت:
محمد بن احمد بن مسلم مطهرى براى من روايت كرد، گفت:
پدرم از عمير بن متوكل بلخى، از پدرش متوكل بن هارون نقل كرد، گفت:
يحيى بن زيد بن على عليهمالسلام را ملاقات كردم، سپس تمام ماجرا را تا رؤياى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه امام صادق عليهالسلام از پدرانش عليهمالسلام روايت كرده را بيان نمود.
و در روايت مطهرى ابواب (دعاها) چنين آمده است:
1- حمد و ثناى خداى عزوجل.
2- درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او عليهمالسلام.
3- درود بر حاملان عرش.
4- درود بر تصديق كنندگان پيامبر.
5- دعاى آن حضرت عليهالسلام براى خود و نزديكانش.
6- دعاى آن حضرت عليهالسلام به هنگام صبح و شام.
7- دعاى آن حضرت عليهالسلام در هنگام رنج و گرفتارى.
8- دعاى آن حضرت عليهالسلام در پناه بردن به خداوند.
9- دعاى آن حضرت عليهالسلام در شوق و اشتياق (به مغفرت و آمرزش الهى).
10- دعاى آن حضرت در التجاء و پناه آوردن به خداوند.
11- دعاى آن حضرت عليهالسلام در عاقبت به خيرى.
12- دعاى آن حضرت عليهالسلام در اعتراف به گناه.
13- دعاى آن حضرت عليهالسلام در طلب حاجتها.
14- دعاى آن حضرت عليهالسلام در دادخواهى از ستمگران.
15 - دعاى آن حضرت عليهالسلام در هنگام بيمارى.
16 - دعاى آن حضرت عليهالسلام در طلب آمرزش.
17- دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا از شر شيطان.
18- دعاى آن حضرت عليهالسلام در سختىها و بلاها.
19- دعاى آن حضرت عليهالسلام هنگام درخواست باران.
20- دعاى آن حضرت عليهالسلام در مكارم اخلاق (و صفات شايسته).
21- دعاى آن حضرت عليهالسلام هنگام محزون شدن از امرى.
22- دعاى آن حضرت عليهالسلام به هنگام سختى و مشقت.
23- دعاى آن حضرت عليهالسلام براى عافيت و تندرستى.
24- دعاى آن حضرت عليهالسلام براى پدر و مادر خود.
25- دعاى آن حضرت عليهالسلام براى فرزندانش.
26- دعاى آن حضرت عليهالسلام براى همسايگان و دوستانش.
27- دعاى آن حضرت عليهالسلام براى مرزداران.
28- دعاى آن حضرت عليهالسلام در ترس از خدا و پناه بردن به او.
29- دعاى آن حضرت عليهالسلام هنگام تنگى رزق و روزى.
30- دعاى آن حضرت عليهالسلام براى ادا كردن وام.
31- دعاى آن حضرت عليهالسلام در توبه و بازگشت به خدا.
32- دعاى آن حضرت عليهالسلام بعد از نماز شب.
33- دعاى آن حضرت عليهالسلام در طلب خير.
34- دعاى آن حضرت عليهالسلام به هنگام گرفتارى و ابتلاء.
35- دعاى آن حضرت عليهالسلام در رضايت از قضاى الهى.
36- دعاى آن حضرت عليهالسلام به هنگام شنيدن صداى رعد.
37- دعاى آن حضرت عليهالسلام در كوتاهى از اداى شكر.
38- دعاى آن حضرت عليهالسلام در عذرخواهى از خدا.
39- دعاى آن حضرت عليهالسلام در طلب عفو و بخشش از خدا.
40- دعاى آن حضرت عليهالسلام به هنگام ياد مرگ.
41- دعاى آن حضرت عليهالسلام در طلب پردهپوشى از خدا.
42- دعاى آن حضرت عليهالسلام به هنگام ختم قرآن.
43- دعاى آن حضرت عليهالسلام هنگام رؤيت هلال ماه نو.
44- دعاى آن حضرت عليهالسلام هنگام فرا رسيدن ماه رمضان.
45- دعاى آن حضرت عليهالسلام هنگام وداع با ماه رمضان.
46- دعاى آن حضرت عليهالسلام در روز عيد فطر و جمعه.
47- دعاى آن حضرت عليهالسلام در روز عرفه.
48- دعاى آن حضرت عليهالسلام در روز عيد قربان و جمعه.
49- دعاى آن حضرت عليهالسلام در دفع نيرنگ دشمنان.
50- دعاى آن حضرت عليهالسلام در ترس از خدا.
51- دعاى آن حضرت عليهالسلام در تضرع و زارى به درگاه الهى.
52- دعاى آن حضرت عليهالسلام در اصرار و پافشارى در خواهش از خدا.
53- دعاى آن حضرت عليهالسلام در اظهار فروتنى به درگاه الهى.
54- دعاى آن حضرت عليهالسلام در زدودن اندوهها.
و باقى بابها به لفظ و بيان ابو عبدالله حسنى - كه خدايش رحمت كناد - است:
ابو عبدالله جعفر بن محمد حسنى براى ما روايت كرد، گفت:
عبدالله بن عمر بن خطاب زيات براى ما روايت كرد، گفت:
دايى من على بن نعمان اعلم براى من روايت كرد، گفت:
عمير بن متوكل ثقفى بلخى براى من روايت كرد، از پدرش متوكل بن هارون، گفت:
سيد و آقاى من امام صادق، ابو عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام بر من املاء فرمود: گفت:
جدم على بن الحسين عليهماالسلام بر پدرم محمد بن على عليهماالسلام (صحيفه را) املاء فرمود و من نيز حضور داشتم.