فارسی
پنجشنبه 01 آذر 1403 - الخميس 18 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دعای 55 ( مقدمه استاد انصاریان ) ترجمه داریوش شاهین


مطلب قبلی دعای 54
دعای 56 مطلب بعدی


نحوه نمایش

دانلود
﴿1 مقدمه استاد انصاريان
(1) سيد بزرگوار: «نجم‌الدين، بهاء الشرف، ابوالحسن: محمد ابن الحسن ابن احمد ابن على ابن محمد ابن عمر ابن يحيى علوى حسينى» ما را حديث كرد كه: - «شيخ سعيد، ابوعبدالله: محمد ابن احمد ابن شهريار» خزانه‌دار آستان قدس مولانا اميرالمومنين «على بن ابيطالب» (كه درود به روان پاكش باد) در ماه ربيع‌الاول سال 516 هجرت گفته است كه: - اين صحيفه را هنگامى، «ابومنصور: محمد ابن احمد ابن عبدالعزيز عكبرى معدل» بر «شيخ‌صدوق» مى‌خواند، من حاضر بودم و مى‌شنيدم. او از:«ابوالفضل محمد ابن عبدالله ابن مطلب شيبانى» روايت مى‌كرد و مى‌گفت: - سيد شريف،«ابوعبدالله جعفر ابن محمد ابن جعفر ابن حسن ابن جعفر ابن حسن ابن اميرالمومنين على بن ابيطالب» (كه درود به روان پاكش باد) ما را خبر آورده است كه: - «عبدالله بن عمر بن خطاب زيات» به سال 265 چنين گفت: - دائى من، «على بن نعمان اعلم» مرا خبر داد كه: - «عمير ابن متوكل ثقفى بلخى» از پدرش «متوكل بن هارون» مرا حديث آورد و گفت كه: - من «يحيى بن زيد بن على» (كه درود بر او باد) را پس از شهادت پدرش «زيد»- هنگاميكه عازم خراسان بود- ملاقات كردم. از من پرسيد: - از كجا مى‌آئى؟ پاسخ دادم: - از سفر «حج» بازمى‌گردم. آنگاه از احوال خويشان و عموزادگانش، كه در «مدينه» بودند، از من پرسيد و به خصوص در مورد حضرت «امام صادق» (كه درود به روان پاكش باد) بسيار سوال نمود. در پاسخ به «يحيى بن زيد» عرض كردم كه حضرت «صادق» و تمام بنى اعمامش در حادثه اندوهبار شهادت «زيد بن على» (كه درود به روان پاكش باد) سخت حزين و غمين هستند. فرمود: - عموى من، «محمد ابن على الباقر» (كه درود به روان پاكش باد) پدرم را از قيام عليه «بنى‌اميه» منع كرد و او نتيجه اين قيام را به همين گونه كه صورت گرفت، برايش تشريح و توجيه نموده بود. آنگاه «يحيى بن زيد» از من پرسيد: - آيا پسر عمويم، «جعفر بن محمد» (كه درود بر او باد) را ملاقات كرده‌اى؟ گفتم: - او را ديدار كردم. فرمود: - درباره من از وى سخنى نشنيده‌اى؟ گفتم: - بلى، شنيده‌ام. فرمود: - چه شنيده‌اى؟ به من بگو... گفتم: - اى گراميقدر دوست ندارم در اين لحظه آنچه شنيده‌ام برايت بازگو كنم. تبسمى كرد و فرمود: - مرا از مرگ مى‌ترسانى؟ شتاب كن و آنچه شنيده‌اى به من بازگو. گفتم: - امام چنين فرمود كه تو هم، مانند پدرت «زيد»، به دست «بنى‌اميه» بر سر دار شهيد خواهى شد. رنگ رخسارش دگرگون شد و اين آيه را از قرآن مجيد، تلاوت كرد: - «يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب» (پروردگار آنچه را كه خواهد، نابود گرداند و هر چه را كه خواهد، پايدار سازد و اصل كتاب نزد اوست) آنگاه فرمود: - اى «متوكل»! آفريدگار بزرگ، امر خلافت و حفاظت از دين اسلام را به وسيله ما تحكيم و تائيد خواهد فرمود و نيز به ما علم و شمشير را عطا نموده است. اين دو براى ما فراهم آمده، و به عموزادگان ما تنها علم داده شده است. گفتم: - اى گراميقدر، چنين احساس و مشاهده مى‌كنم كه مردم پسر عمويت،«جعفر صادق» (كه درود به روان پاكش باد) را بيشتر از تو دوست دارند و ابراز تمايل بيشترى به او مى‌كنند. فرمود: - البته، بدين سبب است كه عموى من «محمد بن على» و پسرش «جعفر بن محمد» (كه درود به روان پاكشان باد) مردم را به زندگانى مى‌خوانند، حال آنكه ما مردم را به مرگ و جنگ دعوت مى‌كنيم. پرسيدم: - اى فرزند رسول خدا، ميان شما و آنان، كدامين دانشمندتر و داناتريد؟ در انديشه فرو رفت و پس از كمى درنگ فرمود: - همه‌ى ما از نعمت علم و دانش بهره‌منديم. اما، عمو و پسر عموى من از آنچه ما مى‌دانيم، آگاهند، حال آنكه ما از آنچه آنان خبر دارند، چيزى نمى‌دانيم. آنگاه پرسيد: - آيا از گفته‌هاى پسر عمويم، چيزى نوشته‌اى؟ گفتم: - بلى. فرمود: - بگذار آنها را ببينم. آنگاه يادداشتهائى را كه مشحون از سخنان حكمت‌آميز بود، در برابرش گذاشتم، و دعائى را به وى دادم كه حضرت «صادق» (كه درود به روان پاكش باد) بر من املاء فرموده بود. حضرت «صادق» (كه درود به روان پاكش باد) فرموده بود كه اين دعا را پدرش «محمد بن على» از پدرش «على بن حسين» (كه درود به روان پاكشان باد) روايت كرده و قسمتى از دعاهاى «صحيفه كامله» است. «يحيى بن زيد» آن دعا را از آغاز تا انجام خواند و گفت: - اجازه مى‌دهى كه از اين دعا براى خود نسخه‌اى رونويس كنم؟ گفتم: - اى پسر رسول خدا، در آنچه متعلق به خاندان شماست، از من اجازه مى‌خواهى؟ فرمود: - هم اكنون صحيفه‌اى از دعاى كامل، كه پدرم از پدرش نقل نموده، در اختيار تو خواهم گذاشت. پدرم وصيت كرد كه من اين دعا را از چشم مردم نااهل به دور و نهان نگه دارم. «عمير» گويد: پدرم «متوكل» گفت: در اين موقع برخاستم و نزديك «يحيى بن زيد» رفتم و سرش را از روى سپاس بوسيدم و گفتم: - به خدا سوگند، اى پسر رسول خدا، كه من آفريدگار را با دوستى و پيروى از آنچه شما به من مى‌گوئيد، نيايش و ستايش مى‌كنم، و بر اين اميدم كه ولايت شما باعث سعادت و سيادت من در دنيا و آخرت گردد. آنگاه صحيفه‌اى را كه به او داده بودم، به غلام جوانش داد و فرمود: - از روى اين دعا، نسخه‌اى با خط زيبا و خوانا بنويس و برايم بياور. شايد بتوانم آنرا از حفظ، به خاطر بسپارم. چون من چند مرتبه آنرا از پسر عمويم «جعفر» (كه درود به روان پاكش باد) مى‌خواستم، اما نمى‌داد. متوكل گفت: - من از كرده خويش پشيمان شدم، و نمى‌دانستم چه كنم. «حضرت صادق» (كه درود به روان پاكش باد) هم نفرموده بود كه آنرا به كسى بدهم يا نه. «يحيى بن زيد» جعبه‌ى قفل و مهر شده‌اى را بيرون آورد. هنگاميكه چشمش به مهر آن افتاد، آنرا بوسيد و گريست. آنگاه مهر را شكست و قفل را گشود و صحيفه را باز كرد و از روى احترام آنرا بر چشم خود نهاد و بر چهره كشيد و گفت: - به خدا سوگند، اى «متوكل» اگر به خاطر آنچه كه پسر عمويم گفته بود، نبود- كه مرا از پايان كار خبر داده و گفته بود كه مرا به روى چوبه دار شهيد خواهند كرد- هرگز اين صحيفه را به تو نمى‌دادم و همچنان نگاهش مى‌داشتم. اما مى‌دانم كه پسر عمويم به حق سخن گفته و اين حقايق را از پدران بزرگوارش آموخته است، و بى‌ترديد آن رويدادها به وقوع خواهند پيوست. از اينرو بيم از آن داشتم كه اين تحفه‌ى گرانبها به دست «بنى‌اميه» افتد، و در خزائن پنهان آنان از دسترس همگان نهان ماند. اينك اين صحيفه را از من بگير و شكيبا باش و خاطر مرا آسوده ساز. آن زمان كه مشيت الهى چنان شد كه كار و سرنوشتم با اين قوم به پايان رسد، تو اين امانت را به پسر عموهايم «محمد» و «ابراهيم» پسران «عبدالله ابن حسن ابن حسن ابن على» (كه درود به روان پاكشان باد) برسان. چون اين دو برادر پس از من عليه دشمنان دين و ايمان قيام خواهند كرد. «متوكل» گفت: - آنروز من اين صحيفه را گرفتم و هنگاميكه «يحيى ابن زيد» شهيد شد، من به «مدينه» بازگشتم و به ديدار حضرت «ابوعبدالله جعفر صادق» (كه درود به روان پاكش باد) شتافتم. ماجرا را آنطور كه بود بر او بازگو نمودم. او گريست و به شدت غمين شد، گفت: - رحمت خدا بر پسر عمويم باد و انشاءالله كه او را به پدران و اجدادش محلق سازد. اى «متوكل»، به خدا سوگند منع من نسبت به او، سببى جز اين نداشت كه او هم بر صحيفه پدرش از آن (كه به دست بنى‌اميه افتد) بيمناك بود. اكنون آن صحيفه كجاست؟ گفتم: - آن صحيفه اين است. آنرا بگشود و فرمود: - خدا گواه است كه اين خط عمويم «زيد» و دعاى جدم «على ابن الحسين» (كه درود به روان پاكش باد) است. آنگاه به فرزندش «اسماعيل» فرمود: - اى «اسماعيل»، برخيز و دعائى كه به تو سفارش كردم كه از آن محافظت و نگاهدارى كنى، بياور. «اسماعيل» برخاست و صحيفه‌اى آورد كه گويا همان صحيفه‌اى بود كه «يحيى بن زيد» به من سپرده بود. آنگاه حضرت «صادق» بوسه بر آن زد و بر چشم نهاد و فرمود: - اين دستخط و نوشته پدرم و املاء و انشاء جد بزرگوارم (كه درود به روان پاكشان باد) است. گفتم: - اى فرزند پيامبر خدا، اگر اجازه فرمائى، آنرا با صحيفه «زيد» و «يحيى» مقابله كنم. حضرت اجازه داد و فرمود: - البته كه من تو را بر اين كار شايسته دانستم. سپس من هر دو صحيفه را مانند هم ديدم و در آن صحيفه حتى حرفى نيافتم كه خلاف صحيفه ديگر باشد. آنگاه از حضرتش اجازه خواستم كه صحيفه «يحيى» را به فرزندان «عبدالله بن حسن» بدهم. حضرتش فرمود: - «البته كه خداوند امر مى‌كند كه: امانات را به صاحبانش باز گردانيد» آرى آنرا به آنان بسپار. آنگاه كه براى ديدار آن دو برادر برخاستم فرمود: - بنشين. آنگاه كسى را به دنبال «محمد» و «ابراهيم» فرستاد. هنگاميكه آمدند فرمود: - اين ميراث پسر عموى شما، «يحيى» است كه از پدرش «زيد» به او رسيده و او به جاى برادرانش، شما را به خصوص به نگاهدارى اين صحيفه انتخاب كرده. ما هم براى نگاهدارى آن با شما پيمانى داريم. آنان گفتند: - رحمت پروردگار بر تو باد، بگو كه سخنانت پذيرفته باشد. فرمود: - اين «صحيفه» را از «مدينه» خارج نكنيد. گفتند: - چرا؟ فرمود: - پسر عموى شما در مورد اين صحيفه از چيزى بيمناك بود كه من هم همان بيم را دارم. گفتند: - او زمانى در مورد آن بيمناك شد كه دانست كشته مى‌شود. «ابوعبدالله» (كه درود به روان پاكش باد) فرمود: - شما هم آسوده خاطر نباشيد كه به خدا سوگند ياد مى‌كنم شما به زودى (از مدينه) خارج خواهيد شد، همانگونه كه او خارج شد، و به زودى كشته مى‌شويد، بدانگونه كه او كشته شد. آنگاه بپا خاستند و گفتند: - هيچ جنبش و نيروئى جز به يارى خداوند برتر و بزرگ، نباشد. آنگاه كه بيرون رفتند، فرمود: - اى «متوكل»، «يحيى» به تو چه گفت؟ گفتم گفت: عمويم «محمد ابن على» و پسرش «جعفر» مردم را به زندگى دعوت مى‌كنند و ما مردم را به مرگ دعوت مى‌كنيم. ادامه دادم: - آرى. خدا كار تو را راست آورد. پسر عمويت «يحيى» به من همين را گفت. فرمود: - خدا «يحيى»، را بيامرزد. پدرم از پدرش و از جدش، و سرانجام از «على» (كه درود خدا به روان پاكش باد)، مرا حديث كرد كه: روزى پيامبر خدا (كه درود خدا به روان پاكش باد) بر بالاى منبر به خواب رفت. در خواب ديد عده‌اى از مردم به شكل ميمون به منبرش مى‌جهند و مردم را به قهقرا(ى كفر و ناسپاسى) برميگردانند. ناگاه از خواب سبك بيدار شد و بر سيمايش سايه اندوه گسترده شده بود. در آن هنگام «جبرئيل» اين آيه را به پيامبر خدا القاء كرد: - «و خوابى را كه به تو نمايانديم، و درختى را كه به لعن در «قرآن» ياد شده، جز براى آزمون مردم نبود. و ما آنان را بيم مى‌دهيم، اما آنان را جز طغيان و سركشى بزرگ، نيفزايد» كه «درخت لعن شده» همان «بنى‌اميه» باشند. آنگاه پيامبر فرمود: اى «جبرئيل»، آنان در عصر و روزگار من خواهند بود؟ گفت: نه. از زمان هجرت تا ده سال، چرخ اسلام آرام و به شايستگى در چرخش خواهد بود. آنگاه در پايان سال سى و پنج هجرت تو، پنج سال هم باز در گردش بيايد. در اين هنگام چرخ ضلالت و گمراهى به چرخش و گردش آيد و بر محور چرخ خود استوار باشد. پس آنگاه، پادشاهى «فراعنه» فراخواهد رسيد. حضرت «صادق» فرمود: - و خداوند فرموده: «ما قرآنرا در شب قدر فرو فرستاديم و تو چه دانى كه «شب قدر» چيست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است اين بدين مناسبت نازل شده. و آن هزار ماه فرمانروائى «بنى‌اميه» باشد كه در آن از «شب قدر» نشانى نيست. «بنى‌اميه» هزار ماه بر مردم حكومت كنند و آن طور باشد كه اگر كوههاى جهان در مقابلشان به سرفرازى برخيزند، اين قوم بر كوههاى جهان پيروز شوند، تا اينكه خداوند متعال به سقوط و نابوديشان اراده فرمايد. «بنى‌اميه» در مدت حكمرانيشان بر ما اهل‌بيت دشمنى و كينه‌توزى كنند. رسول خدا به آنچه كه اهل‌بيت و پيروان و يارانش از «بنى‌اميه» ببينند، خبر داده و فرموده خداوند اين آيه را در مورد «بنى‌اميه» نازل نموده است: «آيا آنانكه نعمت خداوند را به كفر و ناسپاسى مبدل كردند و خداوند ملت و پيروانشان را به ديار تباهى فرستاد، نديدى؟ آنان به دوزخ كه بد جايگاهى است، درآيند.» نعمت الهى، «محمد» و اهل‌بيت او باشد. دوست داشتن آنان هم «ايمان» است كه به بهشت داخل مى‌گرداند، و دشمنى با آنان «كفر» و نفاق است كه به دوزخ درمى‌آورد. آنگاه رسول خدا (كه درود خدا بر او باد) اين راز را در نهان با «على» و اهل‌بيت گفته است. «متوكل» تعريف كرد كه: - آنگاه حضرت صادق فرمود: هيچيك از ما اهل‌بيت تا روز قيام قائم براى جلوگيرى از ظلمى و يا براى بپا داشتن حقى، قيام نكند. جز آنكه بلائى او را نابود سازد، و رستاخيزش بر غم ما و پيروانمان بيفزايد. «متوكل بن هارون» گفت: - آنگاه حضرت «صادق» (كه درود بر او باد) نيايش و دعاهاى صحيفه را بر من املاء نمود. آنها هفتاد و پنج بخش بود. يازده بخش آن از دست من رفت، و آنچه توانستم حفظ و نگهدارى كنم، شصت و چند بخش ديگر بود. «ابوالفضل» ما را حديث كرد و، گفت: - و «ابوبكر محمد بن حسن بن روزبه مدائنى كاتب» ساكن «رحبه» در خانه خودش ما را حديث كرد كه: - «محمد بن احمد بن مسلم مطهرى» ما را حديث كرد كه: - پدرم «احمد بن مسلم مطهرى» از «عمير بن متوكل بلخى» مرا حديث كرد كه: - «متوكل بن هارون بلخى» گفت: - من «يحيى ابن زيد ابن على» (كه درود بر او باد) را ملاقات كردم. آنگاه او تمام حديث را تا خواب ديدن رسول‌الله كه «جعفر ابن محمد» از پدرانش نقل فرموده بود، همه را بيان كرد. او بخشهاى صحيفه را چنين ياد كرد: 1- ستايش خداوند عزوجل 2- درود بر «محمد» و آل او 3- درود بر نگاهداران عرش الهى 4- درود بر پذيرندگان پيامبران 5- نيايش براى خود و نزديكانش 6- نيايش بامدادان و شامگاهان 7- نيايش در كارهاى مهم 8- نيايش به هنگام پناهندگى به درگاه خداوند متعال 9- نيايش در اشتياق به درگاه خدا 10- نيايش به هنگام پناهندگى به خداى متعال 11- نيايش براى نيكو سرانجامى 12- نيايش در اعتراف به گناه 13- نيايش در طلب آرزوها و نيازها 14- نيايش براى دورى ظلم و ستم 15- نيايش در بيمارى 16- نيايش براى آرزوى آمرزش 17- نيايش براى دور كردن اهريمن 18- نيايش براى دور كردن درد و بلا 19- نيايش براى درخواست باران 20- نيايش براى كسب اخلاق نيكو 21- نيايش به هنگام اندوهگين شدن 22- نيايش در هنگام سختى و تنگى 23- نيايش براى تندرستى 24- نيايش براى پدر و مادر 25- نيايش براى فرزندان 26- نيايش براى همسايگان 27- نيايش براى مرزبانان 28- نيايش در ترس از خدا 29- نيايش هنگام تنگدستى و گرفتارى 30- نيايش براى اداى «دين» و قرض 31- نيايش در راه توبه 32- نيايش در نماز شب 33- نيايش در طلب خير و نيكى 34- نيايش به هنگاميكه گرفتار مى‌شد و با رسوائى گناهى را مى‌ديد. 35- نيايش براى رضا به قضاى الهى 36- نيايش به هنگام شنيدن رعد آسمان 37- نيايش در سپاسگزارى 38- نيايش در پوزش‌خواهى 39- نيايش در طلب عفو و اغماض از خدا 40- نيايش به هنگام ياد از مرگ 41- نيايش در طلب عيب‌پوشى و محافظت خواستن از خدا 42- نيايش هنگام ختم «قرآن كريم» 43- نيايش هنگام ديدار هلال ماه 44- نيايش هنگام استقبال از ماه «رمضان» 45- نيايش هنگام وداع از ماه «رمضان» 46- نيايش هنگام عيد «فطر» و «جمعه» 47- نيايش در روز «عرفه» 48- نيايش در عيد «قربان» و «جمعه» 49- نيايش در دورى از شر دشمنان 50- نيايش در هنگام ترس از خدا 51- نيايش به هنگام زارى به درگاه خدا 52- نيايش در اصرار بر طلب از درگاه خدا 53- نيايش در اظهار فروتنى به درگاه خدا 54- نيايش براى دورى غمها و ساير بخشها به زبان «ابوعبدالله حسنى» (كه رحمت خدا بر او باد) باشد. «ابوعبدالله جعفر ابن محمد الحسنى» ما را حديث كرد. او گفت: - «عبدالله ابن عمر ابن خطاب زيات» ما را حديث كرد. او گفت: - مرا دائى‌ام «على ابن نعمان اعلم» حديث كرد. او گفت: - مرا «عمير ابن متوكل ثقفى بلخى» از پدرش «متوكل ابن هارون» حديث كرد. او گفت: - آقاى من حضرت «صادق»، «ابوعبدالله جعفر ابن محمد» بر من املاء نمود: آن حضرت فرمود: - جدم «على ابن الحسين» در حضور من بر پدرم «محمد ابن على» (درود بر جملگى آنان باد) چنين املاء فرمود.

برچسب:

-

انتخاب ترجمه:
- استاد حسین انصاریان - سید كاظم ارفع - حسین استاد ولی - سید رضا آل ياسین - محیی الدين مهدی الهی قمشه ای - عبدالمحمد آيتی - صدرالدین بلاغی - تقدسی نيا - حسن ثقفی تهرانی - محمد مهدی جلالی - سید علیرضا جعفری - محمد تقی خلجی - لطیف راشدی - باقر رجبی نژاد - محمد رسولی - محمد مهدی رضايی - محمد حسین سلطانی لرگانی کجوری - داریوش شاهین - ابوالحسن شعرانی - غلامعلی صفايی - محمود صلواتی - عباس عزيزی - حسین عماد زاده اصفهانی - محسن غرویان - عبدالجواد ابراهیمی - جواد فاضل - محمد مهدی فولادوند - علی نقی فيض الاسلام اصفهانی - فیض الاسلام (تصحیح جامعه مدرسین) - جواد قيومی اصفهانی - اسدالله مبشری - محمد علی مجاهدی - محسن محمود زاده - عبدالحسین موحدی
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^