دنيا محيط بسيار عجيبى است ، وقايع فوق العاده مهمى كه در آن اتفاق افتاده براى اهل دل بهترين عبرت و پند است گاهى افرادى بسيار نيك و آراسته به صلاح و سداد و عفت و تقوا دچار شقاوت ابدى و ننگ هميشگى شدند و گاهى افراد شقى و آلوده به فساد و افساد ، اتصال به سعادت ابدى و آبروى دنيا و آخرت پيدا كردند !
در داستان بهت انگيز و حيرت آور كربلا با وضوحى چون روز روشن اين دو نوع چهره را مى بينيم .
افرادى كه مرغ سعادت ابدى بر بالاى سرشان پرواز مى كرد و درهاى بهشت به روى آنان باز بود و بلكه در يك قدمى بهشت بودند ، ولى با سر به دركات جهنم درافتادند !
و افرادى كه باز شكارى و پر قدرت شقاوت براى ربودن آنان آماده بود ، ولى با نهيب عشق و ايمان و بيدارى و بصيرت از خطر آن جستند و براى ابد نامى پاك و جاويدان از خود باقى گذاشتند .
به اين داستان عبرت انگيز توجه كنيد :
حسين عليه السلام پس از تنها شدن و از دست دادن بهترين ياران و عزيزانش يك تنه بر سپاه دشمن زد و جناح راست كوفيان را مورد حمله قرار داد و فرياد زد : مرگ از زندگى ننگين بهتر است و ننگ از دوزخى شدن برتر ... چون شير ژيان مى غريد و شمشير مى زد . سربازان دشمن چون مور و ملخ از پيش تيغش مى گريختند . ابن عمار مى گويد :
حسين عليه السلام را ديدم وقتى كه يكه و تنها شده بود و كوفيان گردش را گرفته بودند ، چنان سخت بر جناح راست سپاه كوفه بتاخت كه همگى گريختند ، به خدا سوگند رنج كشيده و مصيبت چشيده اى چون حسين عليه السلام نديدم كه فرزندانش جلو رويش كشته شده باشند و يارانش همگى كشته شده باشند و اين قدر نيرومند و قوى قلب باشد !!
حسين عليه السلام دگرباره حمله كرد و اين بار بر جناح چپ دشمن بتاخت ، در جنگ هم عدالت را پيشه ساخت ، دوباره به جناح راست حمله نكرد ، حضرتش رجز مى خواند و فرياد مى كرد :
من حسين هستم پسر على ، سوگند مى خورم كه راه خود را ادامه خواهم داد ، سپاه دشمن بر وى حمله كرد ، همه را با شمشير پراكنده گردانيد و گروهشان را تار و مار كرد و به جاى خود بازگشت و گفت : « لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ » . حسين عليه السلام كه تنها ماند ، ندا در داد : آيا كسى هست مرا يارى كند ؟
آيا كسى هست از حرم رسول خدا دفاع كند ؟
اين ندا ابوالحتوف و برادرش سعد را به خود آورد ، آن دو از فرقه خوارج و دشمن امام على عليه السلام بودند كه با سپاه يزيد براى كشتن حسين عليه السلام به كربلا آمده بودند .
با خود گفتند : شعار ما اين است : « لا حكم الا للّه و لا طاعة لمن عصى اللّه » ، اين حسين است پسر پيغمبر ، در قيامت اميد شفاعت جدش داريم ، چرا با او بجنگيم ؟
آيا شايسته است يكّه و تنها در برابر دشمنش قرار دهيم ، به حضور حسين عليه السلامشرفياب شده اجازه جهاد گرفتند ، پس شمشير كشيده به جهاد پرداختند ، عده اى را كشتند و عده اى را زخمى كردند ، تا به شهادت رسيدند !! آرى ، اين است سعادت ابدى كه گاهى در لحظات آخر عمر انسان نصيب فرزند آدم مى شود .
در واقعه اى ديگر مى خوانيم : مسعود تيمى از شيعيان به نام بود ، پسرش عبدالرحمن نيز ، پدر و پسر از شخصيت هاى برجسته كوفه بودند ، هر دو شجاع ، هر دو دلير و در جنگ هاى مسلمانان از خود نامى به يادگار گذارده بودند ، خواستند به سوى حسين عليه السلامشتابند راه را بسته يافتند ، نقشه اى طرح كرده و آن را خوب پياده كردند و خود را به حسين عليه السلام رسانيدند ؛ ياران حسين عليه السلام زيرك بودند و هشيار و مردم با ايمان چنين بوده و هستند .
خود را در زمره سپاه يزيد قرار دادند ، از كوفه با سپاه بيرون شدند ، به كربلا رسيدند و در برابر سپاه حسين عليه السلام قرار گرفتند و منتظر فرصت بودند و غفلت همكاران را خواهان ، تا آن ساعت فرا رسيد و فرصت پيدا شد و آن سه روز قبل از شهادت بود ، فرصت را مغتنم شمرده به سوى حسين عليه السلام دويدند و به خدمتش رسيدند . فرصت را مغتنم شمردن از شايستگى هاى عالى انسانيت است ، بيشتر موفقيت كسان در اثر بهره بردارى از فرصت است ، بسيارى از شكست ها در اثر غفلت از فرصت مى باشد .
وقتى كه پسر و پدر شرفياب شدند ، سلام كردند ، حسين عليه السلام جواب داد ، اين سلام و جواب نشانه موفقيت در نقشه بود ، آمادگى خود را براى شهادت عرضه داشتند و در خدمت حسين عليه السلام بماندند .
روز شهادت به جانبازى پرداختند ، آن دو در زمره مدافعان نخستين حمله سپاه يزيد قرار داشتند ، سخت كوشيدند ، پايدارى كردند ، تا شربت شهادت نوشيدند . جابر بن حجاج تيمى نيز چنين كرد ، از كوفه به كربلا آمد ، در زمره سپاه يزيد قرار گرفت و به كوى شهادت رهسپار شد ، در ساعت فرصت خود را به حسين عليه السلامرسانيد و در خدمتش بماند تا شهيد گرديد !!
از دو نفر ديگر بشنويد كه يكى نامش را در دفتر نيك بختان براى ابد ثبت كرد و ديگرى اسمش را با ننگى بزرگ در دفتر اشقيا در حالى كه هر دو برادر بودند آن هم از يك پدر و مادر !
يكى به نام عمرو و ديگرى به نام على ، پدرشان قرظه انصارى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و پس از وفات آن حضرت در زمره ياران اميرالمؤمنين عليه السلام شد و در ركاب على جهاد كرد و از طرف آن حضرت به فرمانفرمايى فارس منصوب گرديد ، هر دو برادر از كوفه به كربلا آمدند ، راه هر دو يكى بود ولى هدف آن ها دو تا !!
عمرو به سوى حسين عليه السلام آمد و على به سوى يزيد ! آن براى خدا گام برداشت و اين براى خرما !
عمرو ، تحت فرماندهى عباس قرار گرفت و على تحت فرماندهى عمر سعد ! آن بهشت را برگزيد و اين به دوزخ رفت !!
برادرى دوستى متقابل است ، از شدت دوستى دو تن كه بخواهند خبر دهند ، گويند : برادرند ، برادرها از يك ريشه و جدايى ناپذير و هر كدام يار ديگرى است . عرب به نژاد و تبار پاى بند است و تعصب نژادى در وى قوى است و برادرى در ميان عرب استحكامى بيشتر و نفوذى عميق تر دارد .
عمرو و على از اين قانون جدا بودند و تبصره استثنايى آن هستند ، هر دو برادر بودند ولى در دو صف قرار گرفتند ، صف حق و صف باطل . قضيه كربلا نمونه اى از اجتماع بزرگ بشرى است و الگويى است از آزادى مذهب و راهنمايى است براى نشان دادن آن كه سعادت و شقاوت هركس در دست خود اوست تا كدام را بخواهد و ميلش به چه باشد و مذهب جبر باطل است .
عمرو به سپاه حسين عليه السلام ملحق شد و در خدمتش بماند تا به شهادت رسيد ، در آغاز از طرف آن حضرت به مأموريت سياسى رفت و پيامبر حسين عليه السلام به سوى عمرسعد بود و چند بار ميان دو لشكر كوفه و حجاز رفت و آمد داشت و وظيفه سياسى انجام مى داد .
روز شهادت اجازت گرفت و به ميدان شتافت و ساعتى بجنگيد ؛ پس به سوى حسين عليه السلام بازگشت و خود را در برابر تيرها سپر حسين عليه السلام قرار داد و نگذاشت تيرى به پيشواى شهيدان اصابت كند .
عمرو سراپا سپر حسين عليه السلام بود ، سپر زنده ، سپر به پاى خود ايستاده ، سپر با اراده ، چهره اش سپر بود ، دستش سپر بود ، تنش سپر بود ، جانش سپر بود ، تير مى خورد ولى شمشير نمى زد ، زخمى فراوان برداشت ، مقاومتش كه پايان يافت بر زمين افتاد و عرض كرد : اى فرزند رسول خدا ! آيا من وفا كردم ؟!!
حسين عليه السلام فرمود : آرى تو در بهشت پيش روى من خواهى بود ، سلام مرا به جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله برسان و بگوى من از پى تو خواهم آمد ، عمرو به زودى جان داد تا سلام حسين عليه السلام و پيام حسين عليه السلام را به نياى حسين عليه السلام برساند .
اينجا نيز پيامبر حسين عليه السلام بود ، پيامبرى كه رفت و برنگشت ، چقدر زود ترفيع درجه يافت ! و يكشبه ره صد ساله رفت ، نخست پيامبر حسين عليه السلام به سوى عمر به سوى جهنم بود ، پس پيامبر حسين عليه السلام به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى بهشت شد ، سرعت سيرى از سرعت نور بيشتر از آخرين نقطه بى نهايت به اولين نقطه بى نهايت !!
برادرش على از شهادت برادر آگاهى يافت ، به ميدان آمد و فرياد زد : حسين ! اى كذاب ! برادرم را گول زدى و كشتى !!
پاسخ حسين عليه السلام چنين بود : من برادرت را گول نزدم ، خداى او را هدايت كرد و تو را گمراه ساخت .
على گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم و يا كشته شوم و سوى حسين عليه السلامتاخت آورد ، يكى از ياران حسين عليه السلام راه بر او گرفت و با نيزه به او حمله كرد و بر زمنيش انداخت كوفيان رسيدند و از مرگ نجاتش دادند و بردند و زخمش را درمان كردند .
آن برادر زخمى برداشت و اين برادر زخمى ، درمان آن برادر گونه اى بود و درمان اين برادر گونه اى ، صدها سال از هر دو مى گذرد . آن در خوشبختى به سر مى برد ، خوشبختى ابدى و جاويدان ، اين در بدبختى به سر مى برد بدبختى پايدار و هميشگى .
هر دو برادر بودند ، و هر دو نام اسلام بر خود نهاده بودند ، هر دو كربلا آمده بودند ، هر دو با حسين عليه السلام سخن گفته بودند ، ولى اين كجا و آن كجا ؟ !
عقل و عشق و دين و معرفت و بينايى وقتى به هم درآميزند ، انسان را از حضيض عالم خاك تا آخرين مرحله عالم پاك مى برند و وقتى حماقت بر انسان مسلط شود و بند هوا و هوس و لذت گرايى بر گردن جان بيفتد ، آدمى را از عالم پاك به آخرين مرحله دركات جهنم مى كشاند
منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان