فارسی
سه شنبه 15 آبان 1403 - الثلاثاء 2 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

خادمى حاج ملاهادى در مدرسه كرمان‏

با بار و بنه وارد كرمان شد. پرسيد: مدرسه طلبه ها كجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجى، عمامه اش را به صورت روحانيون نمى بست، بلكه به صورت روستايى هاى سبزوار مى بست؛ يعنى نمى شد تشخيص داد كه او زير اين لباس معمولى مانند يك جهان است، يك دنيا علم، حكمت، عبادت و گنج. گنج هميشه در ويرانه است. كسى كه با لباس مى خواهد خودش را بنماياند، اندازه همان لباس مى ارزد و خودش چيزى ارزش ندارد.
به خادم گفت: آيا به من اتاق مى دهى؟ گفت: اينجا وقف طلاب است. يعنى چهره تو نشان مى دهد كه طلبه نيستى. ولى چون ديگر ممكن است جا پيدا نكنى و غريب هستى، اين چند روز مى خواهى اينجا باشى، براى اين كه خلاف وقف عمل نشود، در كارها به من كمك من؛ حياط را جارو كن، دستشويى را بشوى و اگر طلبه اى كارى داشت، انجام دهى.گفت: چشم، همه اين ها را انجام مى دهم. چون وقتى خادم به او گفت: تو بايد مانند من خادمى كنى، در درون خودش، فقط گذشت كه من؟ حاج ملاهادى سبزوارى؟ بايد جاروكشى كنم؟ بعد در درونش گفت: آرى، بايد جاروكشى كنى، از همين مقدارى كه بر درونت گذشت، معلوم مى شود هنوز ناقص هستى و منيّت دارى. خودش را محاسبه كرد. بعد به نفسش گفت: حال كه وضع خوبى ندارى، بايد اينجا بمانى، مانند خادم و نوكر با تو رفتار كنند تا از اين حال بيفتى. من يعنى چه؟
خادم گفت: بقچه ات را بگذار و بيا در اتاق من شام بخور و همانجا بخواب. فردا به بعد، جارو كشيد و دستشويى ها را شست، براى طلبه ها نان و غذا خريد. ايشان فرمودند: جدّم سه سال، در آن مدرسه كرمان براى تأديب خودش خادمى كرد.
 مبارزه با نفس حاج ملاهادى
روزى خادم به او گفت: تو زن و بچه ندارى؟ گفت: زنى داشتم، زن خوبى بود، اما مرد. گفت: بيا دختر مرا بگير. از بى ريختى و زشتى كسى او را به همسرى انتخاب نكرده است، به سنّ تو مى خورد. گفت: باشد. عقد كردند.
مبارزه با هواى نفس اين است. خدا از اين زن به او چهار فرزند داد، دو پسر كه هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نام هاى حوريه و نوريه، كه دو دانشمند بسيار فوق العاده اى شدند.
ايشان مى گفت: بعد از مدتى، روزى از كنار كلاس درس رد مى شد، ديد آيت الله سيدجواد كرمانى دارد كتاب «منظومه حكمت» او را براى حدود دويست طلبه درس مى دهد. گوشه ديوار تكيه داد ببيند اين عالم كتاب او را چگونه درس مى دهد؟
گوش داد، جايى از درس ديد استاد اشتباه كرد. فهم كتاب سخت بود، حكمت، فلسفه و عرفان است. ديد او اشتباه كرد. سكوت كرد. درس تمام شد.
آمد به خادم مدرسه گفت: من ديگر زمانم تمام شده است، مى خواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم.
طلبه خوش ذهنى را ديد و به او گفت: اگر خدمت آيت الله سيدجواد رسيدى بگو: اين مطلبى كه در كتاب منظومه حاج ملاهادى مى فرموديد، اگر اين گونه مى فرموديد بهتر بود و رفت.
طلبه حاج سيد جواد را ديد و گفت: اين خادم مدرسه به من اين گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با اين آيت اللهى در اين كتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برويم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شريك شما كجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه كسى بود؟ گفت: نمى دانم.


منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تهران حسینیه حضرت قاسم دهه دوم صفر 95 سخنرانی دهم
اندیشه در اسلام - جلسه نوزدهم - (متن کامل + عناوین)
1 ـ صدق در گفتار و پرهيز از كذب
چهار عمل براى ورود به بهشت‏
خادمى حاج ملاهادى در مدرسه كرمان‏
راه اخلاص از ریا می‌گذرد!
راه اصلاح مفاسد نفس - جلسه سوم
مفلحون در قرآن
شوق بهشت به ورود چهار بانوی بهشتی
داستان اول: ماجراى برخورد بد استاد با شاگرد ...

بیشترین بازدید این مجموعه

مقام حضرت زينب (س)
مراحل تجارت‏
متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد قرآن
«فأين تذهبون»؛ به كجا چنين شتابان؟
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
مرگ و عالم آخرت - جلسه اول (1) - (متن کامل + عناوین)
بشير و نذير براي همه امت‌ها
نمونه هایی از بهشت در دنیا
مشهد/ حسینیهٔ همدانی‌ها/ دههٔ سوم شوال/ ...
پذیرش حقّ و پرهیز از تکبّر

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^