حضرت على عليه السلام در اين جايگاه قرار مى گيرد و تا شب نوزدهم رمضان كه شمشير به فرقش فرود مى آيد، مى فرمايد: چگونه شب سير بخوابم، در حالى كه در ميان اين ملت، افرادى هستند كه شب را گرسنه سر به بالين مى گذارند. من اگر سير باشم، فرداى قيامت عذرى نزد خدا نخواهم داشت.
در جايگاه سياسى اسلام، حاكمى مانند اميرالمؤمنين عليه السلام با چند هزار جمعيت، در مسجد كوفه، تكبيره الاحرام نماز واجب را مى خواهد بگويد، هنوز نگفته، ناله زنى از درب مسجد به گوش او مى خورد، دست خويش را مى اندازد و از محراب برمى گردد، مى فرمايد: صاحب ناله جلو بيايد. مردم راه مى دهند، خانمى به نام «سوده» جلو مى آيد، به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض مى كند:
فرماندارى كه به منطقه ما فرستاده اى، مى خواستى خدمتگزار باشد، اما ظالم از آب درآمده است. روى صندلى حكومت نشسته و با احساس قدرت، زمين هاى ما را مى گيرد، بهترين مغازه ها را به زور از مردم مى گيرد و به نام خودش مى كند.
حضرت عليه السلام در جايگاه سياسى اسلام است، حرف هاى اين زن را گوش مى دادند و اشك از ديدگان مبارك ايشان جارى مى شد و از حالت ايستاده، بر روى زمين نشست و زانوى خويش را در آغوش گرفته و فرمود:
خدايا! تو شاهد هستى، من اين فرماندار را براى عدالت و گرفتن حق فرستادم و او دارد ستم مى كند، خدايا! تو به حساب من ننويس، صدا زد: قنبر! قلم و كاغذ بياور. به فرماندار نوشت: به محض ديدن نامه به كوفه بياكه اين خانم از من و تو نزد خدا شكايت نكند.
كسانى با انبيا مخالف بودند كه در جايگاه سياسى، به ناحق و باطل قرار داشتند.
تمام گنهكاران حرفه اى نيز با انبيا مخالف بودند، چون كه انبيا براى حفظ اخلاق جامعه و عفت آن، جلوى لذت هاى بى مهار را مى گرفتند؛ زيرا طبع مردم لذت گرا است و گنهكار حرفه اى در جامعه، از ميكروب بدتر توليد مثل مى كند. گنهكاران با اين همه زحمات انبيا، وقتى بدون مزاحم وارد جامعه شوند، درصد بالايى از جامعه را به سرعت فاسد مى كنند.
اگر گرفتاران خواسته هاى نامشروع و گنهكاران حرفه اى در هر بخشى؛ كسانى كه در جايگاه هاى اقتصادى حرام مانند رباخورى بوده و هستند، سخت با انبيا مخالفت كرده و مى كنند.
تبليغ پيغمبر صلى الله عليه وآله بيست و سه سال طول كشيد، بيست و دو سال عموى رباخوارش- عباس- از جايگاه ربا كنار نيامد و دائم عليه پيامبر صلى الله عليه وآله دسيسه كرد، او با خرج كردن پول ربا و براى كشتن پيامبر صلى الله عليه وآله نود فرسخ راه پيمود، ولى موفق نشد و اسير شد. پيغمبر صلى الله عليه وآله مهربان عموى خويش، كسى كه نيت قتل او را داشت، دستور داد آزاد كردند و فرمود: كارى به كار او ندارم. دوباره به مكه برگشت و مشغول رباخورى شد.
منبع : پایگاه عرفان