امام باقر عليه السلام مى فرمايند: نيمه شب و سحر بود، مى خواستم به محضر پدر بزرگوارم، سيد ساجدين، امام زين العابدين عليه السلام برسم، جوان بودم، درب اتاق را باز كردم، ايشان در حال عبادت بود. من گوشه اتاق نشستم و ايشان را نگاه كردم و گريه كردم.
سالى دو بار پينه پيشانى حضرت را بايد قيچى كنند، زانوهايش پينه بسته، اشك از چشم ايشان نمى ايستد، دلم سوخت. وقتى عبادت او تمام شد، به من فرمود: عزيز دلم! چرا گريه مى كنى؟ گفتم: دلم براى شما مى سوزد، فرمود: چرا؟
عرض كردم: چقدر عبادت، سجده و گريه مى كنيد؟
فرمود: كتابى روى اين طاقچه است، برو اين كتاب را بردار و بياور. رفتم آن كتاب را آوردم. فرمود: عزيز دلم! بنشين و مقدارى از آن را بخوان، در اين كتاب كيفيت عبادت جدم على عليه السلام نوشته شده است، اين ها را بخوان و ببين آيا به عبادت من زيادتر است يا عبادت اميرالمؤمنين؟
منبع : پایگاه عرفان