اول: پشيمانى قلب است. پشيمانى هم به اين صورت براى آدم امكانش پيش مى آيد كه اول بنشيند، فكر كند كه من با چه كسى مخالفت كرده ام، طرف من از زمانى كه من در رحم مادرم بودم، تا الان با من چه معامله اى داشته است، و من چه نمكى تا حالا از او خوردم و چه نمكدانى شكستم؟ طرف من كه نسبت به من كريم و آقا بوده است، صورت و سيرت زيبا به من داده:
« لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَـنَ فِىآ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ »
براى من همه چيز فراهم كرده:
« وَرَزَقْنَـهُم مِّنَ الطَّيِّبَـتِ »
براى من روزى طيب و پاكيزه آماده كرد، مشكلات من را حل كرد، مريض بودم، من را شفا داد، فقير بودم، من را پولدار كرد، تنها بودم، به من جمعيت داد، پس چرا من با او مخالفت كردم؟
گفت: دروغ نگو، گفتم. غيبت نكن، كردم. تهمت نزن، زدم. حسود نباش، شدم. كينه اى نباش، شدم. زنا نكن، كردم. حرام نخور، خوردم.
من چرا حرفهاى او را گوش ندادم؟ چرا نمكش را خوردم و نمكدان شكستم؟ او كه خيلى كريم است.
فكر و انديشه من را تا قله پشيمانى پيش مى برد، تا جايى كه درونم فرياد بزند: اى كاش مرده بودم و معصيت تو را نمى كردم و با تو مخالفت نداشتم. من بار مخالفتم را بايد طرف شيطان و هواى نفس و اهل گناه مى بردم، آنها را مخالفت مى كردم، اما با آنها موافقت كردم و با خدا مخالفت.
حالا در شب قدر بياييم و جاى مخالفت را با موافقت عوض كنيم. مايه اولش هم پشيمانى است.
منبع : پايگاه عرفان