چندى پيش، مطلبى خواندم كه خيلى برايم جالب بود. نوشته بود تا زمان به آتش انداختن حضرت ابراهيم ماده اى به نام عسل وجود نداشت.
وقتى نمروديان آن آتش مهيب را افروختند و ابراهيم را در منجنيق گذاشتند تا به آتش بيندازند، ملائكه گفتند: خدايا، در اين منطقه يك دوست بيشتر ندارى و او را هم دارند زنده زنده مى سوزانند!؟ سپس، جبرئيل گفت: اجازه مى دهيد كمكش كنم! خطاب رسيد: برو! جبرئيل آمد كنار منجنيق و گفت: اى ابراهيم، من چه كار مى توانم برايت بكنم؟
گفت: هيچ! علم پروردگار به وضع من برايم بس است. اگر بخواهد من بسوزم، مى سوزم و اگر نخواهد، نمى سوزم، حالا هم برو و بين من و محبوبم حائل نشو!
در مسير بازگشت، جبرئيل ديد چند زنبور دارند به طرف آتش مى روند. گفت: كجا مى رويد؟ منطقه پر از آتش است. اشاره كردند كه آب در دهانمان كرده ايم. مى رويم بريزيم روى آتش. گفت: آخر با اين يك قطره آب آن آتش خاموش نمى شود! گفتند: ما دارى در حد توانمان به تكليف عمل مى كنيم و پيامبر خدا را يارى مى كنيم و «لا يكلّف اللّه نفسا الا وسعها».
اين جا بود كه خطاب رسيد از اين به بعد آنچه از دهان زنبور بيرون مى آيد عسل باشد و شفاى تمام دردها را در آن بجويند.
زنبور قطره اى آب براى كمك به پيامبر خدا مى برد، به بهاى آن وجودش را كارخانه عسل سازى كردند. خداوند به آنان كه مدت ها قبل از تكليف براى خدا و دين او تلاش كرده اند، چه پاداشى خواهد داد؟
قطعا، به آنان عسل رضايت و لقاء و محبت و جنت مى دهد و روز قيامت، طبق فرمايش قرآن مجيد [15]، با انبياء وص ديقين و شهداء و صالحين همنشينشان مى كند؛ «يا ليتنا كنا معهم فنفوز فوزا عظيما»!
منبع : پایگاه عرفان