در سالى دچار قحطى كه مردم به شدت در سختى و مضيقه بودند طلبهاى از طلاب علوم دينيه ماده سگى را ديد افتاده و توله هايش به پستانش آويخته اند، به هر صورتى كه ماده سگ ميخواست برخيزد از ناتوانى و ضعف نميتوانست، رمق و نيروئى در بدن او نمانده بود و خود و بچه هايش در معرض مرگ بودند، طلبه دلش به شدت به حال سگ سوخت و براى كمك به او با تمام وجود تحريك شد، بناچار چون چيزى نداشت كه به او بدهد كتابش را فروخت و نانى تهيه كرد و نزد سگ انداخت.
سگ روى به آسمان برداشت و دوقطره اشك ازديده باريد و گويا به صاحب نان دعا كرد، شب هنگام در عالم رؤيا به او گفتند: ديگر زحمت تحصيل و مشقّت كسب علم را به خود راه مده ما به تو از جانب خود دانش عطا كرديم!!
منبع : پایگاه عرفان