
مهلت اندك عمر
دوستى داشتم كه خانهاش خيلى كهنه بود . قبل از انقلاب ، روزى گفت : مىخواهم اين خانه را باز سازى كنم . دو طبقه ساخت . روزى او را ديدم و گفتم : ساخت خانه تمام شد ، رفقا را دعوت كن و سور بده . گفت : فقط سنگ پاشويه حوض مانده است كه امروز يا فردا تمام مىشود و اثاثيه را منتقل مىكنيم .
كسى كه مىخواهد به خانه نو برود ، خيلى از اثاثيه را نيز نو مىكند . روز جمعه بود و من چون طلبه بودم ، بعد از ظهر به قم رفتم تا شنبه كه درس شروع مىشد ، سر كلاس بروم .
شنبه هنوز به درس نرفته بودم ، كه درب ما را زدند . رفتم ديدم يكى از نزديكان است . گفت : براى تشييع جنازه به قم آمدهام . گفتم : تشييع جنازه چه كسى است ؟ گفت : فلان رفيق ، همان كه هنوز اثاث نكشيده بود . اثاث نكشيده مرد . يعنى مهلت ندادند كه به آن خانه نو برود .
منبع :