مگر سرخ فامیِ دل های زخمی را نمی نگرید؟ مگر آسمان بارانی چشم ها را در نمی یابید؟ مگر ناله های اسیرانِ کاروان را نمی شنوید؟ مگر دیگرگونِ شقایق کاریِ دشتِ نینوا نمی شوید؟ مگر با تماشای سرهایی که بر نیزه شکوفه کرده اند، رشته ی صبر نمی گسلید؟ مگر دلتان با کودکانِ خسته در میانِ راه، تازیانه نمی خورد؟ مگر دل شما را با زنجیرهایی که بر پای کاروانیان عشق بسته اند، به روی خارهای صحرا نمی کشانند؟ و مگر نمی خواهید دودِ آهتان، کاخ سبزِ اموی را سیاه کند؟
پس، ای بازوان غیرت شیعه! هستی را به انتقام استخوانِ لهیده ی مظلومان کربلا بر آشوبانید و به احترامِ خونِ پاکِ آفتاب، که بر ریگ های گرم صحرای تفّ، دریا شد، قیام کنید. ای فرزندان محرّمِ سال شصت! مشت های قرن ها ستمدیدگی را گره کنید و بر سینه ی ستم پیشگانِ بکوبانید. ای چشم های به افق دوخته! هرگز از طغیان باز نمانید که درختِ غیرت و صلابتِ نسل های پسین، از چشمه های جوشان چشم شما آب خواهد خورد ... و ای دل های دلیر! هر آینه آفریدگارِ حماسه ای باشید که تا بی کرانه ی دشت ها امتداد یابد و به کوه ها استواریِ دیگرگونه بیاموزد.
بگذارید دست کم، قطره ی آبی باشیم که آتش سالیانِ درد را از دامن روزگار، اندکی فرو نشاند!
بگذارید صادقانه به فریاد «هل من ناصر» قرون پاسخ گوییم و رؤیای رویت گونه های سرخ شهادت، در خاطرمان به وقوع بپیوندد و انگشتانمان، چین قبایِ خون خدا را در آغوش گیرد!
منبع : جواد محمدزمانی