در احوالات ابراهيمادهم نوشته اند كه او پادشاه بلخو انسان بدکار و ستمكاری بود، اما يكى از زُهّاد و عُبّاد و عرفاى بزرگ شد كه کارنامه درخشانى هم دارد و كلماتى از او به جا مانده كه در كتاب های مختلف نقل شدهاند.
آوردهاند که روزى روى تخت سلطنت خود خوابيده بود كه چند تن از بيدارانِ راه، خود را به پشت بام كاخ او رساندند و بر بام اتاقى كه ابراهيم در آن استراحت میکرد، شروع به پایكوبى كردند. ابراهیم با شنیدن سر و صداهایی که از بام میآمد بيدار شد و سرش را از پنجره بيرون کرد و گفت: روى بام كيست كه مزاحم خواب من شده است؟ يكى از آنان گفت: تو راحت بخواب! ما شتر خود را گم كرده ايم و دنبال آن مى گرديم.
ابراهيم گفت: ديوانه شده ايد؟ مگر شتر گم شده را روى پشت بام كاخ مى جويند؟ گفتند: ما ديوانه نيستيم. اگر هم از نظر تو ديوانه باشيم، ديوانگىمان كمتر از تو است كه روى تخت سلطنت دنبال واقعيات مى گردي! خيال مى كنى اين تخت و اين كاخ، تو را به جايى مى رساند؟
راست میگفتند! مگر از بخت و تخت انسان به جايى مى رسد؟ كسانى كه پيش از ما بودند از این نقطه به جايى نرسيدند. آنها که سالها پیش از ما زندگى مى كردند و احوالاتشان در كتاب ها ثبت شده است، نامشان نیز از خاطرها نمیگذرد، با آنکه دبدبه و كبكبه اى برای خود داشتند. مردند و پوچ و پوك شدند و اسكلت هاشان را نیز خاک فرسود و گذر زمان و تابش آفتاب و وزش باد و بارش باران گورهاشان را به باد داد. حال آنکه برجستگان الهى در جايگاهى حق و پسنديده نزد پادشاهى توانا قرار دارند: «في مقعد صدق عند مليك مقتدر».
ابراهيماز تخت خود پايين آمد و نيمه شب از بلخبيرون زد و راه سفر در پیش گرفت و سالها بعد، معلم بيداران و آگاهان شد. آری، بسيارى از مردم با تفكر به جايى رسيدهاند.
منبع : پایگاه عرفان