نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
امام صادق عليه السلام در ابتداى اين روايت كه در باب راه رفتن به سوى مقصدى و يا به قول بعضى از آگاهان درباره مسافرت است، چه سفر طولانى و چه كوتاه، مى فرمايد:
اگر فهميده و خردمند باشى، بايد به هر جا كه مى خواهى بروى، رفتنت با قصد صحيح و نيت پاك و راست صورت بگيرد.
يعنى قبل از رفتن، انديشه كنى و فكر نمايى و به نيت و قصدت توجه كنى كه به كجا مى روى و براى چه و به خاطر كه مى روى، آيا رفتنت مورد رضاى خداست، يا در جهت غضب رب، آيا براى خير است يا محض شر، براى صلاح و اصلاح است يا براى فساد و افساد، براى اعلاى حق و كوبيدن باطل است يا براى منحرف كردن حق و يارى به باطل؟
بايد توجه داشته باشى كه بسيارى از اهل ايمان با قصد خلاف از خانه بيرون رفتند و كافر برگشتند و بسيارى محض شرّ بيرون رفتند و دنيا و آخرت خود را باختند، تو مواظب باش كه از آنان نباشى، سعى كن از آن طايفه باشى كه هيچ قدمى را بدون رضاى خدا برنداشتند و گامى جز به رضاى الهى بر زمين ننهادند، قدم در راه ايمان استوار كردند و جز به سوى حضرت دوست سير نكردند، نيّتشان خير و عزيمتشان صحيح و قلبشان مملّو از عشق حضرت حق بود، جز خير نخواستند و جز خير ندانستند و جز به راه خير نرفتند.
اگر مشى انسان بر اساس قرآن مجيد مشى هون باشد و از مشى مرحى بپرهيزد، در مشى خود رضاى خالق را به دست آورده و به مخلوق حق خير رسانده است.
قرآن مجيد وقتى صفات برجسته عباد خدا را بيان مى كند به مشى الهى آنان توجه داده و مى فرمايد:
[وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً] «1».
و بندگان رحمان كسانى اند كه روى زمين با آرامش و فروتنى راه مى روند، و هنگامى كه نادانان آنان را طرف خطاب قرار مى دهند [در پاسخشان ] سخنانى مسالمت آميز مى گويند.
در اين آيه شريفه به دو خصوصيت از خصوصيات مردم مؤمن اشاره مى كند:
اوّل اين كه مردم مؤمن كسانى هستند كه روى زمين با «هون» راه مى روند.
«هون» به طورى كه راغب در «مفردات» گفته به معناى تذّلل و تواضع است و بنابر اين به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى نمودنشان بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد.
پس مردم مؤمن هم نسبت به حق تذلل و تواضع دارند و هم نسبت به خلق، چون تواضع آنان مصنوعى نيست، واقعاً در سويداى دل افتادگى و تواضع دارند و چون چنينند، لاجرم نه نسبت به خدا استكبار مى ورزند و نه در زندگى مى خواهند بر ديگران استعلا داشته باشند و بدون حق ديگران را از خود پايين تر بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزّت موهومى كه در دشمنان خدا مى بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلّت نمى كنند، البته اين معنا در صورتى است كه كلمه «هون» به معناى تذلل باشد.
و اما اگر «هون» را به معناى نرم خويى و مدارا بدانيم معناى آيه اين مى شود كه:
مؤمنان در راه رفتنشان تكبّر و تبختر ندارند.
عده زيادى از مفسّران معناى دوم را انتخاب كرده و اين صفت را در مردم مؤمن مقابل صفت تكبّر و تبختر در مردم از خدا بى خبر گرفته اند.
چنانچه در سوره لقمان راه رفتن به تواضع را، به بندگان خود امر فرموده و مى گويد:
[وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ] «2».
متكبرانه روى از مردم برمگردان، و در زمين با ناز و غرور راه مرو، همانا خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد.
و نيز در زمين هم چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو كه خدا دوست نمى دارد كسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند و اگر كبر را خيلاء خوانده اند، بدين سبب است كه آدم متكبّر خود را بزرگ خيال مى كند و چون فضيلت براى خود قائل است زياد فخر مى فروشند.
در هر صورت اگر مشى انسان چه به معناى راه رفتن چه به معناى مسافرت چه به معناى زندگى كردن با مردم، بر اساس جلب رضاى حق و خدمت به خلق و انجام دستورهاى حضرت پروردگار انجام گيرد مشيى عارفانه و عاقلانه خواهد بود.
و در اين مشى چون براى خشنودى دوست است جز اراده صحيح و نيت صادق بكار گرفته نخواهد شد.
امام عاشقان اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه متقيان از جمله اوصافى كه براى آن پاك مردان بيان مى كند اين است كه:
مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ «3».
مشى متقيان مشى با تواضع است.
عالم بصير مرحوم الهى قمشه اى در توضيح اين جمله مى گويد:
به رفتارند با مردم فروتن |
نيارند از تواضع بر زبان من |
|
تواضع پيشه كن كز خودپرستى |
در افتى ناگه از بالا به پستى |
|
سر از بادِ تكبر دار خالى |
كه آتش بارد اين باد خيالى |
|
ميازار از تكبر خلق و هشدار |
كه اين خوى بدت روزى كند خوار |
|
مبين خود را كه خودبين هم چو شيطان |
نبيند تا ابد الطاف يزدان |
|
[وَانْه النَّفْسَ عَنِ التَّخَطّى الى مَحْذُورٍ، وَكُنْ مُتَفَكِّراً فى مَشْيِكَ وَمُعْتَبِراً بِعَجائِبِ صُنْعِ اللّهِ أيْنَما بَلَغْتَ، وَلا تَكُنْ مُسْتَهْزِءاً وَلا مُتَجَبِّراً فى مَشْيِكَ، وَغُضَّ بَصَرَكَ عَمّا لا يَليقُ بِالدّينِ، وَاذْكُرِ اللّهَ كَثيراً]
برنامه الهى در شيوه مشى
در برنامه مشى، نفس خويش را از بيرون شدن از حدود الهى و افتادن در حرام خداوندى باز دار و به وقت مشى در انديشه و تفكّر باش كه كجا مى روى و براى چه و به خاطر كه مى روى؟ به هر جا رسيدى در عجايب صنع حضرت دوست با ديده عبرت و درس گرفتن نظر كن، كسى از بندگان خدا را به مسخره مگير و با تكبر راه مرو و از آنچه مناسب با دين تو نيست چشم بپوش و زياد به ياد خدا باش كه ياد حق داروى دردها و غفلت از جناب او مورث هلاكت و شقاوت است.
تفكر در عجايب صنع
در مجلدات گذشته آنچه در جهت توضيح نفس و تفكّر و عبرت و ذكر كثير، لازم بود به رشته تحرير رفت، براى توجه به تفصيل هر يك از اين عناوين به ابواب مربوطه مراجعه كنيد.
در اينجا به طور مختصر به بعضى از عجايب صنع حضرت حق اشاره مى رود، باشد كه از اين طريق راهى به حضرت دوست پيدا كنيم.
اى صبا نكهتى از خاك ره يار بيار |
ببر اندوه دل و مژده دلدار بيار |
|
نكته روح افزا از دهن دوست بگو |
نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار «4» |
|
*** آب، ماده حيات
ماده اى كه به آسانى و سهولت در تمام موجودات دريايى، زمينى و هوايى وجود دارد و اگر نبود اثرى از حيات وجود نداشت.
هنگامى كه ستاره شناسى، تلسكوپ خود را به طرف يكى از سيارات مجاور مى گيرد، هدفش اين است كه بداند، آيا آب و اكسيژن در آنجا وجود دارد يا نه؟
كنجكاوى وى كاملًا طبيعى است؛ زيرا اگر اين دو ماده به هر مقدار در آن نقاط وجود داشته باشد زندگى در آنجا تا حدودى شبيه به زندگى روى كره خاكى خواهد بود.
اين آب بود كه به اراده حضرت حقّ به زمين ما هستى بخشيد و آن را به وضع كنونيش درآورد و حيات را موجوديت داد!
مهم تر از همه اين كه آب شگفت انگيزترين ماده است كه روى زمين وجود دارد، از اين رو هر چه بيشتر درباره آن بدانيم، بيشتر بر تعجب ما افزوده خواهد شد.
عده كمى درباره خواص قابل توجه آب دست به تفكر و تعمق زده اند و اين تعجب آور نيست؛ زيرا آب در همه جا به چشم مى خورد، آب پديده معمولى سياره ماست، سه چهارم سطح زمين را آب فرا گرفته است، حدود يك پنجم زمين با آب جامد «يخ و برف» پوشيده شده و نيمى از آن نيز در بخار و قطرات كوچك آب فرو رفته است. جايى كه ابرى ديده نمى شود، بخار آب هميشه در هوا وجود دارد.
آب در روى زمين پديده عمومى است، به طورى كه حدود هفتاد و يك درصد بدن انسان را تشكيل مى دهد و پديده هاى عادى هرگز باعث شگفتى نمى شود، در حالى كه لازم است همه ما اشيا و عناصر را به عنوان امر غير عادى ملاحظه كنيم و به هر چيز به چشم فكر و دقّت و عبرت بنگريم، تا خالق هستى را بيشتر بشناسيم و علّت و فلسفه نعمت را در زندگى بهتر درك كنيم، تا در مقام شكر آن برآييم.
خصوصيات پيش پا افتاده آب شگفت آور است، هيچ مادّه اى در روى زمين به فراوانى آب نيست و هيچ مادّه اى در آن واحد به حالت جامد، مايع و گاز در نمى آيد.
آب، وضع اقليمى زمين را تنظيم مى كند، اگر به خاطر آب نبود سياره ما مدت ها قبل بايد سرد شده و زندگى در آن ناپديد شده باشد.
ظرفيت حرارتى آب بسيار زياد است، زمانى كه گرم مى شود تا حد زيادى گرما را جذب مى كند و هنگامى كه سرد مى شود گرما را پس مى دهد.
اقيانوس، درياها، تمام آب هاى روى زمين و هم چنين بخار جو مانند مخازن حرارتى عمل مى كنند، در هواى گرم، گرما را جذب كرده و هنگامى كه هوا سرد مى شود گرما را از دست مى دهند و بدين ترتيب هوا و فضاى محيط را گرم مى كنند.
پوششى كه سياره ما را در خود محفوظ نگاه مى دارد از ورود سرماى زياد به زمين جلوگيرى مى كند.
در اين پوشش قطرات بخار آب همانند لايه اى از پشم عمل مى كنند، در بيابان ها جايى كه بخار آب كمياب است، اين پوشش پر از منفذ مى باشد، در صورتى كه اين حفاظ وجود نمى داشت، زمين در روز شديداً توسط خورشيد گرم مى شد و در شب نيز كاملًا سرد مى گشت، به همين دليل تغيير درجه حرارت در بيابان قابل ملاحظه مى باشد، به هر حال اگر به خاطر يكى ديگر از خواص قابل ملاحظه آب نبود، سرانجام زمين منجمد مى شد.
مى دانيم كه تمام مواد در اثر سرما منقبض مى شوند ولى آب منبسط مى گردد، اگر آب منقبض مى شد، يخ از آب سنگين تر شده در آب فرو مى رفت، تدريجاً تمام آب ها تبديل به يخ شده زمين با پوشش بسيار نازكى از گازها كه فاقد بخارآب بود باقى مى ماند.
يكى ديگر از خواص برجسته آب، گرماى نهانى ذوب و تبخير مى باشد كه بسيار بالاست، به همين دليل ما مى توانيم در آب و هواى گرم زندگى كنيم، تنها از طريق تبخير آب، يعنى از دست دادن گرماى زياد، حيوانات و انسان مى توانند گرماى بدنشان را چند درجه از گرماى محيط پايين تر نگهدارند.
آب در زندگى ما نقش مهمى را ايفا مى كند؛ زيرا بدون آن زندگى غير ممكن است «5».
آرى، آب از عجايب خلقت و نقشش در زندگى و حيات فوق العاده مهمّ و براى اهل نظر و سالكان راه حقيقت آيه و نشانه اى از وجود حضرت حقّ است، عاشقان حضرت يار در مشى خود اشيا و عناصر را عادى نظر نمى كنند، بلكه نظر آنان نظر عبرت و پند و ديد آنان، ديد حقيقت بين و خدا بين است.
قلب، علّت تداوم حيات
در هيجدهمين روز بعد از حاملگى، جنين انسان چيزى جز بسته اى از سلول هاى كوچك به اندازه نخود نمى باشد، در همين موقع است كه قلب حركات منظم خود را آغاز مى كند و تا زمان مرگ ادامه مى دهد.
قلب، تنها عضوى از بدن است كه هرگز از بار وظيفه شانه خالى نمى كند و حتى در تنبل ترين انسان ها نيز دائماً در حال تپش مى باشد، قلب جنين سه هفته اى در هر ثانيه يك بار مى زند، بعد از تولد، نبض نوزاد شدّت يافته هر دقيقه تا صد و چهل بار به تپش درمى آيد، خوشبختانه در اثر رشد تدريجى از اين شدت كاسته مى شود.
نبض انسان بالغ به هنگام استراحت هر دقيقه هفتاد و شش بار مى تپد و در زمان كار و فعاليت صد و پنجاه در صد افزايش مى يابد.
اين بدان معناست كه در طول صد سال عمر قلب انسان، حدود پنج هزار ميليون بار به حركت درمى آيد، چنين رقمى ما را به تعجب وامى دارد كه چگونه قلب هيچ گاه خسته نمى شود و تا زمانى كه سالم است از عهده وظايف خود برآمده و حتى يك لحظه هم دست از كار نمى كشد.
سوخت و ساز بدن انسان در مقايسه با جانوران خونگرم از تكامل كمترى برخوردار است، نكته اينجاست كه مقدار سوخت و ساز با اندازه بدن نسبت معكوس دارد، به همين دليل موجودات كوچك تر بايد به ازاى هر گرم از وزن خود گرمايى بيشتر از انواع بزرگ تر توليد كنند.
سوخت و ساز آن ها شديدتر و در نتيجه، قلبشان نيز بايد به شدّت بيشترى بتپد، در حقيقت هر چه حيوان كوچك تر باشد قلبش با سرعت بيشترى كار مى كند.
براى مثال، قلب نهنگ به وزن 150 تن 7 بار، قلب فيل به وزن 3 تن 46 بار قلب گربه به وزن 3/ 1 كيلوگرم 240 بار در دقيقه مى زند، در حالى كه قلب نوعى موش به وزن 8 گرم 1200 بار در دقيقه مى زند.
چگونه قلب مى تواند با چنين سرعتى كار كند؟! پاسخ اين پرسش را بايد در اراده و قدرت و علم و حكمت حضرت حق يافت.
قلب به وسيله رگ ها و مويرگ ها مواد لازم را به تمام اندام بدن مى رسانند و از اين طريق به تداوم حيات كمك مى كند.
وظيفه اساسى رگ هاى خونى، انتقال كليه مواد لازم به تمام قسمت هاى بدن مى باشد، بعضى از مواد به خودى خود در خون جريان مى يابند ولى ساير مواد از جمله گازها سوار بر گلبول هاى قرمز خون به حركت درمى آيند.
هر ميلى متر مكعب خون شامل 5- 5/ 4 ميليون انتقال دهنده مى باشد كه روى هم رفته بالغ بر 000، 000، 000، 35000 مى شود، يعنى برابر با بزرگ ترين قافله اى كه در جهان وجود دارد.
اندازه هر گلبول قرمز 8 ميكرون است، ولى اگر آن ها را مانند شترهاى كاروان قطار كنيم هفت مرتبه خط استوا را دور مى زنند، با گلبول هاى قرمز بالن بزرگ ترين موجود روى زمين مى توان چندين قافله تشكيل داده به طورى كه طول هر يك از آن ها معادل فاصله زمين تا خورشيد باشد! «6»!
مسئله قلب و عظمت كار آن را در بدن موجودات زنده در كتب مربوطه مطالعه كنيد كه به خاطر نقش مهم اين عضو كتاب ها نوشته شده، آرى، قلب كه تداوم بخش حيات به اذن حضرت حق است از عجايب صنع آفريدگار هستى است و هر رونده اى در راه مشى خود به هر موجود زنده اى كه مى رسد بايد با ديدن بدن او قلبش را در نظر گرفته و در آن آيينه صاف جمال حضرت يار را تماشا كند.
*** حقايقى از موجودات زنده
تحليل گرهاى صوتى و نورى اساساً با يكديگر متفاوتند، تعداد بسيار ناچيزى از حيوانات از خود نورى مى افشانند، ولى اكثر آن هايى كه قدرت شنوايى دارند، وسايل مخصوصى همراه آن هاست تا جهان را با اصوات خود پر كنند.
نمى توان به طور پيشرفت و تكامل ايستگاه صوتى را در حيوانات مفصلًا شرح داد، فقط مى توان فرض كرد كه تحليل گر صوتى ابتدا بدين خاطر پديدار شد كه شنيدن اصوات توليد شده توسط دشمن يا شكار ضرورى به حساب مى آمد.
حيوانات پس از دريافت گوش از جانب حضرت حق، دريافتند كه در صورت گوش دادن به خويشاوندان خود، مى توانند از اخبار بسيار مهمى اطلاع حاصل نمايند، اين اصوات نه تنها به حيوانات از وضع گله يا خانواده آن ها خبر مى داد، بلكه آن ها را از آنچه كه در اطرافشان مى گذشت با خبر مى ساخت.
صوت حيوانات
حيوانات به منظور ارتباط با يكديگر استعداد توليد صدا را كسب نمودند.
بهترين وسايل صوتى متعلق به پرندگان و پستانداران مى باشد، اندام هاى صوتى آن ها براى توليد دامنه وسيعى از اصوات، حركت هوا را بكار مى گيرد.
همه انواع حيوانات از اين نعمت برخوردار نيستند، بعضى از آن ها گنگ آفريده شده اند، از اين رو اينان براى اداى دين خود به اين درياى پر سر و صدا و براى تنوع بخشيدن به اين موسيقى مى بايست عواطف خود را با توسل به وسايل كمكى بيان كنند.
صداى نمونه جغد هادسن صدايى است كه از به هم خوردن منقارش توليد مى شود.
پرندگانى كه با منقار خود صدا در مى آورند، آنقدر با مهارتند كه مى توانند يك قطعه موسيقى كامل را اجرا نمايند.
صوت لك لك شباهت زيادى به قاشك دارد، اين حيوان با تغيير وزن و شدت صوت مى تواند آواز شبانه عاشقان اسپانيايى را اجرا كند.
داركوب، اين موجود پاك باخته تصور مى كند كه منقار وى به تنهايى براى بيان احساساتش كافى نيست، اين حيوان بانوى خود را با اجراى قطعات موسيقى بر روى تنه درختان خشك سرگرم مى كند.
كبك نر با بال هاى خود ضربه هايى به روى طبل وارد مى سازد كه تعداد اين ضربه ها در هر دقيقه به چهل مى رسد.
حشرات اندام صوتى ندارند و معمولًا براى توليد صدا به اصطكاك متوسل مى شوند، براى مثال ملخ با ماليدن ساق پا به بال هاى سخت خود و يا ماليدن قسمت هايى از بال هايش با يكديگر صوت توليد مى كند.
جيرجيرك صد و پنجاه منشور سه گوش در قسمت هايى از بال خود همراه با چهار پوسته كه با نوسانات خود صوت را افزايش مى دهند در اختيار دارد.
به همين خاطر است كه گوش حشرات در سر قرار ندارد، گوش جيرجيرك روى زانو و آذان ملخ در انتهاى ساق پاى اين موجود قرار دارد.
ماهيان با اصطكاك باله هاى پهلويى خود صوت توليد مى كنند، ماهى قنات با ساييدن يا به هم فشردن دندان هاى حلقى خود صوت ايجاد مى نمايد.
شاه ماهى دستگاه صوتى عجيبى دارد كه مخصوصاً در ماهيان نغمه سرا و سرخ ماهيان دريايى پيشرفته است، اين ماهيان با كيسه هاى شناى خود از طريق انقباض ماهيچه هاى مخصوصى كه منجر به نوساناتى در ديواره كيسه مى گردد، صوت ايجاد مى نمايند.
دانشمندان موفق به كشف علاماتى كه حيوانات براى مراوده رد و بدل مى كنند، نشدند، تنها بعد از دسترسى به تجهيزات مربوطه به ضبط، تكثير، توليد و تجزيه صوت حيوانات، دانشمندان به اين مسئله جالب و سحرانگيز پى بردند، علامات مقاصد گوناگونى را تأمين مى كنند، يكى از اين نوع علامات براى آمارگيرى از حضور و غياب افراد جمع، نوع ديگر مخصوص اخطار، يكى ديگر براى مطلع ساختن ديگران از يافتن غذا و نوع چهارم فرياد عاشقانه براى دلجويى از معشوق مى باشد!!
چهچهه سرخوش و مستانه بيشتر پرندگان، دسترسى به آشيانه را اعلام مى كند.
عاطفه جانوران
حيوانات نه تنها به انواع خود انس مى ورزند و محبت مى كنند، بلكه به انسان و حيواناتى كه دشمن آن ها به شمار مى روند محبت مى كنند.
همه افراد كم و بيش از وفاى سگ و علاقه اسب و اطاعت گوسفند و انس گربه و علاقه كبوتر به انسان مطالبى شنيده و يا خود ديده اند، ولى اين تنها انسان نيست كه حيوانات را رام خويش مى كند، بلكه شير به بره كه طعمه اوست محبت مى ورزد و سگ با روباه يا گرگ در يك جا با مسالمت زندگى مى كنند و موش با گربه هم كاسه مى شود و...
طرز رفتار و حركات درندگان دلالت دارد كه اين جانوران ذاتاً درنده و خونخوار نيستند، بلكه تا سر حد احتياج براى نجات خود از مرگ شكار مى كنند.
مثلًا شير كه سلطان حيوانات نام گرفته، جانورى است كه به هنگام سيرى به هيچ حيوانى ضرر نمى رساند، به همين دليل حيواناتى كه از قبيل گوراسب، آهو و گورخر كه شير از گوشت آن ها تغذيه مى كند داراى حسّ مخصوصى هستند و بر اثر غريزه يا عادت مى فهمند كه شير گرسنه است يا نه، اگر گرسنه باشد فرار مى كنند و الا در اطراف شير به چرا مشغول مى شوند.
رام شدن شير كه از قوى ترين حيوانات است به انسان، خود دليل ديگرى است كه اگر اين درنده و ساير درندگان مهربانى ببينند از گربه هم رام تر خواهند شد و اگر اين نوع حيوانات به شكار مى پردازند براى بقاى نسل سالم جانوران مى باشد و ادامه حيات حيوانات ضرورى است.
همان طور كه انسان زباله و اشياى زايد را از محيط زندگى خود دور مى كند حتى اگر دو سه روز رفتگر براى تحويل گرفتن زباله مراجعه ننمايد، زبان به اعتراض مى گشايد، اگر جانوران نيز كه رفتگران دنيا هستند از بين بروند يا وظيفه خود را انجام ندهند، حيات از صفحه گيتى برداشته خواهد شد.
مثلًا شيرى به گله گورخر حمله مى كند، مسلماً گورخران همگى فرار مى كنند، چون خداوند شير را طورى آفريده كه براى مدت طولانى نمى تواند به سرعت بدود، هميشه حيوانى را انتخاب مى كند كه شكار و دسترسى به آنان آسانتر باشد.
پس در گله گورخر آن كه از همه ضعيف تر و ناتوان تر است و در عقب گله مى دود نصيب شير مى شود. با اين ترتيب حيوان بيمار يا لنگ و يا ضعيف و ناتوان از بين همنوعانش جمع آورى مى گردد و از انتشار بيمارى و همه گيرى جلوگيرى مى شود و نسل حيوان مورد حمله، سالم مى ماند.
بعد از شكار نيز موضوعات جالبى رخ مى دهد، مثلًا پس مانده شير خوراك كفتار و شغال و روباه و نظاير آن ها مى شود، بعد لاشخورها و كركس ها فرا مى رسند، آن گاه نوبت به حشرات مى رسد كه حسابى اسكلت حيوانات را پاك و صاف مى كنند، تنها استخوان ها باقى مى ماند كه كربنات كلسيم و فسفات هاى آن نصيب زمين مى شود، بنابراين حتّى ذره اى از حيواناتى كه قربانى گشته اند به هدر نخواهد رفت!
علف ها در جايى كه خون آن ها ريخته است بهتر رشد مى كنند، اين رفتگران، طبيعت زمين را از آلودگى پاك كرده، از شيوع بيمارى ها بين انسان و حيوان جلوگيرى مى كنند و ازدياد بى رويه نسل را هم كنترل مى نمايند.
خلاصه همان طور كه انسان با كشتن مرغ و خروس كه بر سفره رنگين خود مى نهد، خويش را بى عاطفه و فاقد محبت نمى داند و يا گاو و گوسفندى را كشته، خود و همنوعان و حتى حيواناتى كه در دسترس او هستند سير مى كند و عمل خويش را منصفانه و عاطفى مى شمرد و در حقيقت صحيح هم هست، اعمال جانورانى كه حيوانات يا حشرات را شكار مى كنند مانند اعمال انسان منطقى و درست مى باشد، پس حيوانات را نمى توان فاقد عاطفه و محبت دانست، به خصوص كه در بعضى موارد اعمال عاطفى و مهرورزى عجيب آن ها با عاطفه ترين انسان ها را به اعجاب وامى دارد.
انس سگ به گربه، شير به بره و مهر گربه به موش و پذيرايى كلاغ از سگ مجروح و نظاير آن ها از موضوعات تازه و نو نيست كه فقط بر اثر تربيت و تعليم جانورشناسان به وجود آمده باشد، بلكه اين خوى و عادت در خلقت جانوران وجود داشته و دارد و به همين جهت در اثر تربيت زودتر نمايان مى گردد.
در ميان حيوانات كمك به هم نوع زياد رايج است، مثلًا گنجشك ها جوجه هاى گرسنه گنجشكان ديگر را كه به عللى پدر و مادر خود را از دست داده اند غذا مى دهند و پرواز مى آموزند و كلاغ ها با يكديگر همكارى و معاضدت شديد دارند، لك لك ها نيز چنين اند.
پنگوئن ها روى تخم هاى يكديگر خوابيده، آن ها را شكوفانيده و از بچه هاى بيگانه دقيقاً پرستارى كرده و به آن ها شديداً عشق مى ورزند.
گوزن، آهو و ميمون به صورت دسته جمعى و قبيله اى زندگى مى كنند، حتى حشرات با هم زندگى مشترك دارند، مانند پروانه ها كه گاهى اجتماع آن ها به قدرى زياد است كه مانند ابر متراكم در آسمان جلوه گرى مى كنند.
همكارى و محبت به هم نوع در ميان جنبندگان موضوع روشن و غير قابل انكارى است، اما آنچه بيشتر جالب است محبت ورزى به دشمن است.
سگ ماده براى بچه شير مادر مهربانى است، از او به اندازه بچه خود پرستارى مى كند و به او شير مى دهد و نوازشش مى دهد و بچه شير هم پس از اين كه بزرگ شد به سگ ماده كه برايش مادرى كرده احترام مى گذارد و هرگز او را نمى آزارد.
بين مرغ هوا و خرس جنگل تجانسى نيست ولى اين حيوان ها با همديگر به بازى و تفريح مى پردازند و محبت خود را به همديگر ابراز مى كنند و به اين وسيله به ما مى فهمانند كه خداوند مهربان بين همه جانوران مهر و الفت نهاده و هر دارنده دل را صاحب دل كرده و تمام موجودات را به يكديگر پيوند داده است.
اى فروغ جمال تو خوبان |
پرتو خوبى تو محبوبان |
|
جلوه حسن تو كجاست كه نيست |
جذبه عشق تو كراست كه نيست |
|
همه ذرات مست عشق تواند |
پاى كوبان زدست عشق تواند «7» |
|
*** در هر صورت ذره ذره عالم از عجايب است و اين ما هستيم كه در برخورد به هر عنصرى از عناصر و شيئى از اشيا و موجودى از موجودات بايد به نظر عبرت نگريسته و از جابجاى عالم هستى و هر نوع حقيقت و واقعيت اين دار وجود، پندى گرفته و آن را آيينه روى او ببينيم، بحث و گفتگو در اين زمينه به گستردگى صفحه هستى است و آنجه در صفحات گذشته رقم خورد نمونه اى بسيار اندك از عجايب جهان ظاهر بود و آنچه از عجايب در پس پرده نهان است دريايى است كه هنوز اول و ابتداى آن را كسى درك نكرده، مگر آن كس كه به لطف خاص، چشم دلش را گشودند و وى را به حريم حرمت پذيرفته و بر سر سفره كرامتش نشاندند.
اگر غافل بمانى دل در اين راه |
چو روبه باز مانى در دل چاه |
|
اگر غافل بمانى دل در اين گل |
كجايى آخر اندر سوى منزل |
|
اگر غافل بمانى واى بر دل |
بسى گريد زسر تا پاى اين دل |
|
اگر غافل بمانى باز مانى |
چو گنجشكى به چنگ باز مانى |
|
اگر غافل بمانى كافرى تو |
كجا در منزل خود رهبرى تو «8» |
|
[فَانَّهُ قَدْ جاءَ فِى الْخَبَرِ: انَّ الْمَواضِعَ الَّتى يُذْكَرُ اللّهُ فيها وَعَلَيْها تَشْهَدُ بِذلِكَ عِنْدَاللّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَتَسْتَغْفِرُ لَهُمْ الى أنْ يُدْخِلَهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ]
ياد خدا در مشى
در پايان جملات اول حديث، حضرت صادق عليه السلام فرمودند:
به هنگام مشى و راه رفتن يا در طريق مسافرت زياد ياد خدا باش و زياد ياد خدا بودن عبارت از گفتن «سبحان اللّه» و «الحمداللّه» نيست، بلكه ذكر كثير عبارت از اين است كه در برخورد با هر چيزى مواظب باشى آن خير از تو فوت نشود و در برخورد به هر گناه و شرى مراقب باشى كه آلوده نگردى، سپس در جملات بالا مى فرمايد:
در حديث آمده:
در مواضعى كه ياد خدا شود آن مواضع فرداى قيامت در پيشگاه حضرت رب الارباب گواهى به ذكر دهند و براى عبد طلب مغفرت كنند تا به وقتى كه لطف حضرت دوست، عبد را به بهشت برساند.
[وَلا تُكْثِرِ الْكَلامَ مَعَ النّاسِ فِى الطَّريقِ فَانَّ فيهِ سُوءَ الْأدَبِ.
وَاكْثَرُ الطُّرُقِ مَراصِدُ الشَّيْطانِ وَمَتْجَرُهُ فَلا تَأْمَنْ كَيْدَهُ ]
صحبت كردن در مشى
در راه و طريقى كه مى پيمايى زياد با مردم سخن مگو كه زياده روى در سخنت تو را به سخن باطل و لغو و غيبت و تهمت مى كشاند و اين از سوء ادب است و اين را بدان كه بيشتر راه ها كمين گاه و مركز دام شيطان و محلّ تجارت آن ديو خطرناك و لعين است و هر آن انتظار مى برد كه كسى در راه، قدم بگذارد و او وى را بفريبد، بيدار باش كه فريب آن ملعون و هر ديوسيرتى را نخورى و از شرور اين غولان خطرناك دچار هلاكت نگردى.
چه بدبخت آن انسان هايى كه در هيچ برنامه اى از برنامه ها توجّه به واقعيت ها و حقايق ندارند و ظرف عمر را شب و روز از آلودگى ها پر كرده و به فكر عاقبت خويش و سراى ديگر نيستند.
به قول بلبل گلزار معرفت، مرحوم الهى قمشه اى:
دريغا كه در دام نامم هنوز |
اسير خيالات خامم هنوز |
|
زبعد رياضات و درس سلوك |
نشد توسن نفس رامم هنوز |
|
تن سفله طبع از تمناى شهد |
كند دم به دم تلخ كامم هنوز |
|
دل من اگر خلوت خاص و هوست |
چرا در غم خاص و عامم هنوز |
|
چرا هم چو موهوميان در طلب |
پى شهرت و فكر نامم هنوز |
|
از اين پنج حس در عذابم مدام |
مى حسرت و غم به جامم هنوز |
|
[وَاجْعَلْ ذَهابَكَ وَمَجيئَكَ فى طاعَةِ اللّهِ وَالسَّعْىِ فى رِضاهُ، فَانَّ حَرَكاتِكَ كُلَّها مَكْتُوبَةٌ فى صَحيفَتِكَ. قالَ اللّهُ تَعالى :
[يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ ] «9»، وَقالَ عَزَّوَجَلَّ أيْضاً: [وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ ] «10»
رضاى حق در مشى
مشى و سفر و رفتن و برگشتنت را در طاعت حق و سعى در به دست آوردن رضاى حضرت اللّه قرار بده كه تمام حركاتت در نامه عملت ثبت مى شود، در قرآن مجيد آمده:
در روز قيامت زبان ها و دست ها و قدم هاى شما به آنچه از خوبى ها و بدى ها كرده ايد گواهى مى دهند و نيز فرموده: هر انسانى خواه مؤمن و يا كافر با عملش تا ابد همراه است و چاره اى از اين داستان ندارد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- فرقان (25): 63.
(2)- لقمان (31): 18.
(3)- نهج البلاغة: خطبه 193؛ بحار الأنوار: 64/ 315، باب 14، حديث 50.
(4)- حافظ شيرازى.
(5)- شگردهاى طبيعت، فصل اوّل.
(6)- شگردهاى طبيعت: 145.
(7)- مثنوى، عبدالرحمن جامى (هفت اورنگ).
(8)- مثنوى، عطار نيشابورى (هيلاج نامه).
(9)- نور (24): 24.
(10)- اسراء (17): 13.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : عرفان اسلامی جلد نهم
منبع : پایگاه عرفان