داستانى آموزنده به اين مضمون در كتابهاى عرفانى نوشتهاند:
پادشاهى در راه شكار در حالىكه وزيرش او را همراهى مىكرد، ديوانهاى را ديد كه سگى را پهلوى خود بسته و با او خوش و خرم نشسته.
به وزيرش گفت: بيا لختى با ديوانه دل خوش كنيم. وزير گفت: اى پادشاه! اين مرد از اطوارش پيداست ديوانه است، ممكن است به ساحت شاهى جسارت ورزد و اين از شأن سلطنت به دور است!
شاه گفت: باكى نيست، نزديك ديوانه شدند. شاه گفت: اى مرد! اين سگ بهتر است يا تو؟
ديوانه جواب داد: اين سگ هرگز از فرمان من بيرون نيست، پس شاه و گدا اگر از حضرت حق اطاعت كنند، از سگ بهترند، وگرنه سگ از هر دو آنها بهتر!
منبع : پایگاه عرفان