شخصی از دوستان بزرگوارم که نویسنده و ادیب است، چند سال پیش مقالهای از بنده در صفحه اول یکی از روزنامههای مشهور چاپ کرده بود که اصل ماجرا در خاطرم نبود.
ایشان نوشته بود که بیش از سی سال پیش در زمانی که نوجوانی پانزده شانزده ساله بودم، به تازهگی کتابهای جدّی دینی و گاه غیردینی را مطالعه میکردم. در همان سادگی نوجوانی به دنبال پاسخ به این سوال بودم که دین، فلسفه است یا علم؟ برای من اهمیت بسیاری داشت که بدانم قلمرو دین در کدام بخش از زندگی انسان است؟
در آن زمان متوجه شدم، شیخ حسین انصاریان، دهه آخر صفر در خیابان خاوران، در حسینیه حضرت معصومه3 منبر میرود و جمعیتی در مجلس سخنرانی ایشان شرکت میکنند. معمولاً پس از منبر و در آخر مجلس، گروهی به دور آن خطیب جمع میشدند و هریک چیزی میگفتند و یا چیزی میپرسیدند. یک شب در آن شلوغی، من هم دل به دریا زدم. بعد از منبر جلو رفتم و جمعیت را کنار زدم. حاج شیخ حسین روی زمین نشسته بود و هر سؤالی را پاسخی میداد و با حوصله این هجوم را تاب میآورد. روبهرویش نشستم و گفتم: حاج آقا! دین، فلسفه است یا علم؟
و با آنچه از جبر، اختیار و ماتریالیسم علمی و اینجور چیزها خوانده بودم، منتظر پاسخی ازایندست بودم. آقای انصاریان بزرگوارانه بدون آنکه به سطحی بودن سؤالم ملامتم کند، دروازهای از حکمت و آگاهی را به رویم گشود. با همان سادگی آشنایش گفت: دین راه است، راه است، پسر جان!
با همین پاسخ ساده و عمیق یکباره همه خواندهها و داشتههای مرا کنار گذاشت که تا امروز نیز پاسخی به این عظمت برای پرسشهایم نشنیده و نگرفتهام.
و هنوز پس از سی سال، همان یک جمله همه سرنوشتم برای دریافت حقیقت دین بوده که دین فقط یک مسیر و راه برای رستگاری است و امیدوارم روزی سالک این راه باشم.»
برگرفته از کتاب رستگاری نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان