بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
پرسش و یافتن پاسخ
مردم الهی مَسلَک در باطنشان همیشه سوالات بسیار مهمی طلوع میکند، این سوالات یقیناً نعمت خاص پروردگار عالم به آنهاست، چون قرآن مجید طلوع پرسش را اعلام کرده و بعد هم راهنمایی فرموده: این سوالات و این پرسشها را حبس نکنید، چون همهاش جواب دارد، جوابهای حکیمانه و پاسخهای با دلیل و برهان دارد، امر واجب هم میکند که این پرسشها را به اهلش ارائه بدهید و آنها به شما جواب میدهند، چون در این زمینهها ائمهی ما(علیهمالسلام) سکوت را حرام دانستند که مردم یک سلسله پرسشهای با ارزش که شعاع همان الهی مسلکشان است در باطنشان ظهور میکند و آنهایی که اهلش هستند باید پاسخ بدهند، حرام است اگر سکوت کنند.
حتی در روایاتمان دارد که امام صادق(ع) به امثال زراره بن اعین، حسن بن فضال، مومن الطاق میفرمودند: شما اگر لب فرو ببندید بر شما روزها حرام است! وقتهایی را بیایید در مسجد النبی که مردم بتوانند شما را راحت ببینند و با شما تماس بگیرند و سوالاتشان را مطرح کنند و شما جواب بدهید.
حضور ادیان دیگر در مساجد
من خبر ندارم از چه وقتی در ایران رسم شد که در مساجد یهودی، مسیحی، زرتشتی و بیدین را راه نمیدادند در حالی که پیغمبراکرم(ص) کمی از وقتشان را در مسجد خودشان برای مراجعهی همین گروهها گذاشته بودند؛ یهودی، مسیحی، بیدین و سابعی داخل مسجد آمده و روبهروی پیغمبر(ص) نشسته، حرفش را زده، سوالش را مطرح کرده و حضرت جواب دادند.
تمامش را مرحوم طبرسی که اهل ایران، از همین منطقهی طبرستانِ قدیم، یعنی گرگان تا ساری بود، در کتابش جمع کرده و اسم کتابش هم احتجاج است؛ گفتگوی منطقی و با دلیل. امام صادق(ع) هر سفری که به مکه آمدند، داخل مسجدالحرام یا نزدیک مقام ابراهیم یا حجر اسماعیل نشستند و بیدینهای مکه، مسیحیها و یهودیهایی که میآمدند سفر تجارتی و خبر داشتند که عالم اهل بیت(علیهمالسلام) در مسجدالحرام است به مقام ابراهیم میآمدند، امام صادق(ع) هم منعشان نمیکرد که اینجا مقام ابراهیم است، شما نجس، مشرک و بیدین هستید؛ یعنی امام صادق(ع) یک جلسهی بحث و گفتگوی آزاد داشتند.
چه انسانهایی که در این پرسشها که پاسخ گرفتند مومن واقعی شدند!
این هم یک راه برای مومن شدن یهود یا مسیحیت یا سابعیها یا افراد بیدین است.
-پرسش و پاسخ عالم با پروفسور فرانسوی
مرحوم علامهی طباطبایی آن وقت که من طلبهی قم بودم سالی یک بار، فکر کنم یک ماه به تهران میآمدند، یک پروفسور فرانسوی بود به نام کُربُن سوالات بسیار مهم منطقی و عقلی و قلبی و مذهبی از علامهی طباطبایی کرده و ایشان هم با روی باز و با وقت اضافه زیاد و بدون اظهار کسالت پاسخ دادند، که سوالات این پروفسور فرانسوی و پاسخهای علامه را در همان زمان در کتاب کاملی به نام مکتب تشیع چاپ کردند و احتمال قوی میدهم _حالا آن وقت من که لیاقت رفتن در خدمت علامه را نداشتم، طلبهی اول کار بودم ولی اینطور که در ذهنم است_ کربن وقتی که پاسخهایش را گرفت و دید این پاسخها هم علمی است، هم محکم و مستدل و برهانی است، شیعه شد.
چقدر این آیه زیباست! «فَسْئَلُوا» بپرسید، لازم است بپرسید، چرا؟ چون طبع شما به گونهای آفریده شده که زیاد برایتان پرسش میآید، اگر نروید بپرسید خب جهل میماند، اگر بروید بپرسید علم به شما انتقال پیدا میکند و در حد خودتان عالم میشوید و بعد هم حق را که در سوالاتتان پیدا کردید چون اهلش هستید پایبند به حق میشوید و به عنایات و فیوضات پروردگار عالم متصل میشوید.
یک وقتی به مرحوم آیت الله العظمی بروجردی عرض کردند که دانشمندی از سازمان ملل به ایران آمده و مسیحی هم هست، راجع به شرابخواری سوالاتی از شما دارد، شما اجازه میدهید بیاید قم و به خانه شما بیاید؟ فرمودند: خدا کمی علم را به ما برای چه داده؟ داده تا ما در شهر قم حبسش کنیم؟ بله، بگویید بیاید. آمد، بعد که از اتاق بیرون آمد گفت من برای سوالاتم خیلی از بزرگان علمی دانشگاهی و کلیسایی جهان را دیدم، نه مثل این مرد را تا حالا با این معنویت دیدم و نه پاسخی قویتر از ایشان را از کسی شنیدم.
این طبع انسان است که میخواهد بداند و میخواهد بپرسد، هزار جور سوال تا آخر عمر برایش پیش میآید.
علم قرآنی ابوریحان بیرونی
همین چند روز پیش میخواندم که ابوریحان بیرونی که خیلی آدم دانشمندی بوده، من در فنلاند منبر میرفتم. روزی در یکی از کتابخانههای فنلاند کتاب قطوری را دیدم که خوشبختانه عربی بود و به زبان فنلاندی نبود، میشد بخوانم، کتاب را برداشتم آوردم و از اولش شروع به ورق زدن کردم. ابوریحان اینطور که در ذهنم است برای قرن چهارم است، کتابهای خیلی مهمی دارد و یک کتابش همین بود که من در فنلاند دیدم به نام التنجیم.
خیلی برایم جالب بود! سیصد سال پیش کریستف کلمب به نیمکرهی جنوبی رسید و میگوید آمریکا را او کشف کرد، من در این کتاب التنجیم ابوریحان خواندم که نوشته بود من رُبع مَسکون را قبول ندارم. تمام دانشمندان روزگار ابوریحان و قبل از ابوریحان میگفتند: کرهی زمین، یک چهارم خاک است، همین سه قاره و چهار قاره، یک چهارم آسیا، افریقا و اروپاست و سه قسمت دیگر هم آب است، او میگفت: من این را قبول ندارم، علنی نوشته بود این زمین کروی است و در حرکت است، در حالی که در زمان ابوریحان میگفتند: زمین ساکن است و خورشید و ستارگان دور زمین میچرخند، این را هم ابوریحان قبول نداشت، از کجا فهمیده بود زمین کروی است و وسط عالم نیست و سیارات و خورشید دورش میگردد؟ از چند آیهی قرآن، آنجایی که پروردگار میفرماید: «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» ﴿الأنبياء، 33﴾ آنجایی که میگوید: «لاَ اَلشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهٰا أَنْ تُدْرِكَ اَلْقَمَرَ وَ لاَ اَللَّيْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ» ﴿يس ، 40﴾ آنجایی که قرآن میگفت: «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ مِهٰاداً» ﴿النبإ، 6﴾ مخصوصاً آنجایی که قرآن فرموده بود: «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ كِفٰاتاً» ﴿المرسلات ، 25﴾ کفات از کَفَتَ میآید نه کَفَیَ، که کاش بعضی از این افرادی که تخصص ندارند سراغ ترجمهی قرآن و آیات و روایات نمیرفتند. من ترجمهی آقایی را دیدم زیر این آیه نوشته بود: «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ كِفٰاتاً» ﴿المرسلات ، 25﴾ آیا زمین را برای شما یک محل کفایتکننده قرار ندادم، اصلاً این لغت کَفَیَ نیست، این کَفَتَ است، بین کَفَیَ و کَفَتَ خیلی تفاوت است، اصلاً بهم نمیخوانند. کفات در کتابهای مهم لغت عرب معنیش این است: پرندهی پرقدرتی که به اندازهی وزن خودش میتواند از روی زمین وزن بلند کند و با خودش بپرد، خب شما میبینید زمین این همه کوه روی گُردهاش است، این همه تپه، چند اقیانوس که کسی توناژش را نمیداند ولی شبانه روز دارد در این فضا میگردد و دور خودش هم میچرخد؛ دوتا کار میکند، یکی دور خودش میچرخد تا شب و روز پیدا شود و یکی هم مسیر طولانی را میرود و هر سیصدوشصتوپنج شبانه روز یک بار دور خورشید یک دور میزند که چهار فصل پیدا شود.
ابوریحان خیلی حرفهای دانشمندان زمان خودش را قبول نداشت و به آنها میخندید، چون با قواعد و آیات قرآن آشنا بود و میگوید: من ربع مسکون قبول ندارم که یک چهارم خشکی و سه چهارم آب است. میگوید: کرهی زمین هر چه که در بالای خودش دارد، یعنی نیمکرهی شمالی، همانها را در نیمکرهی جنوبی هم دارد، یعنی اولین کسی بود که گفت آن طرف زمین هم محل زندگی است، آنجا هم آدم هست، آنجا هم افراد هستند، راست هم میگوید، آن وقت که آنجا کشف نشده بود سرخپوستان زندگی میکردند و در نیمکرهی جنوبی پخش بودند.
-علمآموزی ابوریحان در لحظات مرگاش
این آدمِ قوی و عالم به چند زبان، مخصوصاً زبان سانسسکریت، در حال احتضار بود؛ یعنی وقتش داشت تمام میشد و داشت میمرد. همسایهای داشت که عالم بود، این همسایه وقتی شنید ابوریحان در حال احتضار است طبق اخلاق اسلامی سریع به دیدنش آمد. تا کنار بستر ابوریحان نشست، ابوریحان گفت: آقا پاسخ این مسأله چیست؟ این عالم هم خیلی تعجب کرد، به او گفت: ابوریحان، تو چند نفس دیگر بیشتر از عمرت نمانده، پاسخ این مسأله را برای چه میخواهی؟ جواب را ببینید، این جواب طلای بیست و چهار عیار است! به او گفت: جناب من عالم به این مسأله وارد جهان بعد بشوم بهتر است یا جاهل به این مسأله؟ اصلاً من جاهل بمیرم خوب است؟ گفت: نه، گفت: بگو. ایشان میگوید من جواب مسأله را که دادم و آخرین کلمه را که گفتم بلند شدم و از در اتاق بیرون آمدم، صدای گریهی اهل بیت ابوریحان بلند شد، فهمیدم از دنیا رفت.
ائمه(علیهمالسلام)، انبیا و عالمان ربانی شیعه همیشه به انتظار مردم بودند که بیایند و بپرسند، گاهی فقط یک سوال از یک عالم شیعه شده و همین سوال و جواب چه موجی در این دنیا ایجاد کرده است.
کتابی برای یافتن پاسخ سوالات
وجود مبارک مرحوم کلینی در مقدمهی اصولش مینویسد _اصول فوق العاده است؛ یعنی واقعاً یک شیعه برای فهم دانش ائمه(علیهمالسلام) باید این کتاب را بخواند. عرض کردم من در پنج جلد ترجمه کردم، ترجمهی دقیق و عالمانه، چون حوزهی علمیه به من پیشنهاد کردند، چند ترجمه را به من دادند تا روششان را ببینم، بعضی از ترجمهها نزدیک چهار هزار غلط بیان آشکار داشت_ در مقدمهی کتاب مینویسد: شیعهای اسمش را هم نمیبرد و نمیدانیم چه کسی بوده است. میگوید شیعهای روزی پیش من آمد و به من گفت: ما برای یافتن جواب مسائل دینی باید چه کار کنیم؟ میشود شما چیزی بنویسی که ما در دینمان به آن نوشته مراجعه کنیم و جواب سوالاتمان را از این نوشتهی شما دربیاوریم؟ گفتم: بله میشود. پاسخِ پرسش آن مرد بیست سال طول کشید، هنوز هم آن سوالکننده زنده بود، آمد این کتاب با عظمت ده جلدی را نوشت؛ دو جلد اصول، هفت جلد فروع، یک جلد هم روضه، نه ذکر مصیبت نیست، روضه به فارسی یعنی گلستان، شانزده هزار روایت از اهل بیت(علیهمالسلام) را در این کتاب جمع کرد و در مقدمه مینویسد: من این را برای شیعیان نوشتم، برای مردم که اگر پرسشی دارند به این کتاب مراجعه کنند، و مینویسد من به این کتاب امید دارم که روز قیامت به عنوان ذخیرهی قیامت من قرار بگیرد و من یک راه نجاتی داشته باشم.
گاهی یک سوال را آمدند در پنج هزار صفحه جواب دادند، کافی عربیاش پنج هزار صفحه است، حالا اگر همهاش را فارسی کنند بیست هزار صفحه میشود.
واقعاً انسان هر چه وسوسه، سوال، شک و تردید نسبت به حقایق عالم دارد، اول قرآن جواب میدهد و بعد هم روایات اهل بیت(علیهمالسلام).
پاسخ جالب ابیعبدالله(ع) به احوالپرسی
این خیلی جالب است، من هم دربارهی حضرت سیدالشهدا(ع) و هم دربارهی حضرت زین العابدین(ع) دیدم. شخصی داخل کوچه به ابی عبدالله(ع) رسید، به حضرت سلام کرد و گفت: حالتان چطور است؟ یک سوال بوده دیگر که حالتان چطور است، این شخص دلش میخواست ببیند ابی عبدالله(ع) در چه حالی است، وقتی این سوال ایجاد میشود نباید حبسش کرد. امام نزدیک ده جواب به این سوال داده که حالِ من این است. هم مرحوم مجلسی و هم مرحوم حسن بن شعبهی حرانی هزار سال پیش نقل کردهاند. به قدری پاسخهای این سوال زیباست که اگر آدم واقعاً بخواهد عمل کند از اولیا خاص پروردگار میشود. یکی از جوابهایی که حضرت دادند این بود، جواب هم قرآنی بود، فرمود: میخواهی حال من چطور باشد که پیش روی من جهنم قرار دارد؟ یعنی نقشهی قیامت را حضرت در این جواب فرمودند. نقشه در قرآن این است که تمام اموات زنده میشوند «وَ اِلَیهِ یُحشَرون» همه را در سرزمین محشر جمع میکنند، روبهرویشان دوزخ است و بعد از دوزخ محلی است که قرآن مجید اسم میبرد: «عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىٰ» ﴿النجم ، 14﴾ یک سیارهای در قیامت است که بهشت در این سیاره است، حالا سطح این سیاره چقدر بزرگ است؟ سطح این سیاره از پهنای تمام آسمانها و زمین بزرگتر است و بهشت آنجاست، که خدا در سورهی نجم میگوید: پیغمبر(ص) در شب معراج بهشت را دید، کجا بود؟ «عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىٰ» ﴿النجم ، 14﴾ همهی مردم را در محشر جمع کردند و روبهرویشان دوزخ است، بهشت بعد از دوزخ است؛ معنیش این است که جهانیان برای رفتن به بهشت باید از داخل جهنم رد شوند و آیهاش هم این است «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا» ﴿مريم ، 71﴾ «ثُمَّ نُنَجِّي اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا» ﴿مريم ، 72﴾ فرمود: میخواهی حال من چطور باشد که پیش روی من دوزخ است؟ اگر بنا باشد من به بهشت بروم باید از طریق جهنم رد بشوم، تمام مردم قیامت هم در جهنم دو دسته میشوند؛ یک دسته که ارتباطی با خدا نداشتند و اصلاً کاری با خدا نداشتند، یا قبولش نداشتند و یا قبولش داشتند ولی مثل ابلیس حرفش را گوش نمیدادند. هیچ کس نمیتواند انگ کفر به ابلیس بزند به معنای اصطلاحیش که خدا را قبول نداشت، نه خدا را قبول داشت و حتی بعد از رَجم شدن هم خدا را قبول داشت، بعد از رَجم شدن و بعد از لعنت شدن برگشت به پروردگار گفت: رَبِّ! رَبِّ یعنی مالک و همه کارهی من «فَأَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» ﴿الحجر، 36﴾ به من تا قیامت مهلت بده، عزرائیل را دنبال من نفرست. پروردگار هم به او جواب داد، اینجا یک نکته دارد، زین العابدین(ع) به پروردگار میفرماید: ای خدایی که دعای ابلیس را مستجاب کردی، دعای من را هم مستجاب کن، او ابلیس بود دعایش را رد نکردی، درخواست کرد تا قیامت به من مهلت بده و تو هم گفتی تا قیامت «مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ» ﴿الأعراف ، 15﴾ از مهلتیافتگانی، پس خدا در این آیه نشان میدهد ابلیس بعد از ملعون و مطرود شدن خدا را قبول داشت، قیامت را هم قبول داشت. بعد به پروردگار عرض کرد: «فَبِعِزَّتِكَ» ﴿ص ، 82﴾ قسم به خیال که نخورده، قبول داشته «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» ﴿ص ، 82﴾ «إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ» ﴿ص ، 83﴾ اصلاً عباد مخلصی وجود نداشته، در آن زمان فقط حضرت آدم(ع) و همسرش بود، او خبر داشت که بعداً خداوند از نسل آدم و حوا عباد مخلصین یعنی انبیا و ائمه(علیهمالسلام) را به وجود میآورد، گفت: من زورم به اینها نمیرسد، پس اینکه در سورهی بقره میفرماید: «كٰانَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ» ﴿البقرة، 34﴾ این یعنی چه؟ یعنی خیلی موجود ناسپاسی بود، کفر پنج معنی دارد که یک معنیش انکار است، شیطان منکر نبود، ناسپاس بود.
امام چند مطلب دیگر در برابر یک پرسش فرمود که یکی این بود که میخواهی حال من چگونه باشد (یعنی آن کسی که سوال کرد را دارد با پاسخهایش بیدارش میکند) کسی که جهنم پیش رویش است چه کار کند؟ کسی که مرگ چهار چشمی دائم دارد او را میپاید تا به او خبر بدهند گریبان این آدم زنده را بگیر، چه کار کند؟ کسی که مأموری دارد که هر عمل او را ثبت میکند چه کار کند؟
آخر این روایت خیلی عجیب است که آدم دردش میآید، یعنی یک مقدار تحملش را ندارد که ابی عبدالله(ع) اینطوری حرف بزند ولی امام است چه کار باید کرد! روایت را هم بزرگترین بزرگان ما نقل کردند، به پرسشکننده فرمود: «وَ أَنَا» من را میبینی؟ «أَفْقَرُ الْفُقَرَاءِ إِلَيْك » از همهی تهیدستان در پیشگاه خدا تهیدستترم، میبینی من را حسین جان جا برای ما نگذاشتی که ما در حق خودمان چه بگوییم چه بگوییم.
یک کسی داخل کوچه به زین العابدین رسید او هم احوالپرسی کرد: «كَيْفَ أَصْبَح » آقا حالتان چطور است؟ برای این سوال که آن شخص هم برای خودش سوال نکرد فقط میخواست حال زین العابدین(ع) را بفهمد، امام هشت جواب به او داد.
شکایت عالم بهخاطر نپرسیدن
میگوید پرسش را حبس نکنید، عالِم را غریب نگذارید، بگذارید علمش هزینه و مصرف شود، اگر عالِم واجد شرایط را تنها بگذارید و سراغش نروید و سوالات اعتقادی، اخلاقی، فقهی و عملی از او نداشته باشید، اگر در قیامت از اهل محل یا اهل شهر شکایت کند، خدا به شکایتش جواب میدهد.
این چهرهی با عظمت اسلام است. از اهل ذکر بپرس تا جهلت برطرف شود، جهل که برطرف شد در حد خودت عالِم میشویف عالم که شدی درهای فیوضات الهی به رویت باز میشود و این دین ما دین عجیبی است! پیغمبر(ص) میفرماید: اگر کسی چهلتا مسأله بلد باشد، چهلتا راجع به خدا، دین، حلال و حرام، امامت، نبوت، دنیا، در روز قیامت «فقیهاً» مبعوث میشود؛ یعنی به عنوان دانا و عالم از قبر بیرون میآید.
این یک مقدمه بود، من این را عرض کردم که الهیون به خاطر آن شعاع توحیدی حضرت حق صد جور سوال مثبت در درونشان طلوع میکند، گفتند این سوالات را نگه ندار، برو بپرس.
مطلبی را میخواستم امشب در نه قسمت بگویم که دیگر فرصتی نمانده است، فقط سوال را میگویم. الهیون در باطنشان این مسأله مطرح میشود که با بودن قیامت اوضاع قیامت برای انسانها، بیدینها، مومنان و برای من چگونه خواهد بود؟ به این سوال بخشی از قرآن نه جواب داده است که خیلی هم جوابها عالی است؛ یعنی اگر کسی به این نهتا اعتماد پیدا کند، قدمش به طرف گناه کبیره که هیچ، به طرف گناهان صغیره هم حرکت نمیکند. اصلاً این نهتا را آدم از طریق قرآن بلد نباشد زانویش شل میشود و نمیتواند به طرف گناه صغیره هم برود.
به ناچار برای اینکه نوارهای صدا و سیما هم تکمیل شود، در یک جلسه این نه مسألهی قرآنیه را که سوال الهی مسلکان در باطنشان است که وضع مومنین، بیدینها و خودم در قیامت چگونه است عرض میکنم.
لحظات از دنیا رفتن و وصیت حضرتزهرا(س)
سختترین شب امیرالمومنین(ع) در دورهی عمرشان بود. امروز بعدازظهر حضرت مجتبی(ع) و ابی عبدالله(ع) از بیرون وارد خانه شدند و به خانمی که داخل خانه بود گفتند: مادر ما کجاست؟ گفت: داخل اتاق خوابیده، داخل اتاق نروید، گفتند: نه ما باید برویم. آرام در را باز کردند، خواهرها هم دنبالشان وارد اتاق شدند، دیدند مادر در بستر است و یک پارچه هم رویش کشیده شده است، خدا میداند بچهها چه شدند! من متن روایت را برایتان بگویم، گرچه بیانش برایم خیلی سخت است. سلام کردند دیدند مادر جواب نمیدهد، صدایش کردند دیدند جواب نمیدهد، امام مجتبی(ع) که آن روز هفت سالش بود بالای سر مادر نشست، ابی عبدالله(ع) پایین پای مادر آمد و صورتش را کف پای مادر گذاشت و هی میگفت: مادر اما جواب نمیداد، زینب(س) و کلثوم(س) هم دو طرف بدن بودند و صورتها را روی سینهی مادر گذاشتند، دیدند هیچ جوری جواب نمیدهد. ابی عبدالله(ع) بلند شد و گفت: برادر و خواهرها، من الان میروم بابایم را خبر میکنم، پابرهنه داخل مسجد آمد و گفت: بابا بیا، فکر نمیکنم مادرمان را زنده ببینی! میگویند: امیرالمومنین(ع) از جا بلند شد، عبایش افتاد ولی برنداشت، کفش پا نکرد و به طرف خانه دوید و اینطوری زمزمه میکرد: لِکُلِّ، لا اله الا الله به خانه رسید، در اتاق را باز کرد و بالای سر صدیقه کبری(س) آمد، سر زهرا(س) را در دامنش گذاشت و گفت: يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه ! جواب نداد، فرمود: يَا بِنْتَ خَیر خَلقَ الله! جواب نداد، فرمود: یا بِنتَ مَلهَمَ الزکاه بالطراف الرَدَّا! جواب نداد، نوشتند چنان گریه کرد که اشکش روی صورت زهرا(س) ریخت، در حالی که اشک میریخت میگفت: دختر پیغمبر(ص)، علی دارد صدایت میکند! حضرت چشمش را باز کرد و با آن دست آزردهاش شروع کرد اشک چشم علی را پاک کردن و فرمود: علی جان، من را شب غسل بده، من را شب کفن کن، علی جان هیچ کس را خبر نکن. شب شد، هیچ کس را خبر نکرد، بنا به وصیت بدن را داخل حیاط آورد، این چهار بچه هم دور بدن ایستادند، به امام مجتبی(ع) و ابی عبدالله(ع) گفت: شما بروید آب بیاورید تا من بدن مادرتان را غسل بدهم. وصیت کرده بود بدن من را از زیر لباس غسل بده، نمیخواست کبودیهای بدنش را علی و بچههایش ببینند، نمیخواست جای غلاف شمشیر را ببینند. بدن را کفن کرد، صدا زد: بچههای من، این آخرین بار است که مادر را میبینید. بچهها آمدند روی بدن مادر ریختند، امیرالمومنین(ع) بیطاقت شد و آمد که بچهها را بردارد، حسن(ع) را برمیداشت میبرد کنار تا میآمد حسین(ع) را بردارد دوباره امام حسن(ع) میدوید. چقدر با محبت این بچهها را جدا کردی! اما علی جان، دختر سیزده سالهی ابی عبدالله(ع) داخل گودال بدن را بغل گرفته بود، دیدند بلند نمیشود «واجتمعت عده الی الاعراب» هفت، هشت نفر با تازیانه داخل گودال ریختند!
تهران حسینیه سیدالشهدا (ع) جمادی الثانی 1441 جلسهی پنجم