و كان من دعائه عليه السلام فى ذكر التوبه و طلبها
«اللهم يا من لا يصفه نعت الواصفين».
بار خدايا، اى آنكه نمى تواند ستود او را ستايش وصف كنندگان و ستايندگان.
«و يا من لا يجاوزه رجاء الراجين».
و اى آنكه در نمى گذرد از او اميد اميدواران.
«و يا من لا يضيع لديه اجر المحسنين».
و اى آنكه ضايع نمى شود نزد او مزد نيكوكاران.
«و يا من هو منتهى خوف العابدين».
و اى آنكه اوست محل نهايت ترس عبادت كنندگان.
«و يا من هو غايه خشيه المتقين».
و اى آنكه اوست غايت ترس پرهيزكاران.
و اگر چه به حسب لغت خوف و خشيت به يك معنى است، ليكن در عرف طايفه ى اهل حق ميان ايشان فرق است. چه، خشيت خوفى باشد كه به سبب شعور به عظمت و هيبت حق عز و جلا و وقوف بر نقصان خود و قصور از اداى حق بندگى لازم آيد، و اين خوفى است خاص، لقوله تعالى: (انما يخشى الله
من عباده العلماء) و خوف اعم از اين است.
«هذا مقام من تداولته ايدى الذنوب و قادته ازمه الخطايا».
تداولته، اى: تناوبته.
و القاده: جمع القائد، و هو خلاف السائق.
و الازمه: جمع الزمام، و هو حبل يقاد به الخيل و نحوه.
يعنى: اين جايگاه آن كسى است كه به نوبت درآورده او را دستهاى گناهان- و كلام مبنى بر استعاره است- و كشنده اند او را مهارهاى گناهان.
«و استحوذ عليه الشيطان».
اى: غلب. و منه قوله تعالى (استحوذ عليهم الشيطان)، اى: استولى.
(يعنى:) و غلبه كرده است بر او ديو سركش.
«فقصر عما امرت به تفريطا».
التفريط: التقصير.
(يعنى:) پس تقصير كرده است از آنچه فرموده اى به آن، تقصير كردنى.
«و تعاطى ما نهيت عنه تغريرا».
تعاطيت الشى ء و عطوته: تناولته. و فلان تعاطى كذا، اذا كان يخوض فيه.
و يقال: فلان تعاطى الشى ء، اذا عمد الى اخذه.
و التغرير: حمل النفس على الغرر.
يعنى: و فراگرفته است آنچه نهى كرده اى تو او را از آن، از روى تعزير- يعنى
در هلاكت و خطر انداختن نفس خود.
«كالجاهل بقدرتك عليه او كالمنكر فضل احسانك اليه».
همچو نادان به قدرت تو بر او، يا همچو منكر فضل احسان و اعطاى تو به سوى او.
«حتى اذا انفتح له بصر الهدى و تقشعت عنه سحائب العمى، احصى ما ظلم به نفسه و فكر فيما خالف به ربه».
الهدى: مصدر بمعنى الاهتداء.
تقشع السحاب و انقشع، اذا زال و انكشف. و قشعته الريح: كشفته.
و السحائب: جمع السحابه، و هى الغيم.
يعنى: تا آنكه (وقتى) گشوده شد مر او را چشم هدايت و راه راست يافتن و واشد و زايل گرديد از او ابرهاى كورى و ضلالت، بازشمرد آنچه بيداد كرده بود به آن نفس خود را و انديشه كرد در آنچه مخالفت كرد به آن پروردگار خود را.
«فراى كثير عصيانه كثيرا، و جليل مخالفته جليلا».
«كثير عصيانه» روى بالثاء المثلثه و الباء الموحده. و كذا الثانى ايضا. و الفرق بينهما ان الكثير- بالثاء المثلثه- يطلق فى الكميات من العدد و الوزن و الذراع و شبهه، و الكبير- بالباء الموحده- يطلق فى الكيفيات من علو المنزله و الشرف و الفخامه و العظمه. و هذا المعنى هو المراد هنا.
و الجليل الاول ايضا بمعنى الكثره العدديه. و الثانى بمعنى العظمه و الفخامه التى تكون فى الكيفيات. و من لم يتبع فسر الجليل باليسير و قال: انه من الاضداد.
و الظاهر ان الجلل من الاضداد لا الجليل. قال الجوهرى فى الصحاح: الجلل ايضا الهين. و هو من الاضداد. و قال امرو القيس لما قتل ابوه:«الا كل شى ء سواه جلل»، اى: هين يسير. انتهى، لكنه قال بعد ذلك: و الجليل: العظيم. و الجليل: الثمام، و هو نبت ضعيف يحشى به خصاص البيوت. و يمكن ان يكون مراد من فسر الجليل باليسير مراده هذا، لكنه بعيد.
يعنى: پس ديد كه بسيار نافرمانى او بزرگ است و كثرت مخالفت او عظيم است. پس فقره ى ثانيه تاكيد باشد مر فقره ى اولى را.
و بعضى از متتبعين قاصر التتبع تفسير جليل اول را به يسير و اندك كرده اند، به گمان آنكه جليل به معنى يسير و قليل آمده. و ظاهرا آنچه به معنى يسير آمده جلل است نه جليل. بلى جليل به معنى گياه ضعيف آمده است كه خانه هايى را كه از نى باشد از آن پر مى كنند، ليكن بسيار دور است اين معنى. و الله اعلم باسرار كلام اوليائه.
«فاقبل نحوك موملا لك مستحييا منك».
پس روى كرد به جانب تو در حالتى كه اميددارنده است تو را و شرمنده است از تو.
«و وجه رغبته اليك ثقه بك».
و متوجه ساخت رغبت و خواهش خود را به سوى تو در حالتى كه اعتماد كننده است بر رحمت تو.
«فامك بطمعه يقينا، و قصدك بخوفه اخلاصا».
ام، اى: قصد.
يعنى: پس قصد كرد تو را به طمع خود از روى يقين، و توجه كرد (به سوى تو) به ترسى كه داشت از روى اخلاص.
«قد خلا طمعه من كل مطموع فيه غيرك، و افرخ روعه من كل محذور منه سواك».
افرخ الروع، اى: ذهب الفزع. يقال: ليفرخ روعك، اى: ليخرج عنك فزعك كما يخرج الفرخ من البيضه. قاله الجوهرى فى الصحاح. و قال ابو عبيده الهروى فى كتابه: افرخ فواد الرجل، اذا خرج روعه منه كما تفرخ البيضه اذا انفلقت عن الفرخ فخرج منها. قال: و الروع فى الفواد كالفرخ فى البيضه انتهى كلامه.
«من كل» متعلق بروع.
يعنى: به تحقيق كه خالى شد طمع او از هر كسى كه طمع از او كنند غير تو، و زايل شد ترس او از هر چيزى كه ترسيده شده است از او سواى تو.
«فمثل بين يديك متضرعا».
يقال: مثل الرجل يمثل مثولا، اذا انتصب قائما.
(يعنى:) پس بايستاد در برابر تو در حالتى كه زارى و تضرع كننده است.
«و غمض بصره الى الارض متخشعا».
و فروچيد چشم خود را به زمين در حالتى كه ترسنده است.
«و طاطا راسه لعزتك متذللا».
اى: خفض راسه.
(يعنى:) و پيش افكند سر خويشتن را از جهت عزت و عظمت تو، در حالتى كه متذلل و خوارى كننده است.
«و ابثك من سره ما انت اعلم به منه خضوعا».
بث الخبر- بالباء الموحده و الثاء المثلثه- و ابثه بمعنى نشره. يقال: ابثثتك سرى، اى: اظهرته لك.
(يعنى:) و آشكار كرد پيش تو از رازها و پوشيده هاى خود آنچه تو داناترى به آن از او، در حالتى كه فروتنى كننده است.
«و عدد من ذنوبه ما انت احصى لها خشوعا».
و شماره نمود از گناهان خويش آنچه تو شمار آن را بهتر مى دانى از او، در حالتى كه ترسكار است.
و فرق ميان خضوع و خشوع آن است كه خضوع مخصوص بدن است و خشوع در بدن و بصر و صوت همه استعمال مى كنند.
«و استغاث بك من عظيم ما وقع به فى علمك، و قبيح ما فضحه فى حكمك، من ذنوب ادبرت لذاتها فذهبت، و اقامت تبعاتها فلزمت».
و طلب فريادرسى كرد به تو از بزرگى آنچه واقع شده به آن در علم تو، و زشتى آنچه رسوا كرده او را در حكم تو، از گناهانى كه پشت بر او كرده و برطرف شده خوش مزه گيهاى آن پس رفته و باطل گرديده، و به جا مانده تبعات- يعنى عقوبات- آن پس لازم و واجب گرديده آن عقوبات.
«لا ينكر- يا الهى- عدلك ان عاقبته».
انكار نمى كند و ناخوش نمى داند- اى خداوند من- عدل تو را اگر
عقوبتش كنى. چه، مقتضاى عدل آن است كه معاقب گردد.
«و لا يستعظم عفوك ان عفوت عنه و رحمته. لانك الرب الكريم الذى لا يتعاظمه غفران الذنب العظيم».
لا يستعظم، اى: لا يعد عظيما. و لا يتعاظمه شى ء، اى: لا يعظم عنده شى ء. قاله الجوهرى فى الصحاح.
(يعنى:) و بزرگ نمى شمارد عفو تو را اگر عفو كنى از او و رحمت كنى او را. زيرا كه تو پروردگارى كريم در غايت كرم كه بزرگ نيست نزد تو آمرزيدن- يعنى از گناه درگذشتن- گناه بزرگ را.
«اللهم فها انا ذا قد جئتك مطيعا لامرك فيما امرت به من الدعاء، متنجزا وعدك فيما وعدت به من الاجابه، اذ تقول:(ادعونى استجب لكم)».
يقال: تنجز الرجل حاجته و استنجزها، اى: استنجحها. قاله فى الصحاح. اى: منتظرا ايفاء وعدك فى الموضع الذى قلت: (استجب لكم).
(يعنى:) بار خدايا، اينك من به تحقيق آمده ام به درگاه تو در حالتى كه فرمانبرنده ام مر امر تو را در آنچه امر كرده اى مرا به آن از دعا و خواهشگرى ، و طلب كننده ام روا كردن و وفا نمودن وعده ى تو را در آنچه وعده كرده اى به آن از اجابت آن، زيرا كه مى گويى: «بخوانيد مرا تا جواب دهم مر شما را».
«اللهم فصل على محمد و آله، و القنى بمغفرتك كما لقيتك باقرارى».
بار خدايا، (پس) رحمت كن بر محمد و آل او، و برسان مرا به آمرزش
خود، همچنانكه رسيدم من تو را به اقرار كردن مر تو را- به وحدانيت.
«و ارفعنى عن مصارع الذنوب، كما وضعت لك نفسى».
الصرع: الطرح على الارض، كالمصرع- كمقعد-. و هو موضعه ايضا. قاله فى القاموس.
(يعنى:) و بلند ساز مرا از محل سقوط گناهان همچنانكه پست گردانيدم از براى تو نفس خود را.
«و استرنى بسترك كما تانيتنى عن الانتقام منى».
و بپوشان گناهان مرا به پرده ى مغفرت خود، همچنانكه درنگ كردى با من از انتقام كشيدن از من.
«اللهم و ثبت فى طاعتك نيتى».
بار خدايا، ثابت گردان در طاعت و فرمانبردارى تو قصد مرا.
«و احكم فى عبادتك بصيرتى».
و استوار گردان در عبادت و پرستش تو بصيرت و بينايى مرا.
«و وفقنى من الاعمال لما تغسل به دنس الخطايا عنى».
و توفيق ده مرا از كردارها آنچه بشويى به آن چرك گناهان مرا از من.
«و توفنى على ملتك و مله نبيك محمد عليه السلام اذا توفيتنى».
و بميران مرا بر دين و مذهب خود و طريقه ى پيغمبر خود محمد
عليه السلام، چون بميرانى مرا.
«اللهم انى اتوب اليك فى مقامى هذا من كبائر ذنوبى و صغائرها».
بار خدايا، به درستى كه من رجوع و بازگشت مى نمايم به تو در اين مقام خود از گناهان كبيره و صغيره.
مترجم گويد كه: در تحقيق معنى گناه كبيره ميان علما اختلاف بسيار واقع شده:
جمعى گفته اند كه گناه كبيره هر گناهى است كه خداى تعالى در قرآن مجيد عقاب بر آن وعده كرده.
و بعضى گفته اند كه هر گناهى است كه شارع از براى آن حدى قرار داده و تصريح به وعيد آن كرده.
و طايفه اى بر آن رفته اند كه هر معصيتى است كه اقدام به آن ياد از بى باكى و بى پروايى فاعل دهد در امر دين.
و گروهى اين قول را اختيار كرده اند كه هر گناهى است كه حرمتش به دليل قطعنى معلوم شده باشد، و برخى اين قول را كه هر گناهى كه در قرآن يا حديث وعيد به عقاب شديدى بر آن شده باشد كبيره است و باقى صغيره.
و جماعتى گفته اند كه جميع گناهان كبيره اند. زيرا كه همه در اين معنى شريكند كه متضمن مخالفت امر الهى شده. و آنكه اطلاق كبيره و صغيره مى كنند بر آن، به طريق اضافه بمافوق و ما تحت است. يعنى هر گناهى كه عقابى بر آن مترتب است بيشتر از عقاب گناه ديگر، نسبت به آن كبيره است و نسبت به آنچه عقاب آن كمتر است از آن، صغيره. مثلا بوسه كردن نسبت به زنا صغيره است و
نسبت به نظر و لمس كبيره.
و بعضى گفته اند گناهان كبيره هفت است:
اول: شرك به خدا، يعنى: شريك گرفتن از براى خداى تعالى در پرستش و عبادت و او را يكتاى بى همتا ندانستن. قال الله تعالى:(ان الله لا يغفر ان يشرك به). و قال تعالى:(و من يشرك بالله فقد حرم (الله) عليه الجنه و ماواه النار).
دوم: خون ناحق كردن، يعنى: مرتكب كشتن كسى شدن بى آنكه از جانب شرع اقدس رخصت به آن حاصل باشد. قال الله تعالى:(و من يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها).
سوم: قذف محصنات، يعنى: به زنا نسبت دادن زنان شوهردار يا زنان عفيفه. قال الله تعالى:(ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المومنات لعنوا فى الدنيا و الاخره و لهم عذاب عظيم).
چهارم: تصرف در مال يتيم كردن بر خلاف حق. قال الله تعالى:(و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن).
پنجم: زنا كردن و برخلاف قانون شريعت غرا پيرامون مباشرت زنان گشتن.
قال الله تعالى:(و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشه)- الايه.
ششم: گريختن از جنگ كافران گاهى كه در ركاب معصوم يا نايب او باشد.
قال الله تعالى:(يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم
الادبار)- الايه.
هفتم: عاق شدن بر پدر و مادر و عصيان ايشان ورزيدن. زيرا كه حضرت عزت عاق پدر و مادر را جبار شقى خوانده است، آنجا كه فرموده:(و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا). و فرموده:(فلا تقل لهما اف). يعنى: بر روى پدر و مادر كلمه ى خشونت آميز نگوى.
و بعضى از علما سيزده گناه ديگر را از كبائر شمرده اند:
اول: لواطه كه عبارت از نزديكى كردن پسران و مردان است. و آن گناهى است بزرگ و خطايى است عظيم. چنانچه در حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه:
«لما عمل قوم لوط ما عملوا، بكت الارض الى ربها حتى بلغت دموعها الى السماء. و بكت السماء حتى بلغت دموعها العرش. فاوحى الله عز و جل ان امطرى عليهم الحجاره. و اوحى الى الارض ان اخسفى بهم».
يعنى: چون قوم لوط پيغمبر- على نبينا و عليه السلام- به عمل آوردند آنچه به عمل آوردند، بگريست زمين از عظمت آن گناه به سوى پروردگار خود چندانكه اشكهاى او به آسمان رسيد. و بگريست آسمان چندانكه اشكهاى او به عرش رسيد. پس وحى فرستاد حضرت عزت به آسمان كه: بر ايشان سنگ ببار. و وحى فرستاد به زمين كه ايشان را فروبر. و ايشان به فرموده عمل نمودند تا رسيد به ايشان آنچه رسيد.
و منقول است كه قبل از قوم لوط عليه السلام از كسى اين عمل شنيع واقع
نشده، چنانكه آيه ى كريمه ى (ما سبقكم بها من احد من العالمين) مشعر است به آن.
دوم: ربا، يعنى سود خوردن.
سوم: سحر و جادويى نمودن.
چهارم: غيبت، و آن عبارت است از آگاه ساختن كسى را در حال غيبت انسان معين، يا كسى كه در حكم معين باشد، بر امرى كه در او حاصل باشد و نسبت آن امر به او مكروه طبع او بوده باشد و در عرف و عادت نسبت امر مذكور را به او نقص و عيب دانند، خواه آگاهانيدن مذكور به طريق گفتن باشد و خواه به طريق اشاره و ايما، و خواه به كنايه ادا شود و خواه به صريح.
و قيد «انسان معين» به واسطه ى آن است كه غيبت انسان غير معين بيرون رود. چه، آن جايز است به اتفاق. مثل آنكه بگويد: يكى از مردم فلان شهر، يا از مردم فلان قبيله- كه عددش محصور نباشد- فلان عيب دارد.
و مراد از كسى كه در حكم شخص معين است انسان غير معينى است از جماعتى كه عدد ايشان محصور باشد. مثل آنكه گويند: يكى از قاضيان شهر مرتشى است، وقتى كه معلوم باشد كه چند قاضى در آن شهر است.
و تقييد به امرى كه در او حاصل باشد، به واسطه ى آن است كه بهتان و افترا از تعريف غيبت بيرون رود. زيرا كه اگر چه آن نيز حرام است، اما غيبت نيست. و فايده ى قيود ديگر ظاهر است.
پنجم: سوگند خوردن به دروغ در حالتى كه داند كه دروغ است.
ششم: گواهى دادن به ناحق.
هفتم: شراب خوردن.
هشتم: استحلال كعبه، يعنى: حلال داشتن امورى كه در حرم كعبه اقدام به آن
حرام باشد، مثل كشتن صيد و صيد كردن كبوتران حرم و امثال آنكه در محل خود به تفصيل مذكور است.
نهم: دزدى كردن.
دهم: نقض عهد و شكستن پيمان كه با خداى تعالى، يا پيغمبر صلى الله عليه و آله، يا يكى از ائمه ى معصومين بسته شده باشد.
يازدهم: تعرب بعد از هجرت، يعنى: بعد از هجرت كردن از ديار كفر به بلاد اسلام و به شرف اسلام فايز شدن، باز به ديار كفر نقل كردن و قرار اقامت به آنجا دادن. و بعضى تفسير نموده اند به ترك طلب علم بعد از آنكه شروع در طلب علم نموده باشد.
دوازدهم: ياس از خداى تعالى و نااميد از رحمت او شدن.
سيزدهم: ايمن بودن از مكر خداى تعالى. و مكر خدا كنايه از ناگاه گرفتن و بى آنكه آگاهى به آن به هم رسد مواخذه نمودن است.
«و بواطن سيئاتى و ظواهرها».
اى: سيئاتى الباطنه و الظاهره. عطف است بر «كبائر ذنوبى».
يعنى: توبه و بازگشتن نمودن به تو از گناهان پوشيده و آشكارا.
«و سوالف زلاتى و حوادثها».
اى: زلاتى السالفه و الحادثه.
(يعنى:) و از لغزشهاى گذشته و حادثه- يعنى نوپديد آينده ى- آن.
«توبه من لا يحدث نفسه بمعصيه».
«توبه» مفعول مطلق «اتوب» است.
يعنى: توبه نمودم و بازگشت كردم توبه ى آن كسى كه ديگر در نفس خود
حديث و گفتگوى معصيت نكند- چه جاى آنكه در خارج به جا آورد.
«و لا يضمر ان يعود فى خطيئه».
و در دل انديشه نداشته باشد كه عود كند و باز رود به سر گناهى.
«و قد قلت- يا الهى- فى محكم كتابك انك تقبل التوبه عن عبادك و تعفو عن السيئات و تحب التوابين».
اشاره الى قوله تعالى: (و هو الذى يقبل التوبه عن عباده و يعفوا عن السيئات) و (( ان الله) يحب التوابين)- الايه.
يعنى: و حال آنكه تو گفته اى در كتاب محكم متقن خود كه به درستى كه تو بپذيرى توبه را از بندگان خود و درگذرى از بديها و دوست دارى توبه كنندگان را.
«فاقبل توبتى كما وعدت. و اعف عن سيئاتى كما ضمنت. و اوجب لى محبتك كما شرطت».
پس بپذير توبه ى مرا همچنانكه وعده فرموده اى. و درگذر از بديهاى من همچنانكه ضامن شده اى. و واجب و لازم گردان بر من محبت خود را همچنانكه شرط كرده اى.
«و لك- يا رب- شرطى الا اعود فى مكروهك، و ضمانى الا ارجع فى مذمومك، و عهدى ان اهجر جميع معاصيك».
و مر توراست- اى پروردگار من- بر من شرطى آنكه بازنگردم در آنچه ناخوش شمرده اى تو آن را. و در ضمان من است آنكه بازنگردم در آنچه نكوهش كرده اى تو آن را و در عهد من است آنكه هجرت و دورى جويم
از جميع نافرمانيهاى تو.
«اللهم انك اعلم بما عملت، فاغفرلى ما علمت و اصرفنى بقدرتك الى ما احببت».
و ابن ادريس به جاى «الى»، «الى»- به تشديد يا- خوانده.
يعنى: بار خدايا، به درستى كه تو داناترى به آنچه من كرده ام از معاصى، پس بيامرز مرا آنچه تو دانسته اى و برگردان مرا از معاصى به قدرت خود به آنچه تو دوست دارى از طاعات- يا: برگردان به من، چنانچه در نسخه ى ابن ادريس است.
«اللهم و على تبعات قد حفظتهن و تبعات قد نسيتهن، و كلهن بعينك التى لا تنام و علمك الذى لا ينسى».
«ينسى» بر بناى فاعل و مفعول هر دو روايت شده.
يعنى: بار خدايا، و بر من است حقوقى چند از تو كه ياد دارم آن را و حقوقى كه فراموش كرده ام، و همه ى اينها در چشم توست كه به خواب نرود، يعنى در علم توست كه فراموش نمى شود- يا: فراموش نمى كند. پس فقره ى «علمك الذى لا ينسى» به منزله ى تاكيد است مر فقره ى اول را، و تكرير از باب اختلاف لفظ است.
«فعوض منها اهلها».
اى: فعوض من التبعات اهل التبعات.
(يعنى:) پس عوض ده از اين تبعات و حقوق مردم، اهل آن حقوق را.
«و احطط عنى وزرها».
اى: اسقط عنى ثقلها.
(يعنى:) و بيفكن از من گرانى آن تبعات را.
«و خفف عنى ثقلها».
و سبك ساز از من سنگينى آن را.
و اين فقره به منزله ى تاكيد است مر فقره ى ماقبل خود را. و تكرير به محض اختلاف لفظ است.
«و اعصمنى من ان اقارف مثلها».
يقال: فلان قارف الخطيئه، اى: خالطها. قاله الجوهرى. قارف فلان الشى ء، اذا داناه و لا صقه.
(يعنى:) و نگاه دار مرا از آنكه مخالطت و نزديكى نمايم و به جا آورم مثل آن تبعات را.
«اللهم و انه لا وفاء لى بالتوبه الا بعصمتك، و لا استمساك بى عن الخطايا الا عن قوتك. فقونى بقوه كافيه. و تولنى بعصمه مانعه».
الضمير فى قوله عليه السلام: «انه» ضمير الشان المفسر بالجمله التى بعده.
يعنى: بار خدايا، به درستى كه حال و امر بر اين منوال است كه وفا نمى توانم نمود به توبه و رجوع از معصيت به طاعت مگر به نگاه داشتن تو و چنگ درزدنى نيست مرا در حالتى كه تجاوزكننده باشم از خطايا و گناهان مگر از قوت و قدرت تو. پس قوى گردان مرا به قوتى كفايت كننده. و متولى و ناصر و معين و مددكار من باش به عصمتى بازدارنده از اتيان به افعال ناشايسته.
«اللهم ايما عبد تاب اليك و هو فى علم الغيب عندك فاسخ لتوبته و عائد فى ذنبه و خطيئته، فانى اعوذ بك ان اكون كذلك».
يعنى: بار خدايا، هر بنده اى كه توبه و رجوع كرد و توجه نمود به سوى تو، و حال آنكه در علم غيب كه نزد توست و مخصوص توست آنكه او فسخ و نقض كننده و برطرف سازنده ى آن توبه است و رجوع و عودكننده است به گناهى
و خطايى كه توبه از آن نموده، پس من پناه مى آورم به تو از آنكه باشم اينچنين كه باز عود نمايم به آن گناه.
«فاجعل توبتى هذه توبه لا احتاج بعدها الى توبه، توبه موجبه لمحو ما سلف و السلامه فيما بقى».
قد روى «و السلامه» بالنصب عطفا على محل «محو».
(يعنى:) پس بگردان توبه ى مرا اين توبه، توبه اى كه محتاج نباشم به توبه ى ديگر، و توبه اى باشد كه موجب ستردن و زايل كردن گناهانى باشد كه از پيش كرده ام و رستگارى باشد در آنچه باقى مانده از عمر من.
«اللهم انى اعتذر اليك من جهلى، و استوهبك سوء فعلى، فاضممنى الى كنف رحمتك تطولا، و استرنى بستر عافيتك تفضلا».
التطول: تفعل من الطول بمعنى الفضل و الانعام.
يعنى: بار خدايا، به درستى كه من عذر خواهنده ام از تو از نادانيى كه كرده ام كه عصيان تو ورزيده ام، و مى خواهم از تو بخششى از بدكرداريى كه كرده ام. پس فراگير مرا به پناه رحمت خود از روى فضل و انعام. و بپوشان مرا به پرده ى عافيت خود از روى فضل و كرم خود.
«اللهم و انى اتوب اليك من كل ما خالف ارادتك، او زال عن محبتك من خطرات قلبى و لحظات عينى و حكايات لسانى، توبه تسلم بها كل جارحه على حيالها من تبعاتك، و تامن مما يخاف المعتدون من اليم سطواتك».
الخطرات: ما يخطر بالبال.
و اللحظ هو ان ينظر بلحاظ عينه الى الشى ء.
قوله عليه السلام: «على حيالها»، الحيال: خيط يشد منه بطن البعير الى حقبه لئلا يقع الحقب على ثيله فيحصر بوله. استعار- عليه السلام- لفظ الحيال للوجه الذى اراد- سبحانه- ان تكون الجارحه عليه اى مستعمله فيه. فانها اذا كانت كذلك، سلمت من التبعات، اى: ما يطالب الله به العبد. و الله اعلم.
السطو: القهر بالبطش. و السطوه المره الواحده. و الجمع: السطوات.
يعنى: بار خدايا، به درستى كه توبه و رجوع مى نمايم به سوى درگاه تو از هر چه مخالف خواست و اراده ى تو باشد يا زايل گرداند محبت تو، از چيزهايى كه در دل من گذرد و خطور كند و انديشه نمايد، و چشم من به آن نگرد، و آنچه بر زبان من گذرد، توبه اى كه سالم ماند به سبب آن توبه هر اندام و اعضاى من از تبعات و عقوبات- بر آن وجه كه هر عضو مستعمل شود در آنچه از آن خواسته شده. چه، هر گاه بر اين وجه بوده باشد، سالم ماند از تبعات يعنى از آنچه مطالب شود بنده به آن- و ايمنى يابد از آنچه مى ترسند بيدادكاران، از دردناكى قهرهاى سخت گيرنده ى تو.
«اللهم فارحم وحدتى بين يديك، و وجيب قلبى من خشيتك، و اضطراب اركانى من هيبتك».
وجب القلب- بالجيم- وجيبا، اى: اضطرب و خفق.
يعنى: بار خدايا، رحم كن بر تنهايى من در برابر تو، و طپيدن دل من از ترس تو، و پريشان حالى اندام و اعضاى من از هيبت تو.
«فقد اقامتنى- يا رب- ذنوبى مقام الخزى بفنائك. فان سكت لم ينطق عنى احد. و ان شفعت فلست باهل الشفاعه».
الخزى: الذله. و منه: (و لا تخزنا)، اى: لا تذلنا. و الخزى: الفضيحه.
و الفناء- بكسر الفاء-: ساحه الدار و ما امتد من جوانبها.
يعنى: پس به پاى داشته است مرا- اى پروردگار من- گناهان من در مقام خوارى و رسوايى در ساحت جناب كبرياى تو. پس اگر من خاموش نشينم، كسى نيست كه از براى من سخن گويد. و اگر شفاعت و درخواست نمايم، پس نيستم من از اهل شفاعت.
«اللهم صل على محمد و آله. و شفع فى خطاياى كرمك. وعد على سيئاتى بعفوك».
قوله عليه السلام: «عد»، من العائده لا من العود، و هى الصله و الفضل و الاحسان و الكرم. اى: تفضل على.
(يعنى:) بار خدايا، رحمت كن بر محمد و آل او. و شفيع ساز در گناهان من كرم خود را. و مكرمت و تفضل نما بر گناهان من به عفو خود.
«و لا تجزنى جزائى من عقوبتك. و ابسط على طولك. و جللنى بسترك».
الطول بفتح الطاء.
و جللنى، اى: غطنى. قال الزمخشرى فى اساس البلاغه: جلله: غطاه. و تجلل بثوبه: تغطى به.
يعنى: و جزا مده جزاى مرا از عقوبت خود. و بگستران بر من فضل و رحمت خود. و بپوشان مرا به پرده ى عصمت خود.
«و افعل بى فعل عزيز تضرع اليه عبد ذليل فرحمه، او غنى تعرض له عبد فقير فنعشه».
العزيز: الملك. قيل له عزيز لانه غلب اهل مملكته. و نعشه: رفعه. و النعش: سرير الميت. سمى بذلك لارتفاعه.
(يعنى:) و بكن با من و به جاى آر كردار پادشاه غالبى كه زارى كند سوى او بنده ى خوار بى مقدارى، پس بخشايش كند آن پادشاه آن بنده ى خوار را، يا توانگرى كه پيش او رود بنده ى محتاجى بى چيز، پس بلند سازد مرتبه ى او را.
«اللهم لا خفير لى منك فليخفرنى عزك. و لا شفيع لى اليك فليشفع لى فضلك».
الخفير: المجير. يقال: خفر، اى: اجار. و الخفير: الذى يكون القوم فى ضمانه و خفارته. و يخفر على وزن ينصر و يضرب، و عليهما ورد فى هذا المقام.
يعنى: بار خدايا، پناه دهنده اى نيست مرا از عقوبت تو، پس بايد كه پناه دهد مرا پادشاهى تو. و شفاعت كننده اى نيست كه درخواست من نمايد از درگاه تو، پس بايد كه شفاعت كند مرا فضل و رحمت تو.
«و قد اوجلتنى خطاياى، فليومنى عفوك».
اوجلتنى، اى: خوفتنى. و «يومنى»- بتشديد النون.
يعنى: به تحقيق كه ترسانيده است مرا گناهان من، پس بايد كه ايمن سازد مرا از آن خوف، عفو تو.
«فما كل ما نطقت به عن جهل منى بسوء اثرى، و لا نسيان لما سبق من ذميم فعلى، لكن لتسمع سماوك و من فيها، و ارضك و من عليها، ما اظهرت لك من الندم و لجات اليك فيه من التوبه».
پس نيست هر آنچه من گويا شدم به آن از نادانى من به بدى كردار خود، و
نه از فراموشى مر آن چيزى را كه از پيش گذشته از كردار نكوهيده ى من، و ليكن تا بشنود آسمانهاى تو و آنان كه در آنجا ساكنند از ملائكه و زمين تو و آنان كه بر روى اويند، آنچه من اظهار كردم از براى تو از پشيمانى و پناه آوردم به تو در آن از توبه.
«فلعل بعضهم برحمتك يرحمنى لسوء موقفى، او تدركه الرقه على لسوء حالى».
الرحمه فى بنى آدم عند العرب رقه القلب. فالفقره الثانيه بمنزله التاكيد للفقره الاولى.
يعنى: پس شايد بعضى از اين اهل آسمان و زمين به رحمت و احسان تو رقت قلب و مهربانى نمايند به بدى موقف من، يا دررسد ايشان را رقت قلب بر من به بدحالى من.
«فينالنى منه بدعوه هى اسمع لديك من دعائى، او شفاعه او كد عندك من شفاعتى، تكون بها نجاتى من غضبك و فوزتى برضاك».
«اوكد» بالرفع خبر مبتدا محذوف. اى: هى اوكد. و على الفتح اما مجرور على انه صفه «شفاعه» او منصوب على انه حال منها لكسب تعريفها من «عندك». فلا يلزم كون ذى الحال نكره.
يعنى: پس برسد مرا از ايشان دعايى كه شنواتر باشد نزد تو از دعاى من، يا شفاعت و درخواستى كه استوارتر باشد نزديك تو از شفاعت من، تا باشد به سبب آن نجات و رستگارى من از غضب تو و فيروزى يافتن من به خشنودى تو.
«اللهم ان يكن الندم توبه اليك فانا اندم النادمين. و ان يكن الترك لمعصيتك انابه فانا اول المنيبين».
اناب الى الله، اقبل و تاب و رجع.
(يعنى:) بار خدايا، اگر باشد پشيمانى توبه و رجوع به سوى جناب كبريايى تو، پس من پشيمانترين همه ى پشيمانانم. و اگر باشد ترك معصيت و نافرمانى تو بازگرديدن- به سوى خداى عز و جل- پس من اول بازگرديدگانم.
«و ان يكن الاستغفار حطه للذنوب فانى لك من المستغفرين».
حطه، اى: مسقطا.
(يعنى:) و اگر باشد آمرزش خواستن مسقط گناهان، پس به درستى كه من از آمرزش خواهندگانم.
«اللهم فكما امرت بالتوبه و ضمنت القبول و حثثت على الدعاء و وعدت الاجابه، فصل على محمد و آله، و اقبل توبتى».
حثثت- بالحاء المهمله و الثاءين المثلثين- اى: حرضت.
يعنى: بار خدايا، چنانچه امر فرموده اى به توبه كردن و ضامن قبول آن شده اى و تحريص كرده اى بر دعا و خواهشگرى و وعده داده اى اجابت كردن آن را، پس رحمت كن بر محمد و آل او، و بپذير توبه ى من را.
«و لا ترجعنى مرجع الخيبه من رحمتك. انك انت التواب على المذنبين و الرحيم للخاطئين المنيبين».
و بازمگردان مرا بازگشتن نااميد از رحمت تو. به درستى كه تويى پذيرنده ى توبه هاى گناهكاران و مهربان بر خطاكنندگان بازگردندگان.
«اللهم صل على محمد و آله، كما هديتنا به. و صل على محمد و آله كما استنقذتنا به. و صل على محمد و آله، صلاه تشفع لنا يوم القيامه و يوم الفاقه اليك».
بار خدايا، رحمت فرست بر محمد و آل او، همچنانكه هدايت كردى ما را به سبب او. و رحمت كن بر محمد و آل او، همچنانكه خلاصى دادى و رهانيدى ما را از عذاب دوزخ به سبب شفاعت او. و رحمت كن بر محمد و آل او رحمتى كه سبب شفاعت شود به سوى تو ما را در روز رستخيز و روز احتياج.
«انك على كل شى ء قدير. و هو عليك يسير».
به درستى كه تو بر همه چيز توانايى. و آن بر تو آسان است.