و كان من دعائه عليه السلام اذا نظر الى السحاب و البرق و سمع صوت الرعد
دعاى سى و ششم كه هر گاه حضرت سيدالساجدين نظر كردى در ابر و برق و شنيدى آواز رعد به اين دعا قرائت فرمودى.
«اللهم ان هذين آيتان من آياتك».
و فى نسخه الشيخ الكفعمى:«آيتين» بالنصب على الحاليه و خبر ان «يبتدران».
يعنى: «بار خدايا، به درستى كه اين دو آيت و علامت كه رعد و برق بوده باشد» سابقا در دعاى ثالث كه دعاى حمله ى عرش و ملائكه ى مقربين بوده باشد، ذكر كرده شد كه دخان هر گاه در جوف سحاب متحبس شد او را مى شكافد، آواز آن رعد است و گاهى از شدت حركت مشتعل مى شود و آن برق است. «علامتى اند از علامات تو بر نزول باران و برف».
«و هذين عونان من اعوانك يبتدران طاعتك برحمه نافعه او نقمه ضاره».
الابتدار: بشتافتن به سوى چيزى و پيشى گرفتن. و يعدى بالى و بنفسه.
(يعنى:) و اين دو، ياورى اند از ياوران تو، مى شتابند طاعت و فرمانبردارى تو را به رحمتى نافعه و عقابى ضرر رساننده.
«فلا تمطرنا بهما مطر السوء. و لا تلبسنا بهما لباس البلاء».
يقال لمطر السخط و العذاب: امطرت- بهمزه باب الافعال المزيده- و لمطر الفضل و الرحمه: مطرت- من دون الهمزه من باب المجرد. ذكر ذلك السجستانى فى غريبه و هر گاه فى نهايته. و كثيرا ما يعدى الاول بكلمه على بخلاف الثانى.
يعنى: پس مباران ما را به سبب اين دو علامت باران بد. و مپوشان ما را به آن دو آيه لباس بلا.
«اللهم صل على محمد و آله. و انزل علينا نفع هذه السحائب و بركتها. و اصرف عنا اذاها و مضرتها. و لا تصبنا فيها بافه. و لا ترسل على معايشنا عاهه».
الافه و العاهه نظائر.
يعنى: بار خدايا، رحمت كن بر محمد و آل او. و فروفرست بر ما سود و نفع اين ابر و بركت و افزونى آن را. و بگردان از ما رنج آن و زيان آن را. و مرسان به ما به سبب آن آفتى. و مفرست بر معيشتهاى ما به واسطه ى آن رنجى
و نقصانى.
«اللهم و ان كنت بعثتها نقمه و ارسلتها سخطه، فانا نستجيرك من غضبك، و نبتهل اليك فى سوال عفوك».
النقمه: العقاب. و هى بفتح النون و كسرها. و بالفتح على وزن كلمه. و بالكسر على وزن نعمه. و قد روى فى هذا الكتاب بفتح النون و سكون القاف ايضا.
و السخط: الغضب.
و الابتهال هنا بمعنى التضرع.
يعنى: بار خدايا، اگر فرستاده اى تو اين ابر را از روى عقوبت و فروفرستاده اى آن را از روى خشم و غضب، پس ما پناه مى جوييم به تو از خشم تو، و تضرع و زارى مى كنيم به درگاه تو در عفو و تجاوز كردن تو از گناهان ما.
«فمل بالغضب الى المشركين. و ادر رحى نقمتك على الملحدين».
الحد فى دين الله، اى: حاد عنه و عدل.
يعنى: ميل كن به غضب و خشم به سوى شرك آورندگان و كافران. و به گردش آر آسياى عذاب را بر سر از حق برگشتگان.
«اللهم اذهب محل بلادنا بسقياك. و اخرج وحر صدورنا برزقك. و لا تشغلنا عنك بغيرك. و لا تقطع عن كافتنا ماده برك».
المحل: الجدب و يبس الارض من الكلا و انقطاع المطر.
و الوحر بالتحريك: جمع الوحر- بتسكين الحاء. و فى هذا المقام وردت
الروايه بهما. و وحر الصدر: غشه و وساوسه.
«و لا تشغلنا عنك» لفظه «عنك» متعلق بتشغل يتضمن معنى الفراغ. و يقال: ان شغل عنه بمعنى اعرض.
يعنى: بار خدايا، ببر تنگى و خشكى زمين شهرهاى ما را به آب دادن خود. و بيرون بر تنگى و وسوسه و كينه ى سينه هاى ما را به رزق و روزى خود. و مى تواند بود كه مراد از رزق سبب رزق باشد كه آن باران است. و مشغول مگردان ما را به غير خود در حالتى كه فارغ باشيم از تو و اعراض كنيم از تو. و مبر از ما ماده ى بر و نيكويى خود را- كه آن برف و باران است.
«فان الغنى من اغنيت. و ان السالم من وقيت».
زيرا كه غنى و توانگر آن كسى است كه تو او را توانگر كرده اى. و رستگار و سالم كسى است كه تو او را نگاه داشته اى.
«ما عند احد دونك دفاع. و لا باحد عن سطوتك امتناع».
يعنى: نيست نزد كسى سواى تو دور گردانيدن بلايى يا بديى. و نيست كسى را از جمله ى قهر تو سرباز زدنى.
«تحكم بما شئت على من شئت. و تقضى بما اردت فيمن اردت».
يعنى: حكم مى كنى به آنچه خواهى بر هر كه خواهى. و فرمان مى دهى به آنچه اراده نمايى در حق هر كه اراده نمايى. پس جمله ى ثانيه تاكيد است مر جمله ى اولى را و تكرار از باب اختلاف لفظ است.
«فلك الحمد على ما وقيتنا من البلاء، و لك الشكر على ما خولتنا من النعماء، حمدا يخلف حمد الحامدين وراءه، حمدا يملا ارضه و سماءه».
پس مر توراست سپاس و ستايش بر آنچه نگاه داشتى ما را از بلا و محنت، و مر توراست شكر بر آنچه عطا كرده اى ما را از نعمت بى قياس، ستايشى كه واپس گذارد سپاس سپاس كنندگان را در عقب خود و پر كند زمين و آسمان را.
«انك المنان بجسيم المنن».
زيرا كه تو بسيار نعمت دهنده اى به نعمتهاى عظيمه ى جسيمه.
پس اضافه ى جسيم به منن از باب اضافه ى صفت به موصوف است. اى: المنن الجسيمه.
«الوهاب لعظيم النعم».
بخشنده اى نعمتهاى بزرگ را.
«القابل يسير الحمد».
پذيرنده اى سپاس اندك را.
«الشاكر قليل الشكر».
شكر كننده اى- يعنى جزا دهنده اى- اندك عملى را كه از شان آن بوده باشد كه شكر و جزا داده شود.
«المحسن المجمل».
اى: فاعل الاحسان و كامل الافعال و الاوصاف الجميله، كما قال ابن الاثير فى نهايته.
يعنى: كننده اى احسان و نيكويى را و صاحب افعال كامله و اوصاف جميله اى.
«ذو الطول لا اله الا انت. اليك المصير».
الطول- بفتح الطاء-: الفضل. اى: بترك العقاب المستحق عاجلا و آجلا لغير الكافر. قاله الشهيد فى قواعده.
يعنى: صاحب بزرگيى- به ترك نمودن عقاب كسى كه مستحق عقاب بوده باشد در دنيا و آخرت از غير كافر. نيست معبودى سزاى پرستش غير تو. به سوى تو است بازگشت همه كس.