ابوبصیر گوید: امام باقر (ع) فرمود: پدرم زنی داشت كه از خوارج بود ... یكی از غلامان آن حضرت به وی گفت: یابن رسول الله (ص)! در خانه شما زنی است كه از جدت علی بن ابیطالب بیزاری میكند؟ پدرم او را طلاق داد.او پیش امیر مدینه رفت و شكایت كرد كه علی بن الحسین ...
ابان بن تغلب - كه يكى از اصحاب و راويان حديث مى باشد - حكايت كند:روزى حجّاج بن يوسف ثقفى كعبه الهى را تخريب كرد و مردم خاك هاى آن را جهت تبرّك بردند.
و چون پس از مدّتى خواستند كعبه را تجديد بنا كنند، ناگهان مار بزرگى نمايان شد و مردم را از بناى مجدّد ...
شخصی به حضور امام سجاد (ع) آمد، و نسبت به آن حضرت جسارت كرده و سخنان درشت و ناسزا گفت . امام سجاد (ع) سكوت كرد، و هیچ سخنی به او نگفت ، او رفت (با توجه به اینكه آن شخص در یك جریان شخصی نسبت به امام ناراحت شده بود، و مربوط به كیان دین نبود). امام به ...
امام باقر(ع) فرمود: من و گروهی در حضور پدرم امام سجاد(ع) بودیم ، ناگهان آهوئی از صحرا آمد و در چند قدمی پدرم ایستاد و ناله كرد. حاضران به پدرم گفتند چه می گوید؟ پدرم فرمود: می گوید: بچه ام را فلانی صید كرده ، از روز گذشته تا حال شیر نخورده ، خواهش می كنم ...
هر روز صبح امام سجاد علیه السلام برای طلب رزق از منزل خارج می شد. به او گفته شد: یا بن رسول اللّه به كجا می روی ؟ حضرت فرمود: بیرون آمده ام تا بر خانواده ام صدقه دهم . گفته شد: به خانواده ات صدقه دهی ؟ فرمود: من طلب الحلال فهو من اللّه جل و عز صدقه علیه هر ...
روزی یكی از بستگان امام سجاد(ع) در حضور جمعی ، بر سر موضوعی بر امام سجاد(ع) سخنان نامناسب گفت . امام سجاد(ع) سكوت كرد، سپس آن شخص رفت ، امام سجاد(ع) به حاضران فرمود: آنچه را این مرد گفت ، شنیدید، و من دوست دارم كه همراه من بیایید و نزد او برویم ، تا جواب ...
یك موعظه
جابر گوید: علی بن الحسین علیه السلام فرمود: نمی دانیم بااین مردم چه كنیم اگر بعضی از حقائق را كه از رسول خد اصلی اللّه علیه و آله گرفته ایم به آنها بگوئیم می خندند و مسخره می كنند ازطرفی طاقت سكوت نداریم كه این حقائق را ناگفته ...
روزى امام سجّاد عليه السّلام مشغول خوندن نماز بود، كه در بين نماز عباى آن حضرت از روى شانه اش افتاد و حضرت بدون كمترين توجّهى نسبت به آن ، با همان حالت به نماز خود ادامه داد.چون از نماز فارغ شد يكى از اصحاب ...
وقتی امام باقر علیه السلام پدرش علی بن الحسین علیه السلام را غسل می داد چشم همراهان او به بدن امام سجاد علیه السلام افتاد و دیدند كه زانوها و سرانگشت پاهای او از زیادی سجده پینه بسته است و كتف او نیز پنبه بسته است . به امام باقر علیه السلام عرض كردند ...
امام سجاد عليه السلام در حال نمازبود كه فرزندش در چاه افتاد.مردم متوجه شدند و سر و صدا بلند كردند و با سعى و تلاش بچه را از چاه بيرون آوردند و همچنان امام عليه السلام در حال نماز بود.وقتى نماز به پايان رسيد به او گفته ...
ابن دينار گفت : من در خدمت امام سجاد ( عليه السلام ) نشسته بودم که مردي وارد شد و بي ادبانه به امام ( عليه السلام ) گفت :مي داني که چگونه نماز مي خوانند ؟من قصد کردم که او را بزنم ، ولي امام مانع شد و فرمود :صبر کن اي ابا جازم ...
«كمال الدین و تمام النعمة» از كتابهاى بسیار مهمّ شیخ متقدّمین حضرت صدوق علیه رضوان اللّه است. از قول زُهرى مى گوید: خدمت حضرت زین العابدین بودم، مردى ازیاران حضرت وارد شد، امام فرمودند: چه خبر؟ عرضه داشت: فعلاً خبر خود را بازگویم، چهارصد دینار ...
امام سجاد عليه السلام در حال نمازبود كه فرزندش در چاه افتاد.مردم متوجه شدند و سر و صدا بلند كردند و با سعى و تلاش بچه را از چاه بيرون آوردند و همچنان امام عليه السلام در حال نماز بود.وقتى نماز به پايان رسيد به او گفته ...
امام سجاد صلوات الله علیه بر مصیبت پدرش بیست سال گریست. هیچ وقت طعامی به محضر او نیاوردند مگر آن كه چشمهایش پر از اشك گردید، روزی یكی از غلامانش گفت: یابن رسول الله (ص) آیا وقت تمام شدن غصهات نرسید؟! «اما آن لحزنك ان ینقضی»؟! امام فرمود: وای بر تو، ...
مرحوم مجلسي روايت کرده است که وليد بن عبدالملک به صالح بن عبدالله، حاکم مدينه، نوشت که؛ حسن بن الحسن عليه السلام (حسن مثني) را - که در زندان است - به مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله ببر و پانصد تازيانه بر او بزن. صالح، حسن را به مسجد آورد. مردم نيز ...
در جریان عاشورای حسینی و سپس اسارت اهل بیت (ع) از كربلا به كوفه و از كوفه به شام مقرّ سلطنت یزید، از نكات جالب اینكه سخنرانیهای حضرت زینب (ع) و امام سجاد (ع) و عكس العملهای حماسی و معقول اهل بیت (ع) موجب شد كه زمینه سوءظن شدید مردم شام بر ضد حكومت ...
هشام بن سالم گوید: امام سجاد (علیه السلام) در مكه مشغول طواف بود، ناگهان در یك ناحیه مسجد جمعیتی را دید، پرسید این جمعیت برای چه در آنجا جمع شده اند؟ عرض كردند: محمد بن شهاب زهری عقلش را از دست داده و با هیچ كس سخن نمی گوید، بستگانش او را از خانه بیرون ...