فارسی
سه شنبه 06 آذر 1403 - الثلاثاء 23 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
عاشورا در آیینه ادبیات
ارسال پرسش جدید

از فضل خودت شبی زبانم دادی از حسین حاجی هاشمی

از فضل خودت شبی زبانم دادی از حسین حاجی هاشمی
از فضل خودت شبی زبانم دادی ساقی شدی و طبع روانم دادی گفتم که چه باید بنویسم از عشق دستان بریده را نشانم ...

نجوای عاشقانه از فاطمه سالاروند

نجوای عاشقانه از فاطمه سالاروند
آقا سلام بر تو و شام غریب توآقا سلام بر دل غربت نصیب تواز راه دور با دل رنجور آمدیمرهم به غیر صبر ندارد طبیب توباغ از صدای زمزمه، از عطر گل تهی استجا مانده در خرابه مگر عندلیب تو؟تصویر کربلاست که همواره روشن استدر چشمة زلال نگاه نجیب تورفتی و قرن‌ها ...

صاحب لوا

صاحب لوا
در کنار علقمه سر وی ز پا افتاده است  یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است‏  در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه  ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است‏  از نوای جانگداز ساقی لب تشنه‏گان  لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است‏  ناگهان از صدر زین افکند خود را ...

ماه بنی ‏هاشم‏ از عباس براتی پور

ماه بنی ‏هاشم‏ از عباس براتی پور

تا ماه اسیر پنجه‏ی غم شده بود 
خورشید سیاه‏پوش ماتم شده بود 

توفان زده کشتی نجات امت 
بشکسته کنار نهر علقم شده بود 

هرتـیـر کـه بـر مشک و تـنـت می کـارنـد از عباس جنتی

هرتـیـر کـه بـر مشک و تـنـت می کـارنـد از عباس جنتی
هرتـیـر کـه بـر مشک و تـنـت می کـارنـد     از کـیـنـه ی ذوالـفـقـار حـیـدر دارنـد لبـهای مـن امشب هـوس دست تـو کرد      دستان بریده ی تـو مهـمان ...

آن نخل به خون طپیده را،می بوسید از محمدرضا سهرابی نژاد

آن نخل به خون طپیده را،می بوسید از محمدرضا سهرابی نژاد
آن نخل به خون طپیده را،می بوسید ان مشک ز هم دریده را می بوسید خورشید،کنار علقمه خم شده بود دستان ز تن بریده را می ...

پيچيده در اين دشت عجب بوي عجيبي ازسعيد بيابانکي

پيچيده در اين دشت عجب بوي عجيبي ازسعيد بيابانکي
بوي خوشي از نافه آهوي نجيبي يا قافله اي رد شده، بارش همه گلبرگجا مانده از آن قافله عطر گل سيبي يک شمه شميم خوش فردوس...نه پس چيست؟ پس چيست؟ عجب بوي خداوند فريبي کي لايق بوي خوشي از کوي بهشت استجاني که از اين عطر نبرده است نصيبي اين گل، گل صدبرگ نه ...

آتش به جان ما زده شور نوای تو از حمید فیاض منش

آتش به جان ما زده شور نوای تو از حمید فیاض منش
 آتش به جان ما زده شور نوای تو  در  گوش ماست العطش کربلای تو دادی به راه حق همه هستی خود حسین دل‌های عاشقان همه محو لقای تو شرمی نکرد دشمن غدار فتنه‌جو از آن همه صلابت و مهر و سخای تو دنیا ندیده چون تو فداکار و حق شناس از آن همه گذشت و وفا و صفای ...

ای علی اصغر چشم خود وا کن از سید حبیب حبیب پور

ای علی اصغر چشم خود وا کن از سید حبیب حبیب پور
ای علی اصغر چشم خود وا کن    حالت مادر را تماشا کن           من به داغ تو سوزم وسازم       خیز ودرد ما را مداوا کن                             .................... ای گل عطشان ، از چه پژمردی     ازلب پیکان ، آب خون خوردی رفتی و با خود صبر من بردی        ...

شام غریبان از حسنا محمد زاده

شام غریبان از حسنا محمد زاده
می شود آسمان غریبانه،یک شبِ تلخ نی لبک بزند؟! بعد آتشفشان به جوش آید،شعله بر بال شاپرک بزند؟! دیده ای روز رنگ شب بشود،زیرِ پای ِخزان بیفتد نور؟! دیده ای خون به جای آب روان،از دل موج ها شَتَک بزند؟! اَلاَمان از دل سیاه شب،می رساند به حد، وقاحت را کی شده ...

تقدیم به کاروان اسرای اهل بیت (ع)و حضرت زینب (س) از علیرضا کوچی

تقدیم به کاروان اسرای اهل بیت (ع)و حضرت زینب (س) از علیرضا کوچی
زیر نور ماهتاب ، کاروان در التهابآسمان به رنگ خون ، کوفیان به رنگ خوابیادگار مشک ها صد پیاله تشنگیابرهای سوخته ، قصه گوی بخل آبدر طواف محملی شور می زند دلیدر حصار نیزه ها ، دختری در اضطرابهای هایِ خواهری ، لای لایِ مادریدشت پر شد از نوا ، وای از دلِ ...

پدر از آرش شفاعی بجستان

پدر از آرش شفاعی بجستان
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیردغروب غربت ما از چه رو پایان نمی گیردپدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابرکه من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی گیرد؟علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زدعلی اصغر سر انگشت مرا دندان نمی گیردبه بازی باز هم خود را ...

هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید ازوحید مصلحی

هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید ازوحید مصلحی
هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید مشک سوراخ شد و کیست برم می آید؟ چشم پرخون شده را طاقت دیدن نبود خون به همراهی اشک از بصرم می اید علقمه پر شده از  شیون یک بانوییکیست او ذکر لبش " وا پسرم " می آید ؟سخت باشد بدهم صورت او را تشخیصچون  کبودی رخش در نظرم می ...

ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین از وحشی بافقی

ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین از   وحشی بافقی
ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین   و آن نامه‌ها و آرزوی خدمت حسین  ای قوم بی‌حیا چه شد آن شوق و اشتیاق   آن جد و هد درطلب حضرت حسین  از نامه‌های شوم شما مسلم عقیل   با خویش کرد خوش الم فرقت حسین  با خود هزار گونه مشقت قرار داد   اول یکی جدا شدن از صحبت ...

یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال از عبدالجبار کاکایی

یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال از عبدالجبار کاکایی
یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسالخون شد جگر خلق و محرم نشد امسالای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب استدل واپس تو عالم و آدم نشد امسالپیش از تو محرم شد و پیش از تو عزا بودمویی ز عزاداری تو کم نشد امسالجایی ننشستیم که یادی نشد از دردشعری نسرودیم که ماتم نشد ...

یک عمود امد و عمو افتاد از سید محمد حسینی

یک عمود امد و عمو افتاد از سید محمد حسینی
یک عمود امد و عمو افتادمیرود سوی اسمان فریاد کودکان دست بر دعا دارندحضرت حق خودت بیا امداد دختر کوچک حرم میزدروی دستی که مشک دستش داد هر چه گویم تصورش سخت استکه چه کرده است با سرش فولادبعد او گرگها درنده شدندبعد او حمله بر خیام ...

ساربانا ز اشتران بگشای بار ازمشفق کاشانی

ساربانا ز اشتران بگشای بار ازمشفق کاشانی
ساربانا ز اشتران بگشای بار لحظه‏ای ما را به حال خود گذار اینکه بینی سرزمین کربلاست خاک او آغشته با خون خداست در حریم قدسی صحرای دوست بشنو این گلبانگ، این آوای اوست نی نوا، در نینوای راستین مویه‏ها دارد ز نای خود چنین ناله آتش بال در پرواز بین ...

و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد از علیرضا محبوبی زاده

و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد از علیرضا محبوبی زاده
و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد و قطره قطره تمام  فرات را گل کرد لبان ماهی تشنه درون گهواره  میان شرم نگاهش دوباره دل دل کرد نشست پای عطش تا که دل به دریا زد قنوت آب خودش را شبیه ساحل کرد دعا نمود و نگاهی به خیمه ها انداخت و مشک خالی خود را پر ...

یک اربعین گذشته و زینب رسیده است ازیاسر مسافر

یک اربعین گذشته و زینب رسیده است ازیاسر مسافر
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است بالای تربتی که خودش آرمیده است یا ایها الغریب  سلام ای برادرم ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است از شام کینه رسیده مسافرت پس حق بده که چنین داغدیده است احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است در کربلا نسیم مدینه وزیده ...

گلوی عطش از ضیاء الدین ترابی‏

گلوی عطش از ضیاء الدین ترابی‏
ظهر است  ظهر شرقی عاشورا  و آفتاب  رخ در نقاب کشیده  و ایستاده محو تماشای آب  آبی که مثل آینه جاری است  گاهی که خیمه‏ها  از تشنگی و  تابش خورشید  می‏سوزد می‏سوزد  می‏سوزد  و بانگ العطش  از هفت توی آینه  تا آسمان سرخ  سر می‏کشد به هیأت ...
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^