آب را گِل نکُنیدشاید از دور علمدارِ حسینمشکِ طفلان بر دوشزخم و خون بر انداممی رِسَد تا که از این آب روانپُر کُنَد مشکِ تهیبِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم تا علی اصغرِ بی شیرِ ربابنَفَسَش تازه شَوَدو بخوابد آرامآب را گِل نکُنیدکه عزیزانِ ...
شوري به اشك مي دهد آواي ياحسين(ع)
امشب شب دعا، شب پرواز تا حسين(ع)
امشب كه ميهمان گل و نور مي كند
لب تشنگان خيمه خورشيد را حسين(ع)
نجواي زينب است در آشوب اشك ها
با پاره هاي آن تن تبدار با حسين(ع)
مي گفت نيزه ها مگر از ياد برده اند
جاري است در وجود تو ...
یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسالخون شد جگر خلق و محرم نشد امسالای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب استدل واپس تو عالم و آدم نشد امسالپیش از تو محرم شد و پیش از تو عزا بودمویی ز عزاداری تو کم نشد امسالجایی ننشستیم که یادی نشد از دردشعری نسرودیم که ماتم نشد ...
وقتی به نالههای تو نزدیک میشویماز عمق روح شبزده تحریک میشویمسرمست و سرخ سرخ به قلب سیاه شبمثل شهابِ حادثه شلّیک میشویمدر ما بخوان همیشه، که ما نیز مثل شامبینور خطبههای تو تاریک میشویمجان را میافکنیم به شطّ صحیفهاتوز خاک، خاک یخ ...
با دیدن حال و هوای چشمهایتآلاله می ریزم به پای چشمهایت
پلک ملائک هم کنارت خیس گریهباشند شاید هم نوای چشمهایتاز بسکه شبها گریه می ریزی توانیدیگر نمی ماند برای چشمهایتیک چند وقتی می شود گلهای نیلیگل می کند در جای جای چشمهایت
ترکیب سرخی و کبودی ...
چکيده: گفتمان پديده اي زباني است که در اثر ارتباط توليد مي شود و نوع آن متأثر از موقعيت آن است. تحليل گفتمان يک گرايش مطالعاتي بين رشته اي است که به نقد و تحليل متون مي پردازد. در گفتمان دو عنصر مهم بررسي مي شود: يکي بافت متن و ديگري بافت موقعيت . گفتمان ...
کاش میگشتم فدای دست تو
تا نمیدیدم عزای دست تو
خیمههای ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو
از درخت سبز باغ مصطفی
تا فتاده شاخههای دست تو
اشک میریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم فزای دست تو
یک چمن گلهای سرخ نینوا
سبز ...
اگر که باد مخالف کمی امان بدهد
به نیزه دار بگویم سری تکان بدهد
به نیزه دار بگویم که با تکانی نرم
به ابرهای سر زلف تو دهان بدهد
وَماه آمده تا با هلال انگشتش
نشانه های سرت را به این و آن بدهد
نشانه های سری که اگر نگاهش را
به قدر یک سر سوزن به ...
من روز ازل دل به تو دلبر دادم
حق خواست که در دام غمت افتادم
شادی من از فرط غم توست حسین
چون سوخته ی غم تو هستم شادم
از کودکی ام میان هیئت هایت
من آب به دست عاشقانت دادم
بهتر زبهشت، روضه های تو بود
آموخته این راز به من استادم
یک بار که از هیئت تو جا ...
شب پریشان گیسوی اندوه ، ماه در فکر غربت دریا می برد مشک را به سمت فرات ، تر کند تا گلوی اصغر را
نکند ماه خانه را گم کرد ،- فکر می کرد با خودش بانو _ آسمان چرخ زد به دور سرش ، عمه می گفت قصه ای حالا
خیمه چرخید در تهاجم باد ، و سماعی گذشت تا به ...
سیه چردهای بود سپید دل! از نژاد سیاه بود ولی نسبش به تاریکی نمیرسید؛ بلکه از نسل نور بود، آن هم در روزگاری که شب بودن، سکّهی رایج بود و بهای آدمی در گونهی پوست و پوسته خلاصه میشد؛ روزگاری که مردمان، بَردهی نفس خویش بودند و خود را به اندک ...
روح القدس که پیش لسان فرشتههاست از پیروان مرثیه خوانان کربلاست این ماتم بزرگ نگنجد در این جهانآری در آن جهان دگر تیر این عزاست کرده سیاه حله نور این عزای کیست خیرالنسا که مردمک چشم مصطفاست بنگر به نور چشم پیمبر چه میکنند این چشم کوفیان چه ...
تشنهترین لبان با سبز مویهها لبهای نوحهریز عاشقان حسین (ع) است. و سبزترین عاشقانه را با گلافشان سرشک، سوگواران حسین میخوانند. و عاطفهترین عطش، عطش شبنم ایمان حسین است ـ در بلوغ سپیدهای به خورشید جمال حق. هنوز، در وادی اشک و محبت دل ...
گریه بر تو در ازل جبریل اعظم کرده است
ناله از داغ جگر سوز تو آدم کرده است
روزها هر روز عاشوراست بعد از تو حسین
ماتمت هر ماه را ماه محرم کرده است
سر بلندا بر سر نی آن شکوه بی نظیر
تا قیامت هر سری را پیش تو خم کرده است
از دم گرم تو میگیرد بدون شک ...
کودکی را نام عبدالله بودبا عمو در کربلا همراه بوداز گل رخسار داغ لاله بودلاله اش را از عطش تبخاله بودهمچو بخت اهل بیت بو تراببود ظهر روز عاشورا به خوابلحظه ای آن ماه رو در خواب بودآب اندر خواب هم نایاب بودگرچه بودش از عطش سوزان جگردر دلش عشق عمو بُد ...
بیا بنگر، خیمه ها در دل، آتشـــی یکسر، در نهان دارند ز قـــتل آن سبط پیغــــمبر، غلغـــله در دل، چون خزان دارندتمــــام این خیمه هـــــا بینا، جمــله نا پیدا، از دوچشم ما نظــارت بـــــر صحنــــه ها در دل، همچو یاران با وفـا دارندهمی در بر، زمزمه ...
آشفته وبی قرار می آمد
می آمد وبوی یار می آمد
می آمد ودشت بی قرارش بود
مبهوت نگاه بردبارش بود
مردی که زمین به سایه اش محتاج
خورشید نشسته در مدارش بود
می رفت به آسمان بپیوندد
دستان خدا در انتظارش بود
مهتاب چو حلقه ای در انگشتش ...