از شرم، فرات در تب و تاب افتاد
تندر شد و در گلوی گرداب افتاد
چون شعلهی آه خیمه برچید زخاک
تا عکس تو در آینهی آب افتاد
آن آب که در چشم تر سوخته می دید
چون قطره به قطره جگر سوخته می دید از آینه ی آب ننوشید که در آب هر آینه تصویر در سوخته می دید