کوچه کوچه می روم شاید کسی پیدا کنمای دریغ از خانه ای تا لحظه ای مأوا کنمکوچه گردی من از شهر مدینه باب شددست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنمگوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیستبا که یارب شکوه از این بی وفائیها کنم؟می زنم بر قلب لشگر از یسار و از یمینیا ...
هُرم فاجعه که التهاب میگرفتدشت بوی خون و اضطراب میگرفتدشت بود و چشمههای خنجر و فراتـ تشنهای که از لب تو آب میگرفت ـ دیدهام در ازدحام تیغ فتنههانیزهای که بوی آفتاب میگرفتبعد از آن، زنی میان اشک، خطبه خواندخطبهای که لحن بوتراب ...
از کوفه تا شمشیر عزراییل هایش
از کربلا تا شام با تفصیل هایش...
بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز
امروز آمد دیدن فامیل هایش
خود را به روی قبرهای خاکی انداخت
بانوی مکه با همان تجلیل هایش
حال عجیبی داشت وقتی بازمی گشت
بغض غریبی داشت در ترتیل هایش
با او ...
گفت محمد که ز دشت بلا بیسر آرند حسین مرا ای لب تو تشنهترین غنچهها کرده غمت با دل خونم چههادل خوشی و عشق نگردند جمع شاهد من آتش و اشک است و شمعطوطی اگر در قفس ...
وقتِ غروب، زیرِ تختهسنگی که از آسمان اوفتاده بود. ـ جویبارِ نازکی از خون ـ سرخترین خونِ زمین ـ جاری
شده بود. و خورشید، با همزادِ خود در آسمان، برای نخستین بار، اوّلین روزِ زمین را آغاز کرده بود. آنگاه
بود که دیدم نگاهی، نیمی به آسمان پرتاب ...
برخیز! برخیز و بالا را نگاه کن! ملکوت را میگویم! همان جا که گمان داری پرندهی اندیشهات، توان پرواز بدان را نخواهد داشت. راهت را بازیاب و قیامت آغاز کن! از اینکه به سمت مشرق آفتاب گام برمی داری و سرشار از روشنی میشوی و سنگلاخها را در زیر ...
ای گیاهِ برآمده! ابتری، بیبری هنوز ای درختِ خزانزده! از گیاهان سری هنوز میپرید ای پرندگان روزی از قیدِ آشیان مانده بر شانههایتان اثری از پری هنوز ای دل، ای توده هوس! کی میآیی به راه پس؟ صبح شد، ظهر شد، ولی لازمِ بستری هنوز بعدِ عمری رفو شدن، ...
آمد آن ماه ...که خوانند مه انجمنش
جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فکنش
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار
روشن از چهره تابنده و وجه حسنش
آنکه آثار حیا جلوه گر از هر نگه اش
وانکه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش
همچو پروانه دلباخته از شوق وصال
انچنان سوخت که شد ...
او گفت: «اینجاست!»
در موج پررنگ صدایش
زنگ شترها بیصدا شد
پای شترها ماند در راه
در کاروان خسته ناگاه
موج هیاهویی بهپا شد
از خاک صحرا
یک مشت برداشت
آن وقت، آرام
تکرار کرد او گفتهاش را:
«اینجاست! اینجا
رنج سفر کوتاه شد
چون آخرین منزل ...
یک خیابان کرده مجنونم تو می دانی کجاست آن خیابان کوی جانان قطعه ای از کربلاستیک خیابان دل ربوده از تمام عاشقان هست آنجا جای پای مهدی صاحب زمانیک خیابان گشته منزلگاه جبرئیل امینیک طرف استاده زهرا یک طرف ام البنینیک خیابان گشته تنها جلوه گاه عالمین ...
اشک امان نمیدهد گریه بغض سنگ را سنگ گرفته از دلم روی ریا و رنگ را میجهد از گدازه دل، آتشی از هبوط گل صخره دوباره میکشد گردن پالهنگ را صالح مصلح از یمین، میچکد از عرق جبین میزند از صفوف طف نغمه صور جنگ را میرمد از رامش دف زخم سه تار رف به رف ...
سردار سربریده پرازخنجرآنجا نشسته است به تنهایی لبخند میزند ازغصه برآن جماعت رسوایی باغنچه ای که پریشان شد ازدستهای گناه آلودفریاد بیوه زنی برخاست ازسمت معبردانایی لختی درنگ می کند ازساحل بوی عطش که بگوش آمددستی که شوق پریدن داشت برآستانه ی ...
روزیست اینکه حادثه کوس بلازدهست کوس بلا به معرکهی کربلا زدهست روزیست اینکه دست ستم ، تیشه جفا بر پای گلبن چمن مصطفا زدهست روزیست اینکه بسته تتق آه اهل بیت چتر سیاه بر سر آل عبا زدهست روزیست اینکه خشک شد از تاب تشنگی آن چشمهای که خنده بر ...
آتش زدند بر سر ایوان کبریا
آتش کشید پر سوی دامان کبریا
در آن غروب حادثه سرخ عشق وخون
در خون نشست یکسره چشمان کبریا
بر جسم های پاک شهیدان نظاره کرد
چشم غریب ودیده حیران کبریا
در عرش حق که نوحه واندوه جانداشت
در غصه مانده اند مقیمان کبریا
از ...
عباس آنکه در محنش آسمان گریست
دل در عزاش خون شد و با چشم جان گریست
آنجا که دیدگان فلک بارد اشک و خون
در خورد ماتم و غم او کی توان گریست
چون پاره گشت مشک ز تیر جفای خصم
بر آب رفته ساقی لبتشنگان گریست
دستش جدا ز پیکر و چشمش نشان ...
برای حضرت رقیه« س» سه ساله ای و چه قرن ها که ، امید دل های نا امیدی صدای لب های بی صدایی ، کلید در های بی کلیدی نرفته از خاطر زمانه ، غمی که بر سینه ات نهادی خرابه هایی که نور دادی ، حماسه هایی که آفریدی روانه شد روی گونه هایت – دو نهر کوچک – شبی پریشان ...