كرج، مسجد جامع رجايى شهر دهه سوم محرم 1384
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
سخن درباره عمر بود؛ نعمت بى نظيرى كه فقط يكبار به انسان عنايت مى شود و در همين يكبار، انسان ها يا دچار خسارت سنگين مى شوند، يا تجارت سنگين. آيات قرآن و روايات نظريات بسيار مهمى در مورد عمر دارند. در كتاب ها نيز قطعه هاى نابى درباره عمر به صورت نثر و نظم نقل شده است كه بحثى گسترده، وسيع و دامنه دار است. شقيق بلخى مردى بود كه بخشى از عمر خويش را تاجر بود و خريد و فروش داشت. رابطه تجارتى او با شهرى بود كه اكثر مردم آن شهر مسيحى بودند. بلخ نسبت به آن منطقه مسيحى نشين دور بود. احتمالًا آن منطقه مسيحى نشين در حدود تركيه آن زمان بوده است كه آن منطقه را روم شرقى مى گفتند. او بايد از بلخ حركت كرده، بخش وسيعى از ايران را طى مى كرد تا به آن شهر مى رسيد. او نقل مى كند: چون من زياد در آن شهر رفت و آمد كرده بودم و چهره شناخته شده اى بودم، روزى بزرگ مسيحيان به من گفت: چه مقدار رفت و آمد تو در اين منطقه طول مى كشد؟ من به او گفتم: سه ماه طول مى كشد كه من از بلخ به اينجا بيايم، سه ماه ديگر طول مى كشد تا در بازارهاى اينجا بگردم و خريد مناسب بلخ را داشته باشم، سه ماه نيز طول مى كشد كه اين جنس هاى خريده شده را به بلخ ببرم و تا سه ماه ديگر آنها را بفروشم. كشيش مسيحى به من گفت: پس چه وقتى به خدا مى رسى و براى خدا كار مى كنى؟ اين گفتار كشيش مرا خيلى مبهوت كرد. متحير شدم كه من تمام عمرم را در خريد و فروش اجناس بودم. اميرالمؤمنين عليه السلام روايتى دارند كه در سه بخش است. در بخش نخست اين روايت مى فرمايد: خوش به حال آن انسانى كه محل كسب و كارش در شهر خودش باشد. چون عمر كمترى را براى پول هزينه مى كند. گفت: من با سخن اين كشيش بيدار شدم. عيبى ندارد كه با سخن شخصى كه خارج از مذهب ماست بيدار شويم:
مرد بايد كه گيرد اندر گوش ور نبشتست پند بر ديوار
درس گرفتن از ويرانه ها
يكى از كارهاى جالب پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله اين بود كه گاهى با اصحاب به خانه خيلى قديمى و متروكه اى مى رسيدند كه اتاق ها و ديوارهاى آن خراب شده بود، حضرت مى ايستادند و با اين در و ديوار فرو ريخته حرف هاى جالبى مى زدند. سؤال مى كردند: آن معمارى كه نقشه تو را كشيد، بنّايى كه تو را ساخت، كارگرهايى كه در كنار دست بنّا كمك كردند، كجا هستند؟ كسانى كه در اينجا زندگى كردند، بچه هاى آنان و نسل بعدى صاحبان اين خانه كجا هستند؟ بعد به اصحاب رو مى كردند و مى فرمودند: عمر اين ديوارها و اتاق ها بيشتر از سه چهار نسل بوده است، آنها همه زير خاك گور رفتند و اين خرابه هنوز باقى است.
چقدر افراد اين خانه به خاطر دنيا يقه پاره كردند، حرام و حلال كردند، دعوا كردند و فحش دادند و با هم قهر كردند، همديگر را سوزاندند، دل ها را شكستند. «1» گفت: حرف اين مسيحى مرا تكان داد و بيدارم كرد. اين زندگى تو كه از منطق و عقل خيلى دور است. اين گونه زندگى، در خواب غفلت زندگى كردن است. در اين زمينه روايتى را از رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدم كه واقعاً كلام حضرت، تجلّى علم خدا است. اين حرف ها از آسمان علم پروردگار طلوع كرده و اصلًا با چيزى قابل مقايسه نيست.
ارزش كلام ائمه عليهم السلام
سفيان ثورى مى گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. وقتى فرمايش مى كردند، چنان تحت تأثير قرار گرفتم كه گفتم: يابن رسول الله «كلامك كالجوهر» اين سخنان شما مانند گوهر است. امام صادق عليه السلام فرمودند:«بَل هذا خَيرٌ مِنَ الجَوهر و هَلْ الجَوهرُ الّا حجرٌ» بلكه از گوهر بهتر است مگر گوهر جز تكه اى سنگ چيز ديگرى است؟ در زيارت جامعه كبيره، امام هادى عليه السلام از كلام پيامبر و اهل بيت عليهم السلام چنين تعبير مى فرمايد: «كلامكم نور» نمى گويد «كالنور»، تشبيه نمى كند كه سخن شما مانند نور است، مى گويد سخن شما خود نور است و اين نور نيز «نور الله» است.
علامت روبرگرداندن خدا از بنده
اين روايت خيلى پرقيمت است كه از وجود مبارك امام حسن عليه السلام رسيده است، جمله اول روايت اين است: «مِن عَلامَةِ إعراضِ اللّه عز و جل عَن العبدِ أن يَجعَلَ شُغلَهُ فيمَا لايَعنِيه»
نشانه رو برگردان خدا از انسان اين است كه عمر انسان در امورى هزينه شود كه كل آن بيهوده و از بين رفتنى است. حرف خيلى عجيبى است. اگر خدا رو برگرداند، چه چيزى براى انسان مى ماند؟ حيوانات چه سرمايه اى غير از گوشت و پوست و استخوان دارند كه اگر به اين ها اضافه كنند، وزن آنها بالا مى رود كه در سلّاخ خانه قيمت بيشترى به خاطر وزن بيشتر مى دهند. مگر ما در كره زمين چقدر خوب داريم كه لقمه خدا را بخورند و خدا بگويد: نوش جان؟ خيلى ها مى خورند و خدا و ملائكه مى گويند: نعمت خدا را حرام كردى.
در روايت داريم كه آدم ها نادرست كه با خدا ارتباط ندارند، روى زمين كه راه مى روند، زمين مى گويد: خدا تو را لعنت كند كه بار روى دوش من گذاشته اى. آفتاب كه مى تابد، مى گويد: خدا تو را لعنت كند كه مرا هزينه خودت مى كنى. آب كه مى خورند، مى گويد: خدا تو را لعنت كند كه مرا در ظرف نجس وجود خود ريختى. اما وقتى انسان مؤمن مى خورد، ملائكه مى گويند:«هَنِيًا مَّرِيًا» آيه هفت سوره مؤمن را ببينيد، فرشتگان عرش و اطراف عرش دعاگوى زمينيان هستند، اما فقط دعاگوى دو طايفه؛ اهل ايمان و اهل توبه است. چقدر خوب است كه كسى در لحظه به لحظه زندگى، ملائكه عرش و اطراف عرش او را دعا كنند و نفرين نكنند.
خدا اگر رو برگرداند، چه چيزى براى انسان مى ماند؟ جز چند كيلو گوشت و پوست و استخوان كه به درد هيچ غسّالخانه اى نمى خورد. در دنيا هر كافرى كه مى خواهيد به غسّالخانه ببريد و بگوييد: بكشيد و گوشت او را بفروشيد، مى گويند: بردار ببر و از اينجا دور كن كه به اندازه گوسفند نيز نمى ارزند. آن كس كه خدا از او رو برگرداند، اين گونه است.
علامت روكردن خدا بر بنده
از مفهوم جمله اول روايت چنين به دست مى آيد، وقتى خدا به كسى رو كند علامت رو كردن خدا به انسان اين است كه: عمرش را در جاى درست، مفيد و پرفايده هزينه مى كند، آن گاه اين انسان با اين رويكرد خدا، نور پيدا مى كند و توفيق مى يابد تا عبادت مشتاقانه انجام دهد. براى خدمت به مردم مى دود و آزار اطرافيان كم ظرفيت را تحمّل مى كند و از گناه فرارى مى شود. اين ها نشانه هاى رويكرد خدا به انسان است.
در دعاى كميل، اميرالمؤمنين عليه السلام خدا را به شديدترين قسم، قسم مى دهد كه: «فَبِعزّتِكَ أن لايَحجُبَ عَنكَ دُعائِى» اين بزرگترين بلاست كه خدا از كسى رو برگرداند. جبرييل بسيار به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض مى كرد: يا رسول الله! خداى متعال مى فرمايد: به چهار نفر سلام مرا برسان؛ على بن ابى طالب، سلمان فارسى، مقداد بن اسود، ابوذر غِفارى. به انسان رو كند، همه چيز به او رو مى كنند. به عارفى گفتند: حال شما چطور است؟ گفت: «الحمد لله»، گفتند: خيلى حال دارى، براى چيست؟ گفت: براى اين كه هر چرخى در اين عالم مى چرخد، هر آبى كه در جوى روان است، خورشيد كه طلوع مى كند، همه به رضايت و خواست من است. گفتند: مگر تو چه كاره اى؟ گفت: من از خودم خواسته اى ندارم، اراده ام «فانى فى ارادة الله» است، پس هر چه در اين عالم انجام مى گيرد، گويا به اراده من است. محبوب من است كه همه چيز را مى چرخاند و من نيز به چرخاندن محبوبم راضى و خوشنود هستم.
هم نشينى با انبيا با توجه به خدا
خدا به خاطر سرمايه اى كه در حرّ بوده، لحظه اى به حرّ بن يزيد نگاهى كرد، ببينيد اين نگاه چه كرد؟ سرش را پايين انداخت و آمد و جملاتى را گفت كه ترجمه اش اين است:
لطف الهى به من خار زار نيز اميد دهد به وصل يار
يك نظر آن دلبر مهوش كند عاقبت كار مرا خوش كند
از مى آن ساقى شيرين لبم لطف كند، صبح نمايد شبم
در گذرد از گنهم لطف دوست لطف، چنين پرگنهى را نكوست
در گذر اى دوست گناه مرا صبح كن اين شام سياه مرا
اى كرمت از ازل اول عطا زان كرم آمرز ز من هر خطا
بر دلم افروز تو نور يقين با همه اخيار كنم همنشين
همين گونه نيز شد؛ با همه اخيار همنشين شد. نه اين كه او را در قيامت فقط دو ساعت كنار پيامبران عليهم السلام ببرند، بعد بگويند: كافى است، بلكه «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مّنَ النَّبِيّينَ وَالصّدّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصلِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلئِكَ رَفِيقًا»
يك نگاه، يك نظر و يك رويكرد. «وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الّذى أضاءَ لَهُ كُلُّ شَى ء» اين چهره و اين وجه، اين حقيقت الحقايق كه قوام همه ارزش هاى ما به احاطه اين حقيقت است.
معناى دقيق اتلاف عمر
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أىّ امرَءٍ ضَيَّع من عُمُرِه ساعَةً فِى غَيرِ ما خَلَقَ لَهُ لَجَديرٌ أَن تَطُولَ عَلَيهِ حَسرَتُه يَومَ القيامة» «امرء» يعنى هر مرد و زن، فرقى نمى كند، يك ساعت از عمر مرد و زن از دست برود، كجا برود؟ در جايى كه براى آن آفريده نشده است، چون خدا تمام اين عناصر را كنار هم چيده است، تا نطفه در رحم مادر يك انسان بشود. با اين هزينه سنگين نيافريد كه برود و در كنار بساط گناه بنشيند. يا براى رابطه نامشروع نساخت. براى دزدى، غصب، كسب حرام، بازيگرى و بطالت نساخت.
پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: فقط در تمام دوره عمر، اگر يك ساعت عمر انسان در غير آنچه براى آن آفريده شده است خرج شود، سزاوار است كه زمان بسيار طولانى براى آن يك ساعت غصه بخورد و بر سر خود بزند. او مى داند كه اين نعمت اگر درست هزينه شود، به چه تجارت پرسودِ بى نظيرى تبديل مى شود. آيا مى شود كه كسى لحظه اى از عمر خود را ضايع نكند؟
مرحوم آيت الله العظمى بروجردى در اواخر عمر خود فرموده بودند: از توفيقاتى كه خدا به من داده است اين بود كه من لحظه اى از عمر خود را ضايع نكردم. خواب، خوراك، عبادت، خدمت و فهم، همه به اندازه باشد. اسلام دين جامعى است. كسى كه فقط به دنبال نماز است، در خانه نشسته و فقط عبادت مى كند، اسلام ندارد. اسلام ازدواج، كسب، تجارت، كشاورزى، سياست، عدالت و علم اندوزى دارد. براى مردم، برنامه تفريح و لذت هاى حلال دارد. دين ما دين جامعى است كه بايد جامع الاطراف باشيم. ما بايد هم بخنديم و هم بگرييم، به ديدن افراد- صله رحم- برويم، گردش كنيم، زيارت برويم، كنار هم بنشينيم، اما همه اين ها را درست انجام دهيم. اسلام دين جامعى است. هم بايد عبادت آشكار مانند نماز جماعت داشته باشيم و هم عبادت پنهان مانند نماز شب.
اهميت عمر، قبل از چهل سالگى
اما جمله سوم؛ «وَ مَن جاوَزَ أربَعِين سَنَةً وَ لَم يَغلِب خَيرُهُ شَرَّه فَليَتَجَهَّز الَى النَّار»
اگر كسى از سن چهل سال رد شود، خوبى ها و بدى هايش را در ترازو بگذارند، خوبى ها بر بدى ها برترى نيابد، خود را آماده رفتن به جهنم كند. هميشه سه مسأله را درباره عمر خود در نظر داشته باشيد، چون عمر از اعظم نعمت هاى خداست؛ اين كه اگر عمر در عبادت و خدمت به بندگان خدا هزينه شود، به تجارتى تبديل شده كه سود ابدى دارد. بعد اين كه اگر عمر دستخوش شهوات، هواى نفس و مخصوصاً رفيق بد شود- اين مخصوصاً طبق بيان خدا در قرآن است، چون جاذبه رفيق خيلى بيشتر از شهوت، شيطان و هواى نفس است، اين مطلب را تجربه نيز ثابت كرده است- به خسارت غيرقابل جبرانى تبديل مى شود. به عمرى كه دستخوش رفيق بد مى شود اشاره اى كنم كه در آيه بيست و هفت به بعد سوره فرقان است.
ارتداد، حاصل يك لحظه غفلت
«عقبة ابن ابى معيط» به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: دوست دارم فردا براى صرف غذا به خانه ما بيايى. عقبه بت پرست و كافر بود، پيغمبر صلى الله عليه و آله براى چه درخواست اين شخص جواب دهد؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله حاكم بر شكم خود است، پس براى غذا ميهمانى را قبول نكرده بود. چون پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فريب نمى خورد و وسوسه نيز نمى شود، اما وعده داده است كه افراد را از چاه دربياورد و به ماه برساند. شخص افتاده در اعماق چاه ضلالت را دربياورد و به افق هدايت برساند، و الا هيچ علت ديگرى نداشت. آمد، سفره را پهن كردند. ميهمان ها بر سر سفره آمدند، اما پيغمبر صلى الله عليه و آله تكان نخورد. عقبه آمد و گفت: آقا! چرا تشريف نمى آوريد؟ غذا آماده است. فرمود: مذهب، مكتب و دين من با تو متفاوت است، من اينجا آمدم تا چند كلمه با تو حرف بزنم. اين بت هايى كه مى پرستى، هيچ كاره هستند، دست خود را در دست خدايى بگذار كه تمام عالم و چوب اين بت ها را آفريده است. من غذاى تو را نمى خواهم. گفت: اگر شما نخوريد، من خيلى ناراحت مى شوم. فرمود: اگر مى خواهى غذاى تو را بخورم، راه خدا را قبول كن. گفت: قبول مى كنم. شهادتين را گفت و از جهنم در آمد و به راه بهشت آمد. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله غذا را خوردند و رفتند. بعد از ظهر دوستان مكّه اى او آمدند و گفتند: شنيديم كه امروز مسلمان شده اى؟ گفت: بله، مسلمان شده ام. گفتند: ما نمى توانيم با وجود مسلمان بودن تو، با تو رفاقت خود را ادامه بدهيم. ما تو را تحريم روحى و اقتصادى مى كنيم. نمى گذاريم از تو جنس بخرند و يا جنسى به تو بفروشند.
گفت: نخرند و نفروشند، مگر روزى ما را مردم مى دهند؟ بر فرض كه براى خدا، به خاطر تحريم كردن رفقا، چيزى به دست نياورديم، گرسنه شديم و سر خود را گرسنه بر زمين گذاشتيم و مُرديم. در گرسنگى مردن براى خدا، يعنى رفتن به بهترين جاى بهشت. اين تحمل، پلى به سوى بهشت است. اين حرف و عكس العمل رفقا را در درون خود تجزيه و تحليل كرد كه؛ اگر ما با پيغمبر صلى الله عليه و آله باشيم، مگر چقدر به ما خوش مى گذرد؟ او را دارند سنگ باران مى كنند و فحش مى دهند، خانه ها را خراب مى كنند و مسلمانان را تبعيد مى كنند، اگر با پيغمبر صلى الله عليه و آله به سر ببريم، زندگى خيلى سخت مى شود، پس رفقا را رها نكنم. به رفقاى خود گفت: من با شما مى مانم. گفتند: ما فردا صبح به مسجد الحرام مى آييم و در گوشه اى كمين مى نشينيم، تو برو و آب دهان خود را به صورت پيغمبر صلى الله عليه و آله بينداز. او اين كار را كرد. از اسلام و پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز دست كشيد.
نقش رفيق بد در عاقبت به شرّى
خيلى ها نماز خوان بودند و رفقا آنها را بى نماز كردند. خيلى ها راه گناهان را نمى دانستند، اما رفقا راه گناه را به آنان ياد دادند. يعنى خيلى راحت، روزى صد بار در جهنم را به روى آنان باز كردند:
«أُوْلئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» آب دهان به صورت پيغمبر صلى الله عليه و آله انداخت، خدا ايشان را دلدارى داد، جبرييل آمد و عرض كرد:«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يلَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا»
حبيب من! غصه نخور، روز قيامت دور نيست. اين ستمگرى كه آب دهان به صورت تو انداخت، در قيامت انگشت هاى را خود را لاى دندانهايش مى گذارد و از شدّت حسرت مى گزد و فرياد مى زند: اى كاش دوش به دوش پيامبر صلى الله عليه و آله راه خدا را انتخاب مى كردم. «يوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا» واى بر من، اى كاش كسى كه مرا به جهنم كشيد، به دوستى و رفاقت انتخاب نمى كردم. «لَّقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذّكْرِ بَعْدَ إذْ جَاءَنِى وَ كَانَ الشَّيْطنُ لِلْإِنسنِ خَذُولًا» مرا از ياد خدا، قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله جدا كرد. بعد خدا مى فرمايد: اين كسى كه تو را از من و پيغمبرم جدا كرد، تو را نيز رها مى كند و كارى براى تو نمى تواند انجام بدهد. خود او نيز بايد به جهنم برود. كجا مى تواند به داد تو برسد؟
با خضر دانش يار شو اى موسى دل شايد كزين صحرا كنى طى منازل
از شهر تن جانا ببايد رخت بستن زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاد اين راه در دين و دانش كوه شو منشين غافل
لذات جسمانى فانى دانه توست زور و زر و جاه ست دام اى مرغ عاقل
جز ذكر الله است هر ذكرى ز شيطان جز ياد حق هر سود و سودايى است باطل
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
منبع : پایگاه عرفان