حذيفه مى گويد: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام شهيد شد، امام مجتبى عليه السلام به مدينه رفت. از كوفه تا مدينه، يكى از شترها را حضرت خيلى مواظبت مى كرد.
من به حضرت عرض كردم: چرا اين شتر را اين همه مواظبت مى كنيد؟ فرمود:
كتابى بار اين شتر است كه نام تمام شيعيان ما تا قيامت در اين كتاب ثبت است.
گفتم: به من نشان مى دهيد؟ فرمود: در مدينه نشان مى دهم.
من سواد نداشتم، به دنبال پسر برادرم رفتم، او را به خانه حضرت مجتبى عليه السلام آوردم. عرض كردم. آقا! وعده داديد. من سواد ندارم، آيا اجازه مى دهيد پسر برادرم ببيند كه آيا اسم من در آنجا هست يا نه؟ ورق زد و گفت: بله، اسم شما هست.
دوباره ورق زد، هيجانى شد. گفتم: چه شده است؟ گفت: اسم خودم را نيز ديدم، از اسم من نور بيرون مى زند. به امام مجتبى عليه السلام عرض كردم: چرا از اسم برادرزاده من نور بيرون مى زند؟ فرمود: او جزء هفتاد و دو نفر ياران حسين ما عليه السلام است.
�هz� ������بغداد به نام كاظمين است، آنجا محل دفن جدّ من، موسى بن جعفر عليه السلام است. آنجا به شيخ محمد حسن آل ياسين مراجعه كنيد، حكايت خود را به او بگوييد.
ما به كاظمين آمديم. پرسيديم، آدرس دادند تا رسيديم. در زديم. آمد در را باز كرد و با محبت گفت: به درون خانه بياييد. اهل كجا هستيد؟ حكايت خود را گفتيم تا رسيديم به اين كه جوانى اين آدرس را داد، ناگهان برخاست، سر به ديوار گذاشت، مانند مادر داغديده گريه كرد.
بعد گفت: برخيزيد. ايستاديم. چشم ما را بوسيد و به صورتش ماليد. ما ديروز آن
اوضاع را ديده بوديم، اما اكنون اين آقا را ديديم، متحير شديم كه چرا ديروز ما را زدند، اما امروز چشم ما را مى بوسند؟
گفتيم: چرا چشم ما را مى بوسيد؟ فرمود: چرا نبوسم؟ اين دو چشم، جمال مولاى ما را ديده است. چرا گريه نكنم؟ اسم من به زبان آن آقا جارى شده است.
تو لياقت نشان بده، تا براى تو نيز سفره اش را پهن كند.
ما به دست او مسلمان شديم. ما را راهنمايى كرد و گفت: درياى علم خدا در نجف است، خدمت علماى نجف در جوار حرم اميرالمؤمنين عليه السلام برويد، من همه خرج شما را مى دهم.
منبع : پايگاه عرفان