فارسی
يكشنبه 16 دى 1403 - الاحد 4 رجب 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه یازدھم (متن کامل +عناوین)

لياقت و هدايت

كسب فيوضات الهى به اندازه لياقت

تهران، حسينيه همدانى ها

رمضان 1385

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين

و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

حضرت يوسف عليه السلام به قدرى از خويش لياقت و شايستگى نشان داد كه پروردگار مهربان عالم، ظرف وجود او را از حقايق گسترده اى پر كرد كه البته اين احسان و عنايت را در حقّ هر كسى كه از طريق معرفت و عمل لياقت نشان دهد، مى كند.

در حلّ مشكل حضرت يونس عليه السلام و نجات از تاريكى شكم ماهى در دريا كه احدى جز حضرت حق نمى توانست او را نجات بدهد، مى فرمايد: ما او را نجات داديم:

«وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» «1»

و به همين صورت اهل ايمان را از گرفتارى ها و مشكلات نجات مى دهيم. البته لطف پروردگار و احسان حضرت حق، به اندازه لياقت و شايستگى انسان به او مى رسد.

ظرف وجود حضرت يوسف عليه السلام در توان ظرفيت خود، به خاطر معرفت و عملش از فيوضات الهى و عنايات حضرت حقّ پر شد. گوشه اى از آن عنايات و

______________________________
(1)- انبياء (21): 88؛ «و اين گونه مؤمنان را نجات مى دهيم.»

الطاف را كه فقط كار اوست، نه كار پول، پارتى، قبيله، خانواده و قدرتمندان در آيات قرآن مجيد ببينيد.

در يكى از آيات مى فرمايد: «1» همه اين امور بعد از آن معرفت، عمل، لياقت و شايستگى است. البته رايگان و ناگهانى نيست، بلكه او زحمت كشيد، رنج برد، و اجازه نداد به پاكى او لكه سياهى بنشيند.

مكنت عنايت شده به بندگان خالص

 

بعد از اين امور بود كه پروردگار مى فرمايد:

«مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» «2»

اين به چاه افتاده و زندانى كشيده را تمكّن، آبروى عظيم و نيروى چيرگى بر مشكلات و غلبه بر دل ها را دادم. اين ها كار غير خدا نيست. تمكّن، نعمت ويژه الهى است كه كسى سفره دار حضرت حق مى شود، سفره دار رحمت، قدرت، كرم، عزّت، چيرگى، غلبه و توان او. در حقيقت تمام قدرت ها، توان ها، پيروزى ها در آن

______________________________
(1)- يوسف (12): 24؛ «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ »؛ بانوى كاخ [چون خود را در برابر يوسفِ پاكدامن، شكست خورده ديد با حالتى خشم آلود] به يوسف حمله كرد و يوسف هم اگر برهان پروردگارش را [كه جلوه ربوبيت و نور عصمت و بصيرت است ] نديده بود [به قصد دفاع از شرف و پاكى اش ] به او حمله مى كرد [و در آن حال زد و خورد سختى پيش مى آمد و با مجروح شدن بانوى كاخ، راه اتهام بر ضد يوسف باز مى شد، ولى ديدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوى بانوى كاخ بر او بسته شد]. [ما] اين گونه [يوسف را يارى داديم ] تا زد و خورد [ى كه سبب اتهام مى شد] و [نيز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانيم؛ زيرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى ] بود.

(2) يوسف (12): 56؛ «اين گونه يوسف را در [آن ] سرزمين مكانت و قدرت داديم.»

شخص قرار داده مى شود.

ظاهراً يك نفر است، ولى قدرت جامع، غالب و چيره كامل است. دل ها و ارواح همه در تسخير او است، در حالى كه او كانال فيوضات پروردگار براى دل ها و ارواح است. نه تنها دل ها و ارواح زمان خودش، بلكه براى همه دل هاى لايق، شايسته و قابل.

تمكّن، معنويت و آبروى او در جهان فعّال است. بدن او در دنيا نيست، ولى حقيقت او در دنيا هست و به نيازمندان عالم معنا، انرژى، پاكى، زمينه استقامت و حفظ نفس مى دهد. اين همه را پروردگار عالم در يك نفر جمع كرده است.

محسنين در سايه لطف پروردگار

 

وقتى كه برادران حضرت يوسف عليه السلام به علّتى كه در قرآن مطرح است، او را شناختند، حضرت عليه السلام حرف خيلى زيبايى به برادران زد. آنها او را به چاه انداختند و خيال مى كردند كه نابود شده و از بين رفته است. سى سال گذشته است، اكنون گرد و غبارش نيز از تهِ چاه به باد رفته است.

آنها اصلًا به زنده بودنش يقين نداشتند. وقتى او را شناختند، مبهوت شدند. بچه كتك خورده ته چاه افتاده كنعان كجا و مقام عزيز مصر كجا؟ شگفت زده و مبهوت شدند.

حضرت عليه السلام وقتى اين جمله را به آنها گفت خيال آنان را راحت كرد كه در اين دستگاه منظّم هستى بايد كار به اينجا برسد.

حضرت يوسف عليه السلام به حقيقت و بصيرت وصل است و كلمه به كلمه از حرف هاى ايشان حساب دارد. او وقتى حرف مى زند، خدا از گلوى او حرف مى زند. به برادرانش فرمود: چرا انگشت به دهان مانده، شگفت زده و غرق در تعجب شده ايد، مگر چه شده است؟ يك سير طبيعى الهى در اين عالم انجام گرفته

است و آن اين بوده كه من از چاه تا اينجا با خدا بودم، با خدا زندگى كردم.

«فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» «1»

پروردگار پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

اين گفتار قرآن مجيد را حفظ كنيد و نصب العين خود قرار دهيد. چهل شبانه روز تجربه كنيد، ممكن است براى بعضى ها باورش سخت باشد، ولى در مدت طولانى، اثرش را مى بينيد، فقط چهل شبانه روز.

اعتماد به وعده هاى خدا

 

شما چهل شبانه روز خدا را امتحان كنيد. «2» روش و اعمال ما نشان مى دهد كه ما هنوز اعتماد كاملى به پروردگار نداريم. ما نسبت به وعده هاى خدا در ترس هستيم كه مبادا انجام نگيرد. به اين كه پروردگار اصرار دارد:

«إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» «3»

من خلف وعده ندارم، اگر در مقابل كارهاى نيك، حالات، اخلاق و نيّت هاى پاك به شما وعده دادم كه در دنيا نيز به شما احسان كنم، يقين بدانيد كه احسان خواهم كرد.

يكى از چهره هاى بسيار برجسته شيعه كه بعضى ها نقل مى كنند- آن بعضى ها كه عجيب مورد اعتماد هستند و سر و سرّى با امام دوازدهم عليه السلام داشتند- يكى از

______________________________
(1)- يوسف (12): 90؛ «كه يقيناً خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.»

(2)- عيون أخبار الرضا عليه السلام: 69/ 2، باب 31، حديث 321؛ بحار الانوار: 67/ 242، باب 54، حديث 10؛ «در اين مورد آمده: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.»

(3)- آل عمران (3): 9؛ «مسلماً خدا خلف وعده نمى كند.»

اولياى الهى به نام حاج على بغدادى در كنار حرم موسى بن جعفر عليه السلام خدمت امام زمان عليه السلام رسيده بود، اول ايشان را نشناخت، بعد كه از نظر پنهان شد، سيرى در اتفاقات به وقوع پيوسته عصر پنجشنبه و شب جمعه كرد، تا اينجا كه گفت: اين آقا در حرم به من فرمود: ميل دارى به دوازده امام سلام بدهى؟ عرض كردم: بله.

فرمود: سلام بده. تا امام عسگرى را كه سلام دادم، ايشان سكوت داشت و گوش مى داد، تا گفتم: «السلام عليك يا حجة بن الحسن» ايشان فرمود: «عليك السلام» تازه فهميد كه در محضر ايشان بوده است. حضرت در كنار حرم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به او مى فرمايد: اگر به تهران رفتى، سلام مرا به فلانى برسان و اسم او را مى برد.

داستان از تشرف دو يهودى به اسلام

 

حاج على بغدادى مى فرمودند: زمانى كه در نجف بودم، كنار حرم اميرالمؤمنين عليه السلام دو طلبه را ديدم كه حال، چهره و حرف زدن آنان، به نظرم آمد اين ها ممتاز هستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: «1» تمام رفتار ظاهرى، دليل بر وضع باطن است. هر كس در بيرون هر كارى مى كند، درون خود را بيرون مى ريزد. اين ها نشان مى داد كه درون مايه دار، روشن و نورانى اى دارند. سؤال كردم: آيا مى خواهيد اسم خود را بگوييد؟ علاقه دارم شما را بشناسم. اهل كجا هستيد؟

گفتند: منزل ما در صد و پنجاه كيلومترى مدينه، در منطقه خيبر است و هر دو

______________________________
(1)- غرر الحكم: 479، حديث 11014؛ «لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِنٌ عَلَى مِثَالِهِ فَمَنْ طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُه.»

و همچنين مى فرمايد: غررالحكم: 479، حديث 11013؛ «عِنْدَ فَسَادِ الْعَلَانِيَةِ تَفْسُدُ السَّرِيرَة.»

يهودى زاده هستيم. آنجا محلى بود كه كتاب هاى ما يهوديان قرار داشت. در آن كتابخانه مخزنى بود كه هميشه درش قفل بود و به روى احدى باز نمى كردند. من و برادرم كنجكاو شديم. كليد دار را ديديم، گفت: به هيچ قيمتى در را باز نمى كنم.

تطميعش كرديم و پول زيادى پيشنهاد داديم، گفت: به هيچ قيمتى در را باز نمى كنم.

تطميعش كرديم و پول زيادى پيشنهاد داديم؛ چون وضع مالى خانوادگى ما خيلى خوب بود. او قبول كرد.

قرار پنهانى گذاشتيم كه احدى از اين جريان مطلع نشود وگرنه اين طور كه كليد دار مى گفت، همگى ما را مى كشتند. بر سر قرار آمديم، به دور از چشم همه، در اتاق را باز كرد.

نام پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام در تورات «1»

 

توراتى در آنجا بود. به ما گفت: هر چه به حضرت موسى عليه السلام نازل شد، در اين هست. تمام تورات هاى بيرون تقلبى است.

______________________________
(1)- بحار الانوار: 36/ 37، باب 50 حديث 4؛ الأمالي، شيخ صدوق: 191، حديث 1؛ «در اين زمينه مناسب است گفتگوى مرد يهودى را با پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بيان شود: جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسَائِلَ فَكَانَ فِيمَا سَأَلُوهُ أَخْبِرْنِي عَنْ خَمْسَةِ أَشْيَاءَ مَكْتُوبَاتٍ فِي التَّوْرَاةِ أَمَرَ اللَّهُ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنْ يَقْتَدُوا بِمُوسَى فِيهَا مِنْ بَعْدِهِ قَالَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَأَنْشَدْتُكَ بِاللَّهِ إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُكَ تُقِرُّ لِي قَالَ الْيَهُودِيُّ نَعَمْ يَا مُحَمَّدُ قَالَ فَقَالَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَوَّلُ مَا فِي التَّوْرَاةِ مَكْتُوبٌ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ هِيَ بِالْعِبْرَانِيَّةِ طاب ثُمَّ تَلَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هَذِهِ الآْيَةَ يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ وَ فِي السَّطْرِ الثَّانِي اسْمُ وَصِيِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الثَّالِثِ وَ الرَّابِعِ سِبْطَيَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فِي السَّطْرِ الْخَامِسِ أُمُّهُمَا فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ فِي التَّوْرَاةِ اسْمُ وَصِيِّي إِلْيَا وَ اسْمُ السِّبْطَيْنِ شَبَّرَ وَ شَبِيرٍ وَ هُمَا نُورَا فَاطِمَةَ عليه السلام قَالَ الْيَهُودِيُّ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّد.»

ما هم متخصّص زبان عبرى بوديم، آن را باز كرديم و خوانديم. به صفحه اى رسيديم، ديديم خداوند متعال در آيات تورات گفته است: كار به حضرت موسى عليه السلام تمام نمى شود و در آينده پيغمبر به اين اوصاف، اين نام و نشان و اخلاق خواهد آمد و بعد از او نيز كار در اختيار دامادش، به اين نام و نشان قرار مى گيرد.

خوانديم و بيرون آمديم.

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» «1»

شما با لياقت و خواستن مرا ياد كنيد، من هم شما را ياد مى كنم. شما قدمى به سمت من بياييد، من ده قدم به طرف شما مى آيم.

به برادرم گفتم: ما ديگر حق نداريم يهودى بمانيم، نظر تو چيست؟ گفت: من هم نظرم همين است. حال كجا برويم و دين اصلى را پيدا كنيم؟ به مدينه آمديم، ديديم نمى توانيم آنجا بمانيم. اگر خانواده ما بفهمند، ما را نابود مى كنند.

با هم به بغداد آمديم. در كاروانسرايى اتاق اجاره كرديم، مدير كاروانسرا پيرمرد محاسن سفيدى بود. خيلى به ما محبت كرد، گفت: اهل كجا هستيد؟ گفتيم: اهل خيبر هستيم و مى خواهيم مسلمان واقعى شويم. گفت: فردا صبح شما را نزد قاضى القضات بغداد مى برم. قاضى از اسلام، قرآن و پيغمبر صلى الله عليه و آله براى ما صحبت كرد. در پايان گفت: بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله كار به ابن ابى قحافه رسيد.

گفتيم: اى قاضى! به خدا قسم! در تورات اصلى كه ما با خواندنش تشويق شديم كه مسلمان شويم، اسم جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله اين نبود. اسمى كه به عبرى در تورات بود، به عربى «على بن ابى طالب» مى شد، عبدالله بن ابى قحافه در تورات نبود.

قاضى فرياد زد و گفت: اين دو رافضى خبيث را بيرون كنيد. ما را بيرون كردند.

نمى فهميديم لفظ رافضى يعنى چه؟ به چه كسى رافضى مى گويند؟ ناراحت و

______________________________
(1)- بقره (2): 152؛ «پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.»

دل شكسته به همان اتاق كاروانسرا آمديم. پيرمرد مالك كاروانسرا صبح آمد و جريان را براى او گفتيم، گفت: عيبى ندارد، دوباره برويم، من شما را مى برم، شفاعت مى كنم، با شما نرم شود.

رفتيم و صحبت كرديم. دوباره مصرّ شد كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله حق خلافت از آن عبدالله بن ابى قحافه بود. باز قسم خورديم كه اين اسم در تورات نبود.

نام شيعيان در مصحف «1»

 

حذيفه مى گويد: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام شهيد شد، امام مجتبى عليه السلام به مدينه رفت. از كوفه تا مدينه، يكى از شترها را حضرت خيلى مواظبت مى كرد.

من به حضرت عرض كردم: چرا اين شتر را اين همه مواظبت مى كنيد؟ فرمود:

كتابى بار اين شتر است كه نام تمام شيعيان ما تا قيامت در اين كتاب ثبت است.

گفتم: به من نشان مى دهيد؟ فرمود: در مدينه نشان مى دهم.

من سواد نداشتم، به دنبال پسر برادرم رفتم، او را به خانه حضرت مجتبى عليه السلام آوردم. عرض كردم. آقا! وعده داديد. من سواد ندارم، آيا اجازه مى دهيد پسر برادرم ببيند كه آيا اسم من در آنجا هست يا نه؟ ورق زد و گفت: بله، اسم شما هست.

دوباره ورق زد، هيجانى شد. گفتم: چه شده است؟ گفت: اسم خودم را نيز ديدم، از اسم من نور بيرون مى زند. به امام مجتبى عليه السلام عرض كردم: چرا از اسم برادرزاده من نور بيرون مى زند؟ فرمود: او جزء هفتاد و دو نفر ياران حسين ما عليه السلام است.

______________________________
(1)- الخرائج و الجرائح: 636/ 2؛ دلائل الإمامة: 121؛ «در تاييد اين حديث آمده: و منها مَا قَالَ أَبُو بَصِيرٍ أَنَّهُ عليه السلام قَالَ لِي هَلْ تَعْرِفُ إِمَامَكَ قُلْتُ إِي وَ اللَّهِ وَ أَنْتَ هُوَ قَالَ صلى الله عليه و آله دَقْتَ قُلْتُ أُرِيدُ أَنْ تُعْطِيَنِي عَلَامَةَ الْإِمَامَةِ قَالَ لَيْسَ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ عَلَامَةٌ قُلْتُ نَزْدَادُ بَصِيرَةً قَالَ تَرْجِعُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ قَدْ وُلِدَ لَكَ عِيسَى وَ مِنْ بَعْدِ عِيسَى مُحَمَّدٌ وَ مِنْ بَعْدِهِمَا ابْنَتَانِ وَ ابْنَاكَ عِنْدَنَا مُثْبَتَانِ مَعَ أَسْمَاءِ الشِّيعَةِ وَ مَا يَلِدُونَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أَجْدَادِهِمْ وَ إِذَا هِيَ صَحِيفَةٌ صَفْرَاءُ مُدْرَجَة.»

 

دنباله داستان تشرف دو يهودى به اسلام

 

اين بار با كفش خود به ما دو برادر حمله كرد، برادرم فرار كرد، ولى من كتك مفصلى خوردم. اين هم دين شد؟ ما دو نفر يهودى آمديم كه مسلمان واقعى شويم، آن وقت بايد اين گونه ما را بزنند؟ به برادرم گفتم: كرايه اتاق را بده، برويم. گفت، كجا برويم؟ گفتم: بالاخره از جايى سر در مى آوريم. راه افتاديم، به لب جوى آب رسيديم و نشستيم.

تو لياقت نشان بده، آنها پرده را كنار مى زنند. پشت پرده و عمرى در تاريكى ماندن. چرا؟ تمام نور آن طرف است. اين طرف كه تمامش شهوت، شكم، نزاع، فرياد، جنگ، غيبت، تهمت و ناروا و خستگى است، اما خبرها پشت پرده است.

عالمى خواهم از اين عالم بدر

 

تا كنم اندر جهان سير دگر «1»

     

 

هيچ كس نبود. جوانى با دنيايى از ادب آمد و به ما دو نفر سلام كرد و گفت: چه غصّه اى داريد؟ گفتيم: آمديم مسلمان شويم، كتك خورديم. گفت: آنها همين طور هستند. شهرى نزديك بغداد به نام كاظمين است، آنجا محل دفن جدّ من، موسى بن جعفر عليه السلام است. آنجا به شيخ محمد حسن آل ياسين مراجعه كنيد، حكايت خود را به او بگوييد.

ما به كاظمين آمديم. پرسيديم، آدرس دادند تا رسيديم. در زديم. آمد در را باز كرد و با محبت گفت: به درون خانه بياييد. اهل كجا هستيد؟ حكايت خود را گفتيم تا رسيديم به اين كه جوانى اين آدرس را داد، ناگهان برخاست، سر به ديوار گذاشت، مانند مادر داغديده گريه كرد.

بعد گفت: برخيزيد. ايستاديم. چشم ما را بوسيد و به صورتش ماليد. ما ديروز آن

______________________________
(1)- شيخ بهايى.

اوضاع را ديده بوديم، اما اكنون اين آقا را ديديم، متحير شديم كه چرا ديروز ما را زدند، اما امروز چشم ما را مى بوسند؟

گفتيم: چرا چشم ما را مى بوسيد؟ فرمود: چرا نبوسم؟ اين دو چشم، جمال مولاى ما را ديده است. چرا گريه نكنم؟ اسم من به زبان آن آقا جارى شده است.

تو لياقت نشان بده، تا براى تو نيز سفره اش را پهن كند.

«وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» «1»

ما به دست او مسلمان شديم. ما را راهنمايى كرد و گفت: درياى علم خدا در نجف است، خدمت علماى نجف در جوار حرم اميرالمؤمنين عليه السلام برويد، من همه خرج شما را مى دهم.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پايگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

پند فردوسی در باب حقیقت رستگاری
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه سوم
حكمت جنگ‌های مسلمانان با كفار
وجود ما معمایی است، حافظ
خواب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و بيدارى قلب ...
رعایت حق حیا
خداشناسي در گرو زياد شدن علم و ادب
علم حيوانات
حرام خورى و پنج خطر آن‏
معرفت در اسلام - جلسه نهم

بیشترین بازدید این مجموعه

شهادت حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)
تفاوت «ضرر» و «خسران»
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
همسايه حضرت موسى در بهشت‏
نظام خانواده در اسلام - جلسه نوزدهم (2) – (متن کامل ...
1ـ اطاعت همراه با استطاعت
نتيجه پيوند عقل با انبياء
گذشت حضرت يوسف از برادران
آیات مربوط به عوالم دیگر
امیرالمؤمنین(ع)، ملاک صراط مستقیم

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^