فارسی
دوشنبه 03 دى 1403 - الاثنين 20 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه دوازدھم (متن کامل +عناوین)

 عقل و ادب

ساختمان انسانيت

تهران، حسينيه همدانى ها

رمضان 1385

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين

و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

از نظر معنويات، هيچ ساختمانى در عالم هستى عظيم تر و با ارزش تر از ساختمان انسانيت نيست. آن افرادى كه اين ساختمان را ساختند، از مصالح الهى و ملكوتى براى ساختن اين ساختمان بهره گرفتند و از زمانى كه انسان را آفريدند تاكنون، هيچ فرهنگ زمينى نتوانسته مصالحى را به انسان ارائه بدهد كه انسان با به كار گرفتن آن مصالح، ساختمان انسانيت را بسازد و تمام مصالح ارائه شده، يا ناقص بوده، يا عيب داشته و يا پوك و پوچ بوده است.

بيش از چند ميليون فرهنگ آمد و خرابكارى كرد و به عمر خود خاتمه داد. آن چه كه باقى مى ماند و اصلاح كننده است و به عمرش خاتمه داده نمى شود، فقط دين خدا است:

«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» «1»

و اين اسلام نيز از زمان آدم عليه السلام ارائه شده و در طول زمان به وسيله پيامبران و به تدريج كامل شده، تا زمان بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه به اوج كمال و جامعيتش

______________________________
(1)- آل عمران (3): 19؛ «مسلماً دينِ [واقعى كه همه پيامبرانْ مُبلّغ آن بودند] نزد خدا، اسلام است.»

رسيده و بقا خواهد داشت و نورى است كه هرگز خاموش نخواهد شد:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» «1»

خدا در قرآن مى فرمايد: هر كس از اين نور خوشش نيايد، نمى تواند آن را خاموش كند و پروردگار عالم اين نور را كامل مى كند و روزى خواهد رسيد كه:

«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» «2»

كل فرهنگ ها را از صفحه زندگى انسان پاك مى كند و تنها همين فرهنگ كه سعادت دنيا و آخرت مردم را تأمين مى كند، برجا خواهد ماند.

تأمين مصالح ساختمان انسانيت با وحى

 

وحى، مصالح اين ساختمان را تأمين كرد. نبوت پيامبران و راهنمايى هاى حكيمانه و دلسوزانه انبيا عليهم السلام از يك طرف و امامت امامان بزرگوار نيز از طرف ديگر مصالح اين ساختمان را تأمين كرد.

اين مصالح خرما فروشِ گمنام را به ساختمان عظيمى از انسانيت چون ميثم تمّار «3» تبديل مى كند. همچنين اين مصالح كاسب معمولى را به صفوان بن

______________________________
(1)- صف (61): 8؛ «مى خواهند خدا را با دهان هايشان خاموش كنند در حالى كه خدا كامل كننده نور خود است، گرچه كافران خوش نداشته باشند.»

(2)- صف (61): 9؛ «تا آن را بر همه اديان پيروز كند.»

(3)- الإرشاد؛ شيخ مفيد: 1/ 323؛ بحار الانوار: 42/ 124، باب 122، حديث 7؛ «ميثم تمار بنده زنى از طايفه بنى اسد بود، پس امير المؤمنين عليه السلام او را از آن زن خريد و آزادش كرده باو فرمود: نامت چيست؟ عرض كرد: سالم، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله بمن خبر داده كه آن نامى كه پدر و مادرت تو را در عجم بدان ناميده اند ميثم است؟ عرض كرد: خدا و رسولش راست گفته اند و تو نيز اى امير مؤمنان راست گفتى، بخدا نام من همين است، فرمود: پس بهمان نام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را ناميد بازگرد و نام سالم را واگذار، پس بنام ميثم بازگشت و كنيه اش را ابو سالم نهاد، روزى امير المؤمنين عليه السّلام باو فرمود: همانا تو پس از من گرفتار خواهى شد و بدار آويخته شوى و حربه بتو خواهند زد، و چون سومين روز (بدار كشيدنت) شود از سوراخهاى بينى دهانت خون باز شود كه ريشت را رنگين نمايد پس چشم براه آن خضاب (و رنگين شدن) باش، و بدر خانه عمرو بن حريث بدار آويخته خواهى شد، و تو دهمين نفرى كه در آنجا بدار آويخته شوند و چوب تو (كه بر آن بدارت زنند) كوتاه تر از آنان است، و از ايشان بوضوء خانه نزديكتر خواهى بود. برو تا آن درخت خرمائى كه بر تنه آن بدار كشيده شوى بتو نشان دهم، (او را آورده) و نشانش داد، و ميثم تا بود بپاى آن درخت مى آمد و نماز ميخواند و ميگفت: چه فرخنده درختى هستى، من براى تو آفريده شده ام، و تو بخاطر من خوراك داده شوى. و همواره با آن درخت ديدار تازه ميكرد تا آن را بريدند، و جايى كه بر آن او را در كوفه بدار زدند شناخت.»

يحيى «1» و بزّاز گمنامى را به ابن ابى عمير «2» تبديل و گمنام هايى را در ملكوت

______________________________
(1)- الاختصاص: 88؛ بحار الانوار: 49/ 273، باب 18، حديث 20؛ معارف و معاريف: 6/ 701؛ «صفوان بن يحيى بجلى كوفى مكنى به ابومحمد از ياران حضرت كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام بوده و نزد حضرت رضا عليه السلام بخصوص منزلتى عظيم داشته و ازسوى آن حضرت و امام جواد وكيل بوده و گروه واقفه مبلغ گزافى پول به وى دادند كه امامت حضرت رضا عليه السلام را منكر شود ولى شأن او والاتر از اين بود كه چنين امرى را بپذيرد. محمد بن جعفر مودب گويد: صفوان بن يحيى از دانشمندان بزرگ و معتبر ترين راوى حديث و پارساترين مردم زمان خويش بود، وى هر روز صد و پنجاه ركعت نماز (يعنى سه بار نماز هاى واجب و نوافل شب و روز) را ادا مى نمود و سه ماه را در سال روزه مى داشت و زكات مال خويش را سه بار مى داد به جهت اين كه وى با دو تن از دوستان عزيزش به نامهاى عبد الله بن جندب و على بن نعمان در مسجد الحرام عهد بستند كه هريك از آن ها كه زودتر بميرد آن كه پس از او باقى بماند همه اعمال واجب و مستحب وى را انجام دهد و صفوان كه بعد از آن دو نفر زنده مانده بود اعمال آن دو را به جاى آن ها انجام مى داد.

يكى از همسايگانش در مكه باو گفت: ابو محمّد! دو دينار بتو بدهم ميبرى براى خانواده ام بكوفه گفت: شتر من كرايه است صبر كن از صاحب شتر در مورد اين كار اجازه بگيرم.»

(2)- علل الشرائع: 2/ 529، باب 313، حديث 2؛ مستدرك الوسائل: 13/ 402، باب 11، حديث 15728؛ «ابن وليد از علي و او از پدرش نقل كرد كه ابن ابى عمير مردى بزاز بود از شخصى ده هزار درهم طلب داشت ثروت ابن ابى عمير از دست رفت و فقير شد آن مرد خانه اش را بده هزار درهم فروخت و پولها را آورد بخانه ابن ابى عمير درب خانه او را كوبيد.

محمّد بن ابى عمير خارج شد آن مرد گفت: اين طلبى است كه از من داشتى اينك برايت آورده ام. پرسيد از كجا تهيه كرده اى ارثى بتو رسيده؟ گفت: نه سؤال كرد كسى بتو بخشيده، پاسخ داد نه من خانه ام را فروختم تا قرضم پرداخت شود.

ابن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از حضرت صادق براى من نقل كرد كه فرموده است:

«لا يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدين»

بواسطه قرض شخص نبايد خانه نشيمن خود را بفروشد. پول ها را ببر من احتياجى ب آن ندارم با اينكه خدا شاهد است كه هم اكنون بيك درهم آن نيازمندم ولى يكدرهم از چنين پولى را تصرف نخواهم كرد.»

معروف مى كند. به قدرى اين ساختمان عظيم است كه ارتفاع معنوى آن، سر از عرش بيرون مى آورد.

رسيدن به اوج يقين

 

شيخ كلينى شخصيت عظيمى است و كتابش چون نزديك به عصر امام عسگرى عليه السلام نوشته شده است، از اعتبار ويژه اى برخوردار است و اين روايت را در كتابش نقل مى كند:

وقتى بعد از نماز صبح پيغمبر صلى الله عليه و آله به حارثة بن نعمان مى فرمايد:

«كَيْفَ أَصْبَحْتَ؟» «1»

______________________________
(1)- علل الشرائع: 2/ 529، باب 313، حديث 2؛ مستدرك الوسائل: 13/ 402، باب 111، حديث 15728؛ «ابن وليد از علي و او از پدرش نقل كرد كه ابن ابى عمير مردى بزاز بود از شخصى ده هزار درهم طلب داشت ثروت ابن ابى عمير از دست رفت و فقير شد آن مرد خانه اش را بده هزار درهم فروخت و پولها را آورد بخانه ابن ابى عمير درب خانه او را كوبيد.

محمّد بن ابى عمير خارج شد آن مرد گفت: اين طلبى است كه از من داشتى اينك برايت آورده ام. پرسيد از كجا تهيه كرده اى ارثى بتو رسيده؟ گفت: نه سؤال كرد كسى بتو بخشيده، پاسخ داد نه من خانه ام را فروختم تا قرضم پرداخت شود.

ابن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از حضرت صادق براى من نقل كرد كه فرموده است:

«لا يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدين»

بواسطه قرض شخص نبايد خانه نشيمن خود را بفروشد. پول ها را ببر من احتياجى ب آن ندارم با اينكه خدا شاهد است كه هم اكنون بيك درهم آن نيازمندم ولى يكدرهم از چنين پولى را تصرف نخواهم كرد.»

حال شما چطور است؟- به پيغمبر صلى الله عليه و آله كه نمى شود دروغ گفت او عالم به حقيقت است- اين جواب را داد:

«أَصْبَحْتُ يا رسولَ اللَّهِ مُوْقِناً»

اين حال من است: تمام حقايق عالم را كه از طريق وحى انبيا و شما به من رسيده است، با همه وجود باور و يقين دارم.

اين ادعاى خيلى مهمى است. چهل سال درس خواندن و غلطيدن در دليل، برهان، فلسفه، حكمت و عرفان مى خواهد تا كسى به مقام باور و يقين برسد، گاهى نيز نمى رسد.

او خيلى راحت گفت: من در اوج باور هستم و هيچ شكى نسبت به هيچ حقيقتى ندارم.

يقين اين جوان را در كلام حضرت زهرا عليها السلام مشاهده مى كنيم.

«الحَمْدُ لِلهِ الَّذى لَمْ يَجْعَلْنى جاحِداً لِشَى ءٍ مِنْ كتابِهِ وَ لامُتَحيّراً فى شَى ءٍ مِنْ أمَرِهِ» «1» خدا را شكر مى كنم كه نسبت به هيچ حقيقتى ترديد ندارم و نسبت به هيچ واقعيتى سرگردان نيستم.

اين حالى كه حارثة بن نعمان گفت، حال همه انبيا و امامان عليهم السلام است.

علامت اهل باور و يقين

 

رسول خدا عليها السلام در برابر جمعيت مسجد به او فرمودند:

«انَّ لِكلِّ يَقينٍ حَقيقةً فَما حَقيقةُ يقينِكَ؟»

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 83/ 66، باب 39، حديث 4.

دليل، نشانه و برهان تو بر اين كه نسبت به همه حقايق در اوج باور هستى چيست؟ او عرض كرد:

«كأنّى أَنْظُرُ إلى عَرْشِ رَبّى»

يا رسول الله! خودم را در عرش خدا مى بينم. يعنى تمام درها باز و ساختمان انسانيت من، از اين گنبد دوّار نيز بالا زده و به پشت اين پرده و حجاب ها رفته و به عرش رسيده است.

يا رسول الله! بهشتيان را غرق در نعمت و دوزخيان را غرق در عذاب مى بينم و نزد من طلا با ريگ هاى بيابان يكى است؛ يعنى دل او به كلى از چيزى كه تمام مردم دنيا بر سر آن جنگ و دعوا دارند و به خاطر آن ربا مى خورند، مى دزدند، غصب مى كنند، رشوه مى گيرند و حق را ناحق و پايمال مى كنند، كاملًا پاك شده و آزاد است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردم رو كرده، فرمودند:

«هذا عَبْدٌ نَوَّر اللهُ قَلْبَه بِالايمان» «1» اين كسى است كه خدا قلب او را از نور ايمان روشن كرده است. مگر قلب هاى ديگر چه قلبى است؟ قلب هاى ديگر توسط پول، هواى نفس، شيطان و شهوات دستكارى شده است، لذا به آنها هر چه مى گويى، مى گويند: دلمان مى خواهد. اما اين طرفى ها مى گويند: آن چه را كه خداى من مى خواهد. بين اين ها خيلى فرق است. البته اين ها به دل تهمت مى زنند؛ چون دل به خاطر فطرت، هرگز خواهان اين چيزهايى كه اين ها مى گويند نيست.

______________________________
(1)- الكافى: 2/ 53، حديث 2.

 

تخريب ساختمان عقل با بى ادبى

 

از جمله كسانى كه مصالح ساختمان انسانيت را تأمين كرد، وجود مبارك حضرت مجتبى عليه السلام است.

كه در گفتارى بسيار باارزش، آسمانى و ملكوتى اين مصالح را شرح داده و چقدر زيبا فرموده اند. اى كاش تمام مردم به همين روايت عمل مى كردند؛ چون براى تبديل شدن زمين به بهشت و خاموش شدن آتش جهنمى كه كل جهان را فراگرفته است، كافى مى باشد. طبق آيات و روايات، نشانه اى از بهشت پروردگار در زندگى مردم دنيا نيست و همه جا آتش، كينه، نزاع، اختلاف و پس زدن همديگر است.

اغلب سفره ها به حرام آلوده است. مگر جهنم غير از اين است؟

حضرت مجتبى عليه السلام مى فرمايد:

«لا أدب لمن لا عقل له» «1» كسى كه از عقلش استفاده نمى كند ادب ندارد.

اينجا امام به جنايت تعطيل شدن عقل اشاره مى كنند. بالاترين گناهى كه بشر در تاريخ مرتكب شده است، زندان كردن، عقب راندن، پنهان كردن عقل و ميدان دادن به هواى نفس است. «2»

______________________________
(1)- كشف الغمة: 1/ 571؛ بحار الانوار: 75/ 111، باب 19، حديث 6؛ «لَا أَدَبَ لِمَنْ لَاعَقْلَ لَهُ وَ لَامُرُوَّةَ لِمَنْ لَاهِمَّةَ لَهُ وَ لَاحَيَاءَ لِمَنْ لَادِينَ لَهُ وَ رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِيلِ وَ بِالْعَقْلِ تُدْرَكُ الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً.»

(2)- الكافى: 1/ 11، حديث 8؛ «در اين زمينه شخصى به امام صادق عليه السلام عرضه داشت:

فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ فَقَالَ كَيْفَ عَقْلُهُ قُلْتُ لَاأَدْرِي فَقَالَ إِنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ كَثِيرَةِ الشَّجَرِ ظَاهِرَةِ الْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هَذَا فَأَرَاهُ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَكُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنِ اصْحَبْهُ فَأَتَاهُ الْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وَ عِبَادَتُكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اللَّهَ مَعَكَ فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذَلِكَ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ الْمَلَكُ إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَ مَا يَصْلُحُ إِلَّا لِلْعِبَادَةِ فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ إِنَّ لِمَكَانِنَا هَذَا عَيْباً فَقَالَ لَهُ وَ مَا هُوَ قَالَ لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا الْحَشِيشَ يَضِيعُ فَقَالَ لَهُ ذَلِكَ الْمَلَكُ وَ مَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ فَقَالَ لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هَذَا الْحَشِيشِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْمَلَكِ إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ.»

رعايت عقل، بار سنگينى به دوش مردم جهان است. اين طورى كه مردم با آن معامله كرده اند، از زير بار سنگين آن فرار كرده و هنوز قصد برگشتن به سوى عقل را ندارند.

عقل، محبوب ترين مخلوق خدا

 

عقل، نور خدا در وجود ما است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «1» پروردگار قبل از اينكه انسان را خلق كند عقل را آفريد، البته نه اين سلول هاى مادى مغز، چون سلول ها، بدنه عقل هستند، بلكه خود عقل را، وقتى خدا حقيقت و نور عقل را آفريد، به عقل فرمود: در اين عالم مخلوقى محبوب تر از تو نيافريده ام.

اگر در قيامت بندگانم را به بهشت ببرم، به خاطر تو است و اگر به جهنم ببرم، به خاطر تو مى برم.

اگر تو در وجود بندگانم- با اختيار خودشان- فعال باشى، آنان را به بهشت مى برم، اما اگر غريب، تنها و اسير شوى، به خاطر اين جرم سنگين، آنان را به جهنم مى برم. كسى كه محبوب ترين مخلوق مرا به غربت و اسارت بكشد، لايق عذاب

______________________________
(1)- الجواهر السنية: 647؛ «إنّ أوّل ما خلق اللَّه العقل فقال له: أدبر، فأدبر، ثمّ قال له: أقبل، فأقبل، فقال اللَّه: خلقتك خلقا عظيما و كرّمتك على جميع خلقي.»

دردناك جهنم است.

لذا در قرآن مى فرمايد: در قيامت، صداى ناله اهل جهنم از شدت عذاب، مانند صداى ناله خران رم كرده است:

«كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ» «1»

انسان كه رم نمى كند، اين آيه خيلى لطيف است. انسان با اين ساختمان عظيم، باوقار، متين و بزرگوار و مركز ثقل جهان و معنويت است. خدا در قرآن مى فرمايد:

«لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ» «2»

در جهنّم صداى آنان مانند صداى خران رم كرده است؛ چون اينان در دنيا نيز از من و انبياى من رم مى كردند.

جواب بى ادبانه در برابر دعوت به دين

 

اى انسان! عقل دارى، پس به كار بگير، ببين انبيا چه مى گويند؟ بعد تحليل كن.

ببين قرآن و ائمه عليهم السلام چه مى گويند؟ اگر تحليل عقلى صحيح كرديد و نپسنديديد، آن وقت از دين رم كنيد. اصلًا نمى آيند گوش بدهند كه خدا، انبيا و ائمه عليهم السلام چه مى گويند. يا وقتى مى آيند، تحليل صحيحى نمى كنند، مى گويند: ديگر از اين حرف ها گذشته، دنيا، دنياى زيردريايى، سفينه هاى فضايى، اينترنت، ماهواره ها، اتم و اين همه تكنولوژى است.

زير دريايى و سفينه و اين ها چه ربطى به عدالت، مهر، كرم، عبادت و شكر ربّ و خدمت به خلق دارد؟ اين ها هستند كه مصالح ساختمان انسانيت هستند، اين ها با

______________________________
(1)- مدثر (74): 50؛ «گويى گورخرانى وحشى و رميده اند.»

(2)- هود (11): 106؛ «براى آنان در آنجا ناله هاى حسرت بار و عربده و فرياد است.»

زير دريايى و تكنولوژى چه تضادّى دارند؟ چون دنيا از نظر تكنولوژى پيشرفت كرده است، بايد قرآن و حلال و حرام آن تعطيل شوند؟ اصلًا بين اين ها چه رابطه و پيوندى هست؟

دين، حقيقتى است كه ما را به دست يابى به تكنولوژى و علوم دعوت و انسان را از جهل و نادانى منع مى كند و تمام حرف دين اين است كه علم و پيشرفت شما بايد با اخلاق و رابطه صحيح با خدا و خلق، به ابزارى براى آخرت شما تبديل شود، نه اين كه ابزارى براى جنگ، خونريزى، غارت، تجاوز، گناهان پيشرفته و جديد، خيانت، ناامنى و در يك كلام به ابزارى براى اينكه انسان به حيوان درنده و خون خوار مبدل شود.

جايگاه بى ادبان در جهنم

 

خدا در قرآن در مورد سؤال از اهل جهنم مى فرمايد: چرا شما را به جهنم آورده اند. تعجب مى كنند؛ چون نبايد انسان به جهنم برود. دوزخيان جواب مى دهند:

«لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ» «1»

ما گوش و عقل را تعطيل كرديم. به ما مى گفتند: بيا گوش بده، در اين آيات، حرف هاى انبيا و ائمه عليهم السلام انديشه كن، مى گفتيم: نمى خواهيم. چون دنيا، دنياى زير دريايى و سفينه است و دوره اين حرف ها ديگر تمام شده است.

در جواب اين بى خردان بى مغز كه مى گويند: دوران قرآن و كلام انبيا و ائمه عليهم السلام تمام شده بايد گفت: مگر در قديم دو ضرب در دو چهار مى شد، حالا يازده

______________________________
(1)- ملك (67): 10؛ «اگر ما [دعوت سعادت بخش آنان را] شنيده بوديم، يا [در حقايقى كه براى ما آوردند] تعقّل كرده بوديم، در ميان [آتش ] اهل آتش سوزان نبوديم.»

مى شود؟ هزاران سال قبل، خيلى قديم تر از قرآن نيز دو ضرب در دو، چهار مى شد.

بى عقلى تا جايى رسيده است كه مى گويند: حرف عقل ديگر كهنه شده است و بايد بساط دين را جمع كرد.

كلام امام مجتبى عليه السلام درباره عقل، اين سرمايه الهى و اين نور خدايى و ملكوتى اين است كه افرادى كه آن را به كار مى گيرند، در حال ساختن ساختمان ادب هستند.

و كسانى كه عقل را به كار نمى گيرند:

«لا أَدَبَ لِمَنْ لاعَقْلَ لَهُ وَ لامُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ»

آن كسى كه اراده، همت و تصميم قاطع و تحرّك ندارد، جوانمردى ندارد. انسان تنبل، مركز فساد است، اما اهل همّت، منبع جوانمردى هستند.

«وَ لا حَياءَ لِمَنْ لا دِينَ لَهُ»

آن كسى كه ايمان به خدا و قيامت نداشته، وابستگى باطنى با حضرت حق ندارد، حيا ندارد؛ يعنى از هيچ گناهى در ظاهر و باطن روى گردان نيست، سرمست دنياست و آخرت را باور ندارد و با بى حيايى شكم پاره مى كند، به ناموس مردم تجاوز مى كند، فتنه مى كند، چون دين و ايمان ندارد.

عالى ترين درجه عقل

 

من كلمات قصار خيلى از بزرگان، دانشمندان، حكما و عرفاى شرقى و غربى جهان را ديده ام. زيباتر از اين جمله در هيچ كجاى عالم از كسى صادر نشده است.

گذشتگان نگفته اند و آيندگان نيز نخواهند گفت، و آن اين است:

«وَ رَأْسُ العَقْلِ مُعاشَرَةُ النّاسِ بِالجَميل»

آن چيزى كه در رأس عقل است؛ يعنى عالى ترين مرحله عقل عملى، زيبا معاشرت كردن با انسان ها است. عمرى با همسر خود معاشرت كنى و ذره اى به او

رنج و آزار ندهى. به كمترين چيزى دل همديگر را نرنجانيد. عمرى با بچه ها، اقوام و مردم باشى، اما به زيبايى با آنها برخورد كنى، تا جايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

حسن جان! به قدرى زيبا برخورد كن كه وقتى مُردى، با خنده از دنيا بروى، همه چشم ها براى تو گريه كنند و جاى تو را در دنيا، خالى ببينند.

يعنى با رفتار، قلم، زبان، نگاه، قضاوت و اخلاق زيبا معاشرت كن.

امام عليه السلام سپس منفعت به كارگيرى عقل را مطرح مى كنند كه عقل عجب سرمايه عظيمى است و چه تجارت پرسودى را با اين عقل مى شود انجام داد:

«وَ بِالعَقْلِ تُدْرَكُ الداران جَمِيعاً»

با عقل، دنيا و آخرت به دست مى آيد. شخص بى عقل نه دنيا دارد و نه در آخرت چيزى به دست مى آورد. كسى كه عقل را به كار نمى گيرد، عمرى در طويله اى كه اسمش را مسكن گذاشته و آخورى به نام آشپزخانه زندگى مى كند، بعد وارد قبرى مى شود كه بدنش را زود در آن پنهان مى كنند كه بوى تعفّن او همه جا را زير و رو نكند.

محروميت بى عقل از دنيا و آخرت

 

«وَ مَنْ حَرُمَ عَن العَقْلِ حَرُمَهُما جميعاً» «1» آن كسى كه از عقل خالى شده است، از دنيا و آخرت محروم است. درباره بى عقل جمله اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه: شخص بى عقل، منبع شرّ است؛ چون هيچ چيزى را ارزيابى صحيح نمى كند.

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 75/ 111، باب 19، حديث 6.

بى عقل تا اين حد مورد نفرت است. البته بى عقل كسى است كه عقل خود را خراب كرده، نه كسى كه خدا به او عقل نداده است، او كه ديوانه نام دارد. بى عقل واقعى كسى است كه عقل دارد، اما عقل خود را اسير هوى و هوس كرده است.

عقل را پس زده، شكم و شهوت را مقدم داشته و رهبر و مكتبش، شكم و شهوت است؛ يعنى عقل هيچ كاره است.

آدم هاى بى عقل به قدرى مورد نفرت هستند كه روزى حضرت عيسى بن مريم عليه السلام كه پيغمبر اولوالعزم است با سرعت در حال فرار بود، زياد دويد، نفس نفس زنان، خسته شد، كنار تخته سنگى نشست، يكى از حواريون آمد، عرض كرد:

يا روح الله! مگر گرگ شما را دنبال كرده بود؟ فرمود: نه. گفت: پس با اين وحشت از چه چيزى فرار مى كرديد؟ فرمود: از شخص احمق. شخصى كه مى گويى: بيا بشنو، مى گويد: من همه چيز را مى دانم و مى فهمم. مى گويى: بيا حقيقت را بفهم. مى گويد:

زير دريايى و سفينه حقيقت است، قرآن و معنويت كهنه شده است.

چند نفر ارمنى و يهودى به زير دريايى رسيده اند، اين نفهم و احمق مغرور شده است. چند مسيحى به كره ماه رفته اند، او از حقيقت دم مى زند. مى گويد: دنيا، دنياى فضاست. حرفهاى دين ديگر قابل شنيدن نيست.

عقل، مايه عبادت و كسب بهشت

 

عجب روايتى از امام صادق عليه السلام درباره عقل، اين سرمايه الهى در وجود انسان نقل شده است. روايت در «اصول كافى» است مى فرمايد:

«ما الْعَقْلُ؟ قال: مْا عُبِدَ بِهِ الرَحْمن»

راوى پرسيد: عقل چيست؟ حضرت فرمود: عقل سبب بندگى و عبادت خداست،«وَ اكْتُسِبَ بِهِ الجَنانَ» «1» عقل مايه اى است كه با آن مى شود بهشت را خريد؛ يعنى قيمتش، قيمت بهشت است.

ادب عاقلان عالم خلقت

 

حال به جمله اول از امام مجتبى عليه السلام برگرديم:

«لا ادب لمن لا عقل له»

عاقل نسبت به خدا ادب دارد. در دعاى ابوحمزه دقت كنيد، ادب امام زين العابدين عليه السلام نسبت به خدا را ببينيد. اين ادب عقل است. ادب حضرت ابى عبدالله عليه السلام را ببينيد. چهار هزار تيرانداز و بيست هزار شمشيرزن و نيزه به دست، آماده حمله هستند، اما امام عليه السلام در اول ظهر با هجده نفر ايستاد و نماز جماعت خواند. فرمود: اكنون وقت نماز و مناجات با خداست، بايد براى او صورت روى خاك گذاشت. آن وقت خيلى ها نماز نمى خوانند.

ادب امام زين العابدين عليه السلام خيلى بالا است. دعا را خوانده، با تكه اى نان افطار كرده و نماز خوانده، گريه دارد صورت مباركش را زخم مى كند، بعد از تعقيبات، صورت روى خاك مى گذارد و عرض مى كند:

«لا اله الا الله حقّاً حقّاً لا اله الا الله عُبُوديةً و رقّاً لا اله الا الله ايماناً و صدقا» «2» هزار بار مى گويد و سر از سجده بر مى دارد؟

______________________________
(1)- الكافى: 1/ 11، حديث 3.

(2)- المحاسن: 32؛ كتاب ثواب الاعمال: حديث 21.

 

ادب امام سجاد عليه السلام در برابر پدر و مادر

 

ادب به پدر و مادر نيز مهم است. شهادت بالاترين نعمت و جهاد بالاترين عبادت است. پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «1» فوق شهادت چيزى در اين عالم وجود ندارد.

آن وقت در روز عاشورا، وقتى امام زين العابدين عليه السلام احوال پدر را مى پرسد، مى بيند پدر نفس سردى مى كشد كه از همه جاى بدن ايشان خون بيرون مى زند، به پدر عرض مى كند: پدر جان! كار شما با اين امت به كجا رسيد؟ امام حسين عليه السلام مى فرمايد: عزيزم! به جنگ پرداختيم و غير از من و تو مردى باقى نمانده است. كه زين العابدين عليه السلام صدا مى زند: عمه! عصا و شمشير بياور، پدرم غريب شده است.

امام حسين عليه السلام مى فرمايد: عزيز دلم! شما نبايد بجنگى. عرض كرد: چشم.

چيز ديگرى نمى گويد كه: شهادت در كنار تو بالاترين است، بگذار من هم از اين شربت بچشم، اما چون پدر مى گويد: جنگ نه، پسر هم مى گويد: چشم، اين ادب است.

ادب در مقابل مادر هم خيلى مهم است، وقتى امام زين العابدين عليه السلام به دنيا آمدند، يك ساعت بعد مادر ايشان از دنيا رفت. امام حسين عليه السلام اين فرزند روى دست مباركش بود، داغ همسر نيز ديده، جنازه را دفن كردند، امام فرمودند: زن شيرده بياوريد.

خانمى را پيدا كردند و امام فرمود: اين فرزند مرا شير بده، حقوق به او مى دادند.

______________________________
(1)- بحار الانوار: 11/ 97، باب 1، حديث 20؛ مستدرك الوسائل: 19/ 11، باب 1، حديث 12317؛ «فِي خَبَرِ أَبِي ذَرٍّ أَنَّهُ سَأَلَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَيُّ الْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ إِيمَانٌ بِاللَّهِ وَ جِهَادٌ فِي سَبِيلِهِ قَالَ قُلْتُ فَأَيُّ الْجِهَادِ أَفْضَلُ قَالَ مَنْ عُقِرَ جَوَادُهُ وَ أُهَرِيقَ دَمُهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.»

عجب شيرى به امام زين العابدين عليه السلام داد. در محصول اين شير، ادب موج مى زد.

سى سال اين دايه امام را نگهداشت تا از دنيا رفت. حضرت به او مادر مى گفت.

كسى به حضرت عرض كرد: شما حقّ مادر را تا كجا ادا مى كنيد؟ فرمود: من مادرم مرده است، اما اين كسى كه به من شير داده است، حتى يك بار با او هم غذا نشدم، چرا؟ چون كه مبادا لقمه اى را زودتر از من در نظر بگيرد و بخواهد بردارد، من زودتر از او آن لقمه را بردارم و حسرت آن لقمه به دل او بماند. من در قيامت تحمل جواب اين حسرت را ندارم. «1»

از خدا جوييم توفيق ادب

 

بى ادب محروم گشت از لطف رب

بى ادب تنها نه خود را داشت بد

 

بلكه آتش در همه آفاق زد «2»

     

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امام حسین(ع)، تجلی حضرت ابراهیم(ع)
توبه، افق طلوع آمرزش
پرسش‌هاي پيامبران از مردم
معرفت کامل، بالاترین عمل انسان
مرگ و عالم آخرت - جلسه هشتم (2) - (متن کامل + عناوین)
جامع پاك در گرو خانه‏هاى پاك‏
شب عروج علی (ع)
دليل هجرت هاجر و اسماعيل
اسير شهوت
چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه دوازدھم (متن ...

بیشترین بازدید این مجموعه

عقل و انديشه، نجات دهنده كشيش مسيحى‏
معناى سعادت و شقاوت‏
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
شیطان و اهل تقوا - جلسه پانزدهم - (متن کامل + عناوین)
نظام خانواده در اسلام - جلسه پانزدهم – (متن کامل + ...
جايگاه محبت در برابر پروردگار
رمز موفقيت ابن ‏سينا
امیرالمؤمنین(ع) و صدیقۀ کبری(س) از عجایب آفرینش
محبوبیت اولیای الهی در پرتو هشت خصلت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^