
اسير شهوت
اما اگر از اين منابع بريده شوند، ميداندار اين زندگى شهوت مىشود. يوسف وجود را به چاه مىاندازند. حال آيا اين يوسفهاى به چاه افتاده، به كاروان توبه ماه رمضان، محرّم يا ايّام فاطميه و دوستان خوبى برمىخورند؟ همه يوسفها به كاروان خوب برنمىخورند. ممكن است كاروانى بيايد و رد شود و اين چاه، آن قدر عميق باشد كه طناب اين كاروانها به عمق آن نرسد. آيا ريسمانى قوىتر و مطمئنتر و طولانىتر از قرآن، كه از اللّه تا كره زمين كشيده شده است، وجود دارد؟ آن چاه چه قدر عميق است كه اين طناب به ته آن نمىرسد؟ خداوند به پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: اين قدر خود را به زحمت نيانداز:
« ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ »
چه چاهى است كه مىفرمايد:
« أُوْلَـئِكَ فِى ضَلَـلِ بَعِيدٍ »
اين چاه شهوت، چه قدر عمق دارد كه «حبل اللّه» به آن نمىرسد، ائمه از صراط عبور مىكنند ، ولى دست پر قدرت آنان به عمق آن چاه نمىرسد. شعله جهنم به اندازهاى است كه مىفرمايد:
« فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّـفِعِينَ »
همين دهانه و چاه نفس و شهوت است كه يوسفِ وجود انسان را كه عقل است، در چاه شهوت مىاندازند تا در محاق الى الابد برود. حال يا گرگ يوسف باطن و يا گرگ يوسف ظاهر مىشود. چه قدر گرگ در اين دنيا يوسف دريدند. آنان كه در كربلا، اين انسانها را قطعه قطعه كردند، انسان بودند؟ در گفتار قمر بنىهاشم هست كه ايشان را در چه مرتبهاى آورده است.
در روز عاشورا در آن رويارويى بين حق و باطل ، قمر بنى هاشم خطاب به نفس خود فرمودند:
«يا نَفْسٌ لا تَخْشِى مِنَ الكُفّارِ»
اى نفس از كافران هراس به خود راه مده.
بعضى از صفات ، انسان را به گرگ تبديل مىكند ، رباخوار يك گرگ است. رشوهخوار بىرحم، يك گرگ است. انسان بىرحم، گرگ است.
اميرالمؤمنين عليهالسلاممىفرمايد:
«فالصُورَةُ صُورَةُ اِنسان وَالقَلْبُ قَلْب حَيوان»
صورت انسانى دارد ولى باطنش حيوانى است. خدا هم به صراحت در قرآن مىفرمايد:
« أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ »
در كتاب «بحار الأنوار» ديدم كه موسى بن جعفر عليهالسلام مىفرمايد: اين ده برادر، به يعقوب گفتند:
« أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ و يَلْعَبْ »
پدر! اين كودك را با ما بفرست تا در مراتع بازى كند. يعقوب به ده برادر گفت: دلم مىترسد كه گرگ او را بخورد. يعقوب مىدانست كه گرگ يوسف را نمىخورد. از كجا مىدانست؟ از خوابى كه يوسف ديده بود. وقتى يوسف خواب خود را براى پدر گفت، يعقوب گفت :
« و كَذَالِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ »
در آينده، خداوند تو را از ميان انسانها به عنوان فرد شايسته انتخاب مىكند. او مىدانست كه گرگ او را نمىخورد. پس چرا فرمود:
« و أَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ »
پيامبران كه معصومند. موسى بن جعفر عليهالسلام مىفرمايد: او كنايهاى سرّى به بچههايش گوشزد كرد و در دلش اين ده تا برادر را براى يوسف، گرگ مىديد :
شنيدم گوسفندى را بزرگى
رهانيدى از دهان و دست گرگى
شبانگه كارد بر حلقش بماليد
روان گوسفند از وى بناليد
كه از چنگال گرگم در ربودى
چو ديدم عاقبت خود گرگ بودى
رباخوار گرگ است. كسى كه به ناموس مردم رحم نمىكند، گرگ است. كسى كه در مسير حل شدن مشكلات، چوب لاى چرخ ديگران مىگذارد، گرگ است. كسى كه لوازم آرايش توليد مىكند به قيمت ارزان و زن روستايى آن را تا مىخرد به لب و پوستش بزند براى اين كه براى همسرش جلوهاى كند ، اما دچار بيمارى مىشود كه درمان ندارد و از شكل و قيافه مىافتد، اين انسان اگر گرگ نيست، كيست؟ يك آمار بگيريد و ببينيد چه اندازه گرگ داريم. رئيس همه گرگهاى دنيا هم يك انسان است. جهان در دست گرگها است.
يوسف چرا يوسف شد و زليخا چرا زليخا شد؟ زليخا يك گرگ است. تو كه شوهر دارى، به چه علت، دنبال يك جوان پاكدامن را گرفتهاى تا از او كامجويى كنى، كه هم به او خيانت شود، هم به انسانيت و هم به شوهرت شود؟ چون او گرگ است. چرا يوسف را بىجرم، با اين همه پاكى و نزاهت، نه سال به زندان انداختى؟ تو گرگى، اگر چه قيافهات قيافه زن است، با باطن تاريك و آلوده چه جنايت بزرگى را مرتكب شدى :
اى دريده پوستين يوسفان
كى تو برخيزى از اين خواب گران
تو كه مىدانى يوسف پاكدامن است، چرا او را نه سال به زندان انداختى؟ چون گرگ هستى. هر يك از آيات، اگر دقيق بررسى شود، يك دريا معارف دارد و به گستردگى آفرينش، مطلب در آن است.
بدترين دوست زليخا و دشمن لجوج او، شهوت بىقيد است كه يوسف وجود او را به چاهى انداخته است كه دست يوسف هم براى نجات آن، به او نمىرسد :
« رَ وَدتُّهُو عَن نَّفْسِهِ »
اين جمله، از قرآن است. من فقط لذت بدن و شهوت را مىخواهم. اگر زلف زندگى به اين دشمنان گره بخورد، اين بلاها بر سر انسانيت مىآيد.