خلاصه سخنرانی حضرت استاد انصاریان در دهه اول محرم سال 1389/ مسجد سید عزیز الله
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیم»
«اَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمِین اَلصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی سَیِّدِ الاَنبِیاءِ وَالمُرسَلِین حَبِیبِ اِلهِنا وَ طَبِیبِ نُفُوسِنا اَبِالقاسِمِ مُحَمَد صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ عَلی اَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبِینَّ الطّاهِرینَ المَعصُومِینَ المُّکَرَمِین.»
خداوند مهربان از بابِ لطف و مهر و احسانی که به انسان دارد، برای اینکه چند روزی که در دنیا هست زندگی مستقیم و بر اساس حق برای او به پا شود، معیارها و ملاکهایی را برای او قرار داد.
از زمان حضرت آدم تا الان، مردان و زنانی که زندگی خود را هماهنگ با این ملاکها بنا کردند، زندگی مستقیمی را یافتند، وجودِ با منفعتی شدند، به تعبیر عیسیبن مریم(ع) در گهواره، نفّاء شدند که معنای «جَعَلَنِی مُبارَکاً» است بنا بر توضیحی که امام ششم (علیهالسلام) دادند. اين افراد با هماهنگ شدن با این ملاکها، خیرِ دنیا و آخرت خود را تأمین کردند. رسول خدا(ص) کراراً به مردم فرمود: «فَاِنِّی قَد جِئتُکُم بِخَیرِالدُّنیا وَالآخِرَة»1 من از جانب خدا خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردم. آنهایی هم که در مقابل این ملاکها تکبر کردند و خود را با معیارهای دیگر که معیارهای ابلیسی است هماهنگ کردند، با اختیار خودشان فیوضات الهیه را، خیر دنیا و آخرت را، سعادت امروز و فردا را از دست دادند.
آیاتی در این زمینه از کتاب خدا شنیدید که در این آیات، پروردگار مهربان عالم، دو ملاک برای این امت قرار دادند یک ملاک؛ قرآن کریم است و یک ملاک هم اهلبیت(ع) هستند که به همین عنوان در قرآن مجید مطرح هستند.
شما اگر بخواهید آثار هماهنگی یک انسان را با این دو ملاک ملاحظه كنيد بهترین مصداق، وجودِ مبارک قمربنیهاشم (علیهالسلام) است. ایشان طبق ملاك قرآن مجید و با توجه و عنايت سه امام که ملاکِ قرار داده شدهی خدا بودند رشد کردند. یک امام؛ وجودِ مبارکِ امیرالمؤمنین(ع) بود. یک امام؛ حضرت مجتبی (علیهالسلام) بود و یک امام هم حضرت ابیعبدالله الحسین(ع).
قمربنیهاشم (علیهالسلام) سیزده سال در کنار امیرالمؤمنین(ع) تربیت شد و امیرالمؤمنین(ع) هر خیری را به او آموخت و در هر خیری هم او را تمرین داد. ده سال از وجودِ مبارکِ امام مجتبی(ع) فیض ادب و تربیت گرفت، ده سال هم از وجودِ مبارکِ حضرت ابیعبدالله الحسین(ع).
با این دو ملاک الهی، با این دو میزان الهی و با این دو معیار الهی به جایی رسید که هر وقت وجودِ مبارکِ امام صادق(ع) میآمدند کربلا، زیارتی که برای ایشان میخواندند نشسته نمیخواندند با تمام قد کنار قبر مطهر او میایستادند و اینگونه حضرت را زیارت میکردند. البته لمس این زیارت کار بسیار مشکلی است که وجودِ مبارکِ امام صادق(ع) یک فرد را در معرض سلام این سلامکنندگان قرار داده، «سَلامُّ الله وَ سَلامُ مَلائِکَةِ المُقَّربِین وَ اَنبِیائِه المُرسَلِین وَ عِبادهِ الصّالِحین وَالصِّدیقِین وَالشُّهَداءِ وَالطَّیِبات وَ الزاکِیات فِیما تَقطَعِی وَ تَرُوح»2 سلام خدا، فرشتگان مقرب، انبیاء فرستاده شده، سلام همهی بندگان صالح خدا، سلام همهی شهداء، سلام همهی صدیقین، تا زماني كه شب و روز در رفت و آمد است «عَلَیکَ یَابنَ اَمیرَالمُؤمِنین» بر تو باد ای فرزند امیرالمؤمنین.
یعنی امام میخواهند بگویند تمام اینها سلامکنندهی به عموی من قمربنیهاشم(ع) هستند. این خیلی حرف است این بهطور طبیعی به نظر میآید که قمربنیهاشم در ورود به عالم بعد باید به انبیاء باید سلام بکند چون وارد بر مورود باید سلام بکند. با ورود به ملکوت باید به ملائکهی مقرب سلام بکند اما اینجا عکس است خدا به تو سلام می کند، ملائکه به تو سلام میکنند، انبیاء به تو سلام می کنند و این برای آنها لذت دارد که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل به تو سلام بکنند و افتخار بکنند که به ما اجازه دادند به قمربنیهاشم سلام بکنیم، به محضر او برسیم.
رسول خدا(ص) میفرماید: آقای تمام مردم عالم شهداء هستند، ولی پرونده با این حرف بسته نمیشود پیامبر(ص) میفرماید: آقای تمام شهدای عالم و سید و سرور شهدای عالم، این هفتاد و دو نفر هستند. آقا و سید این هفتاد و دو نفر حسین من است و مرتبهی بعد قمربنیهاشم.
فردي میگوید: به منزل زینالعابدین (علیهالسلام) رفتم، درِ اتاق را با اجازه باز کردم، داخلِ اتاق ملاقات ایشان کنار امام نشستم، یکمرتبه دیدم در باز شد یک بچهی چهار - پنچ ساله وارد اتاق شد، امام با هیجان بغلِ خود را باز کردند، بچه خیز برداشت پرید در بغلِ زینالعابدین(ع) دست انداخت به گردن بچه، صورت بچه روی شانهی امام بود امام بدون صدا مثل ابر بهار اشک ریخت بدون صدا. عرض کردم: یابنرسولالله! از فرزندان پدر شما هست؟ فرمود: نه، این بچهی عموی من قمربنیهاشم است. این بچه شش ماه منتظر برگشتن پدرش بود وقتي برای او روشن شد که بابا نمیآید هر روز مادرش او را میآورد خانهی ما و میآید بغلِ من. بعد فرمود: خدا رحمت کند عمویم عباس را، خداوند در قیامت مقامی به او داده که تمام شهیدان اولین و آخرین قبطه میخورند و میگویند: ای کاش ما جای عباس بودیم.
زندگی قمربنیهاشم (علیهالسلام) چهار درس مهم دارد؛ یک پیام او این است که اي مردم! روشتان نسبت به فرزندانتان این باشد كه خیر و خوبی و ارزشها را به آنها تعلیم بدهید و آنها را در اين تعليم تمرین بدهید تا اینکه نهایتاً بشوند خادم خدا، خادم قرآن، خادم پیغمبر و خادم اهلبیت(ع). و این تمرین دادن به بچههایتان باید در حدّی باشد که این حالت خدمت در آنها رنگ ثابت پیدا بکند و تا آخر عمر در آنها بماند. رنگ خدا را بگیرند «صِبقَة الله وَ مَن اَحسنُ مِنَّ اللهِ صِبقة»3.
پیام دوم این است که بچههایتان را به معناي حقیقي، وفادار به قرآن و پیغمبر و ائمه و اهلبیت(ع) بار بیاورید که در وفاداری، عهدشکنی به درون آنها راه نداشته باشد. در جریانات، در حوادث، در شیرینیها، در تلخیها وفادار باشند «مِن المُؤمِنین رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدو اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَن یَنتَظِر وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلاٌ»4 از مردم مؤمن کسانی هستند که به تعهدشان نسبت به پروردگار وفادار بودند و رشتهی وفاداریشان تا اینجا ادامه پیدا کرد که یا شهید شدند یا نه، ماندند و وفاداری را ادامه دادند «وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلاً» اصلاً در فکر تغییر این وفاداری نیفتادند.
اما پیام سوم؛ بچههایتان را دو مرگه بار نیاورید. آنقدر به آنها شخصیت بدهید، آنقدر ارزشها را در آنها زنده کنید که اگر در مقابل دشمن حق قرار گرفتند، ابداً سر تسلیم فرود نیاورند. اگر هم قرار است كشته شوند، در حال ذلت نباشند که هم یک مرگ شخصیتی ببینند و هم یک مرگ بدنی.
اين پيام قمربنيهاشم(ع) است كه اي مردم! فرزندانتان را دو مرگه بار نیاورید، زبون بار نیاورید، پوچ بار نیاورید، من را اینطور بار آوردند که وقتی در کوران حادثه، در اوج تشنگی، در اوج غربت، در اوج محرومیت از امور مادی، اماننامه برای من آوردند، اصلاً نامه را نگرفتم که بخوانم، همينكه گفتند نامه آوردهاند، شمشیر از غلاف کشیدم، خیز برداشتم تا آورندهي نامه را بزنم و دو نیم کنم اما گريخت.
ما یک مرگ را قبول کردیم نه دو مرگ را، و حیات ما در همین یک مرگ است و خدا هم این حقیقت را مُهر کرد: «وَ لا تَحسَّبَنَّ الذِّینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ اَمواتَاً»5 اسم آن را میگذارند مرگ، اما مرگ نبود، حیات عند ربهم بود.
اما پیام چهارم؛ اینقدر مقام انسانی نسل خودتان را رفعت بدهید، بلندی بدهید، به آنها بزرگی و آقایی بدهید که سرّ نگهدار بینظیری بشوند که اگر گرفتار دشمن شدند و دشمن هم اعلام کرد یا سرّت را بده یا تو را قطعهقطعه میکنيم. به دشمن بگویند: بدن برای قطعهقطعه شدن حاضر است اما دادن سرّ هرگز.
قمربنيهاشم(ع) ميگوید: من را اینگونه تربیت کردند، من تمام سرّ وجودم حسین است. من سرّی که داشتم سرّ خدا بود و سرّ ملکوت بود و سرّ خلقت بود و همه چیز در این سرّ بود؛ حسین. دیدید که با من چه کردند که این سرّ را از دست بدهم، اما یک نگاه به بدنم کردم، یک نگاه به دشمن و با کمال شجاعت و سرافرازانه گفتم:
وَالله اِن قَطَعـــتُموُا یَمِینی اِنِّی اُهامِی اَبَداً عَن دِینِی
وَ عَن امام الصادق الیَقِین نَجلِ النَّبِی الطاهِر الاَمِین6
اگر يك دست مرا گرفتید، آن دست من را هم بگیرید، فَرق من را هم بگیرید، چشم من را هم بگیرید، اما من حسین را از دست نمیدهم.
پی نوشت ها:
1 – بحارالانوار 18/192 باب 1 حدیث 27:امالی شیخ طوسی:583 حدیث 1206
2- بحارالانوار 98/227 باب 20 حدیث 1
3- بقره 137
4- احزاب 23
5- آل عمران 169
6- المناقب ابن شهر آشوب : 4/108
منبع : پايگاه عرفان