فارسی
يكشنبه 30 ارديبهشت 1403 - الاحد 10 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ايمان و آثار آن - جلسه چهارم - (متن کامل + عناوین)

 

اسلام و اصل تربيت

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين .

 

اسلام اصل تربيت را تحت عنوان تزكيه، پاكيزگى جان و پاكيزگى عقل نام مى برد. اسلام تربيت را اصل و علم را وسيله قرار داده است، ولى فرهنگ قرن بيستم، علم را هدف قرار داده و به تربيت انسان ها كارى ندارد. اين كه انسان چه دينى داشته باشد، در هيچ كجاى جهان مطرح نيست و تنها مدرك علمى او مطرح است؛ چنان كه اگر يك نفر به اين مدرك برسد، مى تواند دبير بشود و پنجاه نفر را هم مى شود زير دست او گذاشت. حالا مواردى، مثل اين كه او زناكار است، و يا لواطكار، و يا قمارباز، و يا بد اخلاق، مطرح نيست، و تنها علم هدف است. اين شخص براى سير كردن شكم خود، فقط يك راه دارد، استفاده از مدرك دبيرى و معلمى. با استفاده از چنين مدركى، جهان او را قبول مى كند. البته، تازه در دنيا زمزمه تربيت معلم پيدا شده است. ولى در جهانى كه تحت قواعد ربانى نيست، وقتى مى خواهند معلّم تربيت كنند، عده اى در سمينارهاى جهانى مى نشينند و قواعدى از مغزشان تراوش مى كند كه معلمان بايد خود را با آن قواعد تطبيق بدهند و اين مى شود تربيت معلم. ولى در فرهنگ الهى، تربيت اصل و هدف است وعلم وسيله مى باشد؛ فرهنگ الهى مى گويد: علم بدون تربيت، صاحبش دزدِ با نورافكن است.

 

نمونه اى از معلم تربيت شده در اسلام

در عيد قربان، شيخ مفيد اعلى الله مقامه الشريف «1» شانه بين شاگردهاى خود تقسيم كرد، امّا به دو نفر از آن ها شانه نداد. كلاس كه تعطيل شد، به شيخ گفتند: چرا تبعيض قايل شدى؟ گفت: چه تبعيضى؟ گفتند: به آن دو محصل شانه ندادى. فرمود: مگر در صورتشان مو در آمده است؟ از اين سخن جناب مفيد معلوم مى شد كه از زمانى كه اين بچه ها به سر كلاس او مى رفتند، او به صورت آن ها اصلًا نگاه نمى كرده است، از ترس خطاى چشم. همين كه

______________________________
(1) پى نوشت

1. الشيخ المفيد (336- 413. ق.): أبوعبد الله محمد بن محمد بن النعمان بن عبد السلام بن جابر بن النعمان المعروف بالشيخ المفيد. قال الطوسى: «المعروف بابن المعلم، من جمله متكلّمى الإماميه، انتهت إليه رئاسه الإماميّه فى وقته، و كان مقدّما فى العلم و صناعه الكلام، و كان فقيها متقدّما فيه، حسن الخاطر، دقيق الفطنه، حاضر الجواب. و له قريب من مائتى مصنّف كبار و صغار، و فهرست كتبه معروف، ولد سنه 338، و توفى لليلتين خلتا من شهر رمضان سنه 413 و كان يوم وفاته يوما لم ير أعظم منه من كثره الناس للصلاه عليه، و كثره البكاء من المخالف و الموافق.

فهرس التراث، ج 1، ص 469- 470 با تلخيص

 

او وارد كلاس مى شد، سرش پايين بود و درس را كه مى داد، بى درنگ مى رفت. مبادا كه در محصل ها فرد خوش قيافه اى باشد و چشمش خطا كند. «1»

مگر مسلمانى فقط به نماز و روزه تنها است. نماز و روزه فقط دو زاويه از زاويه هاى اسلام است و ابعاد دين واقعاً زياد مى باشد.

 

جمل دريايى سيدالشهداء عليه السلام در شب عاشورا

بالاترين توفيقى كه خدا در تاريخ به بشر داده، شناخت دين است، در سالى، در يكى از مجالس مهم تهران، پنج جمله از حضرت سيدالشهداء عليه السلام عنوان بحثم بود، كه من كنار يك جمله از حضرت، ده شب معطل شدم و ديدم اين جمله، عجب دريايى است. نزديك شب عاشورا بود، شبى تاريك، و دشمن غرق در لذت، و ياران حضرت هم آماده براى كشته شدن. حضرت دستور داد همه يارانش به چادرش بيايند. همه آمدند. شمار آن ها هفتاد و دو نفر بود كه هفده و هيجده نفر از آن ها بچه بودند، از بچه شش ماهه تا يازده و دوازده ساله، و بقيه هم جوان بودند و بزرگ. وقتى همه نشستند، حضرت شروع به سخن كرد: «أُثْنِى عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّى أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّهِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِى الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَهً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِينَ» «2»، ياران من، پايان عمر خودم و شما را اعلام مى كنم كه امشب خوشحال بشويد كه ما از چه جاده اى حركت كرده ايم تا به اين جا رسيده ايم. جاده اول، جاده نبوت بود. اگر ما از جاده حريم نبوت نيامده بوديم، به اين جا نمى رسيديم. جاده دوم: جاده فهم قرآن بود. ما اگر قرآن مجيد را نفهميده بوديم، امشب اين جا نبوديم و در خانه هايمان سر سفره يزيد بوديم؛ چون وقتى مى ديديم جان، مال، زن و بچه ما در خطر است، با كفر آشتى

______________________________
(1) 2. ممكن است اين داستان برداشتى باشد از داستانى كه ابن أبى الحديد در شرح نهج البلاغه، ص 1، ج 41 آورده است:

حدثنى فخار بن معد العلوى الموسوى رحمه الله قال: رأى المفيد أبو عبد الله محمد بن النعمان الفقيه الإمام كأن فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم دخلت عليه وهو فى مسجده بالكرخ ومعها ولداها الحسن والحسين عليهما السلام صغيرتين فسلمتهما إليه وقالت له: علمهما الفقه. فانتبه متعجبا من ذلك، فلما تعالى النهار فى صبيحه تلك الليله التى رأى فيها الرؤيا، دخلت إليه المسجد فاطمه بنت الناصر وحولها جواريها وبين يديها ابناها محمد الرضى وعلى المرتضى صغيرين، فقام إليها وسلم عليها، فقالت له: أيها الشيخ هذان ولداى قد أحضرتهما لتعلمهما الفقه، فبكى أبو عبد الله، وقص عليها المنام، وتولى تعليمهما الفقه، وأنعم الله عليهما، وفتح لهما من أبواب العلوم والفضائل ما اشتهر عنهما فى آفاق الدنيا، وهو باق ما بقى الدهر.

(2) 3. شيخ مفيد، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 92.

 

مى كرديم و مى نشستيم و بقيه عمر را لذت مى برديم. الان چرا اين جا هستيم؟ چون ما از جاده قرآن آمديم؛ چون قرآن با پليدى نمى سازد. چرا اين جا آمديم؟ چون قرآن با دروغ نمى سازد. اگر در جاده قرآن نبوديم، الان ما يا در شام بوديم، يا در مدينه، يا دركوفه و همه هم در لذت بوديم. ديگر براى چه لازم بود تشنه و گرسنه اين جا بياييم تا محاصره بشويم، و جاده سوم: جاده فهم دين بود. اين جمله بود كه ما را ده شب معطل كرد. آن جا واقعاً ما هر بار كه اين جمله را تجزيه و تحليل مى كرديم، مى ديديم هر شب از دين، از اسلام و از فهم دين كم داريم. امام حسين عليه السلام فرمود: اگر ما دين را نفهميده بوديم، امشب اين جا نبوديم؛ بلكه در ميان سى هزار جمعيت عمرسعد، يا در ميان هفتاد هزار جمعيت عبيدالله بن زياد بوديم. البته، در ميان آن ها، يك نفر دين را فهميده بود، حر بن يزيد و بقيه دين را نفهميده بودند، ولى نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند.

مطلب مهمى را براى شما بگويم، پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم و على عليه السلام جنگ كردند، ولى اميرمؤمنان عليه السلام سه جنگى كه در زمان خودش كرد، با هفتاد جنگ زمان پيامبر صلّى الله عليه وآله و سلّم فرق داشت، عليعليه السلام معصوم است، پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم در ميدان جنگ با كفار رو به رو بود، پيامبر صلّى الله عليه وآله و سلّم با مشركين، با يهودى ها و با رومى هاى كافر رو به رو بود؛ ولى در ميدان جنگ جمل، نود هزار نفرى كه على عليه السلام با آن ها رو به رو بود و حضرت دستور كشتنشان را هم داد، كسانى بودند كه ظهر اذان مى گفتند و نماز مى خواندند و قرآن هم تلاوت مى كردند؛ يعنى بين جنگ عليعليه السلام و پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم اين فرق بود كه دشمن در ميدان جنگ پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم مى گفت: خدا را قبول ندارم، و دشمن در ميدان جنگ على عليه السلام مى گفت: اشهد ان لا اله الا الله، و عليعليه السلام مى فرمود: با اين شهادت، اين دشمن را بكش؛ چون آن ها دين را نفهميدند. در جنگ صفين هم عليعليه السلام با اهل قرآن رو به رو بود. آن ها پانصد قرآن را سر نيزه كردند، و على عليه السلامگفت: اين اهل قرآن كذايى را بكشيد. در جنگ نهروان هم چنين بود و على عليه السلام با كسانى جنگيد كه درباره خدا خيلى داغ بودند و مى گفتند: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّه. «1» على عليه السلام با آن ها رو به رو بود و مى گفت: اين اهل قرآن را بكشيد. خدا نكند كه ما دين را نفهميده باشيم.

______________________________
(1) 4. قسمتى از آيه شصت و هفت سوره يوسف: حكم فقط ويژه خداست.

 

برنامه هاى پيامبر صلّى الله عليه وآله و سلّم جهت تزكى مردم

پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم آمد و سه برنامه را اصلاح كرد تا مردم تزكيه شدند:

برنامه اول، مسأله انديشه مردم بود؛ يعنى پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم راه نشان داد كه مردم به چه چيزى انديشه كنند و به چه چيزى انديشه نكنند. اين دو مسأله، از مسايل بسيار مهمى است كه زير بناى شقاوت و سعادت انسان را تشكيل مى دهد؛ به آن ها گفت، به چه امورى بايد فكر كرد و به چه امورى بايد توجّه و فكر نكرد. پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم آمد مردم را از نظر انديشه، گذشته بين، حال بين و آينده بين به بار آورد، به قدرى دقيق كه حساب ندارد.

برنامه دوم حضرت، اصلاح عقيده بود كه مردم به چه معتقد باشند و به چه اعتقاد نداشته باشند؛ چون اعتقاد، محرّك انسان است؛ انسان به دنبال چيزى كه دوست داشته باشد، مى رود و براى به دست آوردنش حركت مى كند، و چيزى را هم كه دوست نداشته باشد و به آن معتقد نباشد، از آن جدا مى شود و فرار مى كند. پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم آمد و اين عامل تحريك را اصلاح كرد و گفت، مردم به چه برنامه هايى عقيده پيدا كنند تا از راه عقيده، محبت پيدا نمايند و براى به دست آوردنش، آن را دنبال كنند، و به آن ها گفت، به چه برنامه هايى علاقه نداشته باشند. پيامبر به امتش گفت كه به چه چيز بايد دل بست، و به آن ها نشان داد كه از چه چيزهايى هم بايد دل بريد. البته، وقت بريدن هم به آنان نشان داد تا مردم تزكيه بشوند؛ تا شكم پرست نشوند؛ تا زرق و برق دنيا دلشان را منقلب نكند: رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَهً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ «1»

بنده خدا! مواظب باش كه پسر، دختر و زنت اين كاسه پر از عقيده به خداى تو را برندارد سرازير كند.

اصل تربيت در اسلام اصيل ترين هدف است و هر چه را كه در اين عالم حس مى كنيد، نسبت به اصل تربيت كه از آن به تزكيه تعبير شده، وسيله مى باشد.

و چه شگفت آور كه حضرت توانست انسان را در اين قسمت تربيت كند. دو داستانى كه مى خواهم نقل كنم، از نمونه هاى اين تلاش تربيتى پيغمبر است.

______________________________
(1) 5. آل عمران: 8. [و مى گويند:] پروردگارا! دل هايمان را پس از آنكه هدايتمان فرمودى منحرف مكن، و از سوى خود رحمتى برما ببخش زيرا تو بسيار بخشنده اى.

 

تزكى نفس جوان تازه داماد

باغى در مدينه بود كه به قدرى درخت هاى خرماى اين باغ را منظم كاشته بودند كه اين باغ، معروف به باغ نمونه شده بود. اين باغ، آب زيادى هم داشت، و صاحبش هم جوان خوش قيافه اى بود كه يكى و دو هفته اى مى شد كه عروسى كرده بود. مدينه گرم بود و او براى همين، همسرش را به باغ برده بود. او همسرش را در اتاقكى كه در آن باغ ساخته بود، سكنى داد و به همسرش گفت، چند روزى مسافر هستم؛ مى روم و زود بر مى گردم. وقتى هم برمى گردم، دوست دارم، ناهارم حاضر باشد. جوان با آرزو و با شوق بازگشت و دوباره به زندگى تازه اش رفت؛ آخر هنوز چند وقتى از ازدواجش بيش تر نگذشته بود، و همه قوايش متمركز در مسأله زناشويى بود. روزى كه آن جوان برگشت و وارد شهر شد، ديد مغازه ها تعطيل است و مدينه هم خلوت شده. او در همان حالى كه بر اسبش سوار بود و از گرما خيس عرق بود، بدون اين كه فرصتى پيدا كرده باشد تا بتواند كمى از خستگى مسافرت را از تن بيرون كند، پيگير مسأله خلوت بودن شهر شد و از يكى پرسيد، چرا مردم كار و كسب خود را تعطيل كرده اند و چرا مدينه خلوت شده است؟ آن شخص هم گفت، مردم شهر به دستور پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله و سلّم براى جنگ با روميان به سرزمين تبوك كه اكنون واقع در مرز عربستان هست، رفته اند. در آن زمان، بدترين جاده هم جاده مدينه به تبوك «1» بود. جوان به جلوى باغش آمد و درب را زد. همسرش آرايش كرده، تميز و با وضعيتى عالى آمد و درب را باز كرد. جوان در حالى كه دست زنش را در دستش گرفته بود، از اسب پياده شد. همسرش شتابان رفت و كاسه اى شربت خنك آورد و به او تعارف كرد. جوان نگاهى به اين شربت كرد كه ناگهان انديشه و اعتقاد صحيح، قرار او را تبديل به بى قرارى كرد. سيل اشك از چشمانش سرازير شد و او بى آن كه از شربت خنك داخل كاسه چيزى نوشيده باشد، آن را به همسرش بازگرداند. گفت: خانم برو اسب من را زين كن. همسرش گفت: تو كه الان آمدى، كجا مى خواهى بروى؟ گفت، وقتى شربت خنك را به من دادى كه بخورم، ياد حبيبم، پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم و مسلمانانى كه براى حيات قرآن و قانون خدا با او در بيابان هاى سوزان و راه دشوار تبوك داشتند سخت ترين شرايط را تحمّل مى كردند، صبر را از من برد. من در چنين شرايطى نمى توانم به فكر خوشى، لذت و آسايش باشم و خودم را نسبت به همراهى با آنان

______________________________
(1) 6. معجم البلدان، ج 2، ص 15 ذيل كلمه «تبوكُ»:

بالفتح ثم الضم، و واو ساكنه، و كاف: موضع بين وادى القرى و الشام.

 

معذور بدارم. بعد با همسرش خداحافظى كرد و سوار اسب شد تا به سپاه اسلام ملحق شود. روايت دارد كه سه شبانه روز طول كشيد تا اين جوان توانست مسير بيابان تا تبوك را طى كند و به سپاه اسلام ملحق شود. زمانى كه او به خدمت پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم رسيد، گرد و غبار و عرق بر تمام بدن و رويش نشسته بود، ولى او بى صبرانه در همان حال پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم را در آغوش گرفت، و در حالى كه نمى توانست گريه شوقش را از اين ديدار نگاه دارد، به حضرت گفت: آقا! من در مدينه نبودم، وقتى شما به جهاد فراخوان دادى، و اگر آن موقع در مدينه بودم، سر و جانم را فداى خاك پايت مى كردم و لحظه اى براى همراه شدن با شما درنگ نمى نمودم. «1»

 

ام حبيبه «2»

ابوسفيان ملعون و پليد كه در جنايتكارى نظير ندارد، دخترى داشت به نام ام حبيبه كه همسر پيامبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بود. پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم كه به مدينه آمد، همسرش هم كه دختر ابوسفيان و خواهر معاويه بود، به مدينه آمد. ماجراى اين ازدواج اين بود كه از طرف ابوسفيان كارهايى صورت گرفته بود كه به منزله شكستن قرارداد متاركه جنگ او با پيغمبر بود. ابوسفيان براى ترساندن مردم، مرتّب با رفقايش به قبيله هاى مسلمان بيرون مدينه و مكه حمله مى كرد، در حالى كه او با پيغمبر

______________________________
(1) 7. برداشتى از تفسير القمى، ج 1، ص: 294. متن كتاب چنين است:

و تخلف عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم قوم من أهل ثبات و بصائر لم يكن يلحقهم شك و لا ارتياب و لكنهم قالوا نلحق برسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم منهم أبو خثيمه و كان قويا و كانت له زوجتان و عريشتان فكانت زوجتاه قد رشتا عريشتيه و بردتا له الماء و هيأتا له طعاما، فأشرف على عريشته، فلما نظر إليهما قال و الله، ما هذا بإنصاف رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم فقد غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر، قد خرج فى الصخ و الريح و قد حمل السلاح مجاهدا فى سبيل الله و أبو خثيمه قوى قاعد فى عريشته و امرأتين حسناوتين لا و الله ما هذا بإنصاف ثم أخذ ناقته فشد عليها رحله فلحق برسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم فنظر الناس إلى راكب على الطريق فأخبروا رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم بذلك فقال رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم كن أبا خثيمه، فأقبل و أخبر النبى بما كان منه فجزاه خيرا و دعا له.

(2) 8. أُم حبيبه (17 قبل البعثه- 44): رمله بنت أبى سفيان صخر بن حرب. هاجرت مع زوجها عبيد الله بن جحش الاسدى، أسد خزيمه من مكه إلى أرض الحبشه، فافتتن عبيد الله و تنصّر بها، و مات على النصرانيه، فلمّا قدمت أُمّ حبيبه المدينه تزوّجها رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم، و اختلف فيمن ولى عقده النكاح، فقيل: عثمان بن عفان، و قيل: خالد بن سعيد بن العاص، و قيل: بل زوّجها إياه النجاشى و هى بأرض الحبشه. توفّيت أُمّ حبيبه بالمدينه سنه أربع و أربعين، و قيل: اثنتين و أربعين. موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 88- 89

 

صلّى الله عليه وآله و سلّم چنان قراردادى داشت تا اين كه ابوسفيان عهدشكن و بى دين شبانه به قبيله بنى سليم حمله كرد و مقدارى از اموالشان را برد و تعدادى را هم كشت و فرار كرد. رئيس قبيله بنى سليم به مدينه آمد، و از ابوسفيان شكايت كرد. پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم كه از ماجراى حمله شبانه ابوسفيان به قبيله بنى سليم آگاه شد، بر كشته هاى آنان گريست و بعد هم فرمود: من انتقام شما را از ابوسفيان مى گيرم. خبر به ابوسفيان رسيد. او كه مى دانست ديگر نمى تواند در برابر حمله انتقامجويانه پيامبر مقاومتى كند، براى چاره جويى به مدينه رفت. در راه فكر مى كرد كه چه كسى را واسطه كند. او مى دانست هيچ كس بهتر از على عليه السلام نيست. براى همين وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد، گفت: على جان! پدر تو با پدر من رفيق بود و من هم براى تو احترام قايل هستم. بيا واسطه ما پيش پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم شو، و او را از اين تصميمى كه درباره ما گرفته برگردان. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: ما خود را به اطاعت از پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم ملزم مى دانيم و به هر چه پيغمبر رأى بدهد، ما همه نسبت به آن متواضعيم. با أَطِيعُوا الرَّسُولَ «1» كه نمى شود بالاى دست پيغمبر صلّى الله عليه

______________________________
(1) 9. نساء: 59، و به صورت مكّرردر قرآن كريم آمده است.

10. إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 105- 106:

قَالَ أَبَانٌ وَ حَدَّثَنِى عِيسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّىُّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: لَمَّا انْتَهَى الْخَبَرُ إِلَى أَبِى سُفْيَانَ وَ هُوَ بِالشَّامِ مِمَّا صَنَعَتْ قُرَيْشٌ بِخُزَاعَهَ أَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و سلم فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ احْقُنْ دَمَ قَوْمِكَ وَ أَجِرْ بَيْنَ قُرَيْشٍ وَ زِدْنَا فِى الْمُدَّهِ قَالَ أَ غَدَرْتُمْ يَا أَبَا سُفْيَانَ. قَالَ لَا قَالَ فَنَحْنُ عَلَى مَا كُنَّا عَلَيْهِ فَخَرَجَ فَلَقِىَ أَبَا بَكْرٍ فَقَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ أَجِرْ بَيْنَ قُرَيْشٍ قَالَ وَيْحَكَ وَ أَحَدٌ يُجِيرُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و سلم ثُمَّ لَقِىَ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَرَجَ فَدَخَلَ عَلَى أُمِّ حَبِيبَهَ فَذَهَبَ لِيَجْلِسَ عَلَى الْفِرَاشِ فَأَهْوَتْ إِلَى الْفِرَاشِ فَطَوَتْهُ فَقَالَ يَا بُنَيَّهِ أَ رَغْبَهً بِهَذَا الْفِرَاشِ عَنِّى قَالَتْ نَعَمْ هَذَا فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا كُنْتَ لِتَجْلِسَ عَلَيْهِ وَ أَنْتَ رِجْسٌ مُشْرِكٌ ثُمَّ خَرَجَ وَ دَخَلَ عَلَى فَاطِمَهَ فَقَالَ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ سَيِّدِ الْعَرَبِ تُجِيرِينَ بَيْنَ قُرَيْشٍ وَ تَزِيدِينَ فِى الْمُدَّهِ فَتَكُونِينَ أَكْرَمَ سَيِّدَهٍ فِى النَّاسِ قَالَتْ جِوَارِى فِى جِوَارِ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَتَأْمُرِى ابْنَيْكِ أَنْ يُجِيرَا بَيْنَ النَّاسِ قَالَتْ وَ اللَّهِ مَا يَدْرِى ابْنَاىَ مَا يُجِيرَانِ مِنْ قُرَيْشٍ فَخَرَجَ فَلَقِىَ عَلِيّاً فَقَالَ أَنْتَ أَمَسُّ الْقَوْمِ بِى رَحِماً وَ قَدِ اعْتَسَرَتْ عَلَىَّ الْأُمُورُ فَاجْعَلْ لِى مِنْهَا وَجْهاً قَالَ أَنْتَ شَيْخُ قُرَيْشٍ تَقُومُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ فَتُجِيرُ بَيْنَ قُرَيْشٍ ثُمَّ تَقْعُدُ عَلَى رَاحِلَتِكَ وَ تَلْحَقُ بِقَوْمِكَ قَالَ وَ هَلْ تَرَى ذَلِكَ نَافِعِى قَالَ لَا أَدْرِى فَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى قَدْ أَجَرْتُ بَيْنَ قُرَيْشٍ ثُمَّ رَكِبَ بَعِيرَهُ وَ انْطَلَقَ فَقَدِمَ عَلَى قُرَيْشٍ فَقَالُوا مَا وَرَاءَكَ قَالَ جِئْتُ مُحَمَّداً فَكَلَّمْتُهُ فَوَ اللَّهِ مَا رَدَّ عَلَىَّ شَيْئاً ثُمَّ جِئْتُ ابْنَ أَبِى قُحَافَهَ فَلَمْ أَجِدْ عِنْدَهُ خَيْراً ثُمَّ جِئْتُ إِلَى ابْنِ الْخَطَّابِ فَكَانَ كَذَلِكَ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَهَ فَلَمْ تُجِبْنِى ثُمَّ لَقِيتُ عَلِيّاً فَأَمَرَنِى أَنْ أُجِيرَ بَيْنَ النَّاسِ فَفَعَلْتُ قَالُوا هَلْ أَجَازَ ذَلِكَ مُحَمَّدٌ قَالَ لَا قَالُوا وَيْحَكَ لَعِبَ بِكَ الرَّجُلُ أَ وَ أَنْتَ تُجِيرُ بَيْنَ قُرَيْش.

 

وآله و سلّم، قانون آورد. ابوسفيان به در خانه فاطمه زهرا عليها السلام، دختر پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم، رفت و او را به جان حسن و حسين قسم داد كه پيش پدرش برود و شفاعت او را كند و از حمله به مكه دست بردارد. فاطمه عليها السلام فرمود: پدرم از من و بچه هايم اگر براى حمله به شما كمك بخواهد، ما اولين نفراتى هستيم كه به او كمك مى كنيم. ابوسفيان پيش خود گفت: بهتر است به درب خانه خود پيامبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بروم. سپس به خانه پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم رفت و درب را زد. دختر ابوسفيان درب را باز كرد، ولى به بابا سلام نكرد، گفت: اى ملعون! به اين خانه براى چه آمدى؟ ابوسفيان جواب داد: به خانه تو نيامدم؛ اين جا ملك تو نيست و اين جا خانه پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم هست، تو هر چند دختر منى، ولى مالك اين جا نيستى. ام حبيبه گفت: اگر به خانه من مى آمدى، من به تو راه نمى دادم و از آن جا بيرونت مى كردم، اما چون الان به خانه شخص كريمى آمدى، داخل بيا، هر چند كه من راضى نيستم حتى تو را ببينم؛ چون اين خانم خيلى پاك و تزكيه شده بود. ابوسفيان كه ديد ديگر نمى تواند شريك گناهكار پيدا كند، وارد اتاق پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم شد، دخترش دويد و آن فرشى را كه در بالاى اتاق پهن بود و پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بر آن مى نشست، جمع كرد و گفت: تو بايد بر روى خاك بنشينى و لياقت آن را ندارى كه روى آن فرشى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله و سلّم بر روى آن مى نشيند، بنشينى. پس بر روى همين خاك بنشين تا اين كه پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم بيايد. او خودش مى داند و تو. «1»

اين نمونه ها نشان مى دهد كه در اسلام، تربيت، سدى براى دفع تمام گناهان و مفاسد هست.

دلا تا به كى، از در دوست دورى گرفتار دام سراى غرورى

نه بر دل تو را، از غم دوست، دردى نه بر چهره از خاك آن كوى، گردى

ز گلزار معنا، نه رنگى، نه بويى در اين كهنه گنبد، نه هايى، نه هويى

تو را خواب غفلت گرفته است در بر چه خواب گرانى است، الله اكبر

چرا اين چنين عاجز و بى نوايى بكن جستجويى، بزن دست و پايى

سؤال علاج، از طبيبان دين كن توسّل به ارواح آن طيبين كن

دو دست دعا را برآور، به زارى همى گو به صد عجز و صد خواستارى:

______________________________
(1) 11. ديوان شيخ بهايى، مثنوى پنجم.

 

الهى! به زهرا، الهى! به سبطين كه مى خواندشان، مصطفى قره العين

الهى! به سجاد، آن معدن علم الهى! به باقر، شه كشور حلم

الهى! به صادق، امام اعاظم الهى! به اعزاز موسى كاظم

الهى! به شاه رضا، قائد دين به حق تقى، خسرو ملك تمكين

الهى! به نقى، شاه عسكر بدان عسكرى كز مَلَك داشت لشكر

الهى! به مهدى كه سالار دين است شه پيشوايان اهل يقين است

كه بر حال زار بهايى عاصى سر دفتر اهل جرم و معاصى

كه در دام نفس و هوى اوفتاده به لهو و لعب، عمر بر باد داده

ببخشا و از چاه حرمان بر آرش به بازار محشر، مكن شرمسارش

برون آرش از خجلت رو سياهى الهى! الهى! الهى! الهى! 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

توحید (1) - جلسه اول – (متن کامل + عناوین)
2ـ عمل صالح
حج و اهميت ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام‏
نقطه شقاوت در انسان‏
ساختمان تشريعى انسان در برابر گناه
فاصله گرفتن انسان از اولياى الهى‏
عذاب، نتيجه گناهان
علاج بيمارى عجله و شتابزدگى‏
چگونه محبوب خدا شویم- جلسۀ پنجم
اندیشه در اسلام - جلسه شانزدهم (3)- (متن کامل + ...

بیشترین بازدید این مجموعه

چگونه محبوب خدا شویم- جلسۀ پنجم
اشتراك لفظ انسان و تفاوت در معنا
ديوث و معناى آن
علاج بيمارى عجله و شتابزدگى‏
داستان دوم: ماجراى پارچه‏فروشى كه با خدا معامله ...
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
ارزش انجام واجبات در وقت خود
حكايتى شنيدنى از استاد
داستان زهير بن قين و ارزش توبه
تهران مسجد المجتبی دهه دوم صفر 94 سخنرانی اول

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^