
اميد شيطان براى اغواى انسان
يكى از بزرگان دين ، پدر مرحوم آيت الحق سيد على قاضى ، استاد علامه طباطبايى ، مىفرمودند : خداوند پرده را از چشم من كنار زد و من ابليس را ديدم . هر دو نوك كوه ايستاده بوديم . در اين مكاشفه ، به او گفتم : محاسن من سپيد شده ، عمر من گذشته ، استخوانهايم پوك شده ، كارى به كار من نداشته باش . ابليس گفت : نمىتوانم ؛ چون كار من اين است كه به شما كار داشته باشم . هفتاد سال به دنبال تو دويدهام تا چنگالم به تو گير كند .
معلوم مىشود كه هفتاد سال به او راه نداده است . مىگويد : به او گفتم : با من چه كار دارى ؟ من كه براى گناه و معصيت با اين كمر خم شده ، محاسن سفيد و آثار مرگ به پيشانى ، پير شدهام .
سپيد گشتن مو ترجمان اين سخن است
كه سر بر آر ز خواب گران ، سپيده دميد
چه كار دارى ؟ نه مىتوانى مرا در مجلس عيش و نوش بكشى ، من آمدنى نيستم ، نه مال حرام مىخورم كه مرا به آن بكشى . من هفتاد سال مال حرام نخوردم ، حال هنگام نزديك شدن مرگ حرام بخورم ؟ مرا رها كن ، برو .
گفت : نه ، من تا هنگام مردن با تو هستم . هفتاد سال نگذاشتى گريبان تو به دستم بيافتد ، اما من نااميد نيستم ، اگر بيافتد ، مىدانى چه مىكنم ؟ كنار خود را نگاه كن .
ايشان مىفرمايد : من وقتى سرم را برگرداندم ، از قله آن كوه ، درّهاى را ديدم كه انتهاى آن پيدا نبود . ابليس گفت : اگر گريبان تو به دست من بيافتد ، من مىخواهم تو را در اين دره بياندازم كه هر كس را انداختهام ، ديگر راه نجات نداشته است .