روايتى را در نوشته هاى علماى اهل تسنّن ديدم ، خيلى عالى ، آموزنده و مهم بود . شب بيست و هشتم صفر - شب رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله - يكى از مسلمانان مأمور بود - بنا به خواست خود پيغمبر صلى الله عليه وآله - كنار حضرت بماند كه اگر ايشان كارى داشتند ، او انجام دهد .
در آن تاريكى شب مدينه ، نيمه شب فرمودند : بيا زير آغوش مرا بگير و مرا بلند كن . معلوم مى شود حال ايشان سخت و ضعف شديدى بر حضرت عارض شده بود كه نمى توانستند برخيزند . بالاخره در جنبه بشرى بيمار ، رنجيده و لاغر شدند و عاقبت به كام مرگ افتادند .
مى گويد : من زير آغوش پيغمبر صلى الله عليه وآله را گرفتم و حضرت را نشاندم . ايشان فرمودند : نمى خواهم بنشينم ، مرا بلند كن . آهسته دربِ حياط را باز كن و مرا به قبرستان بقيع ببر . گفتم : آقا ! شما با اين حال كه پاى خود را روى زمين مى كشيد ، ديگر طاقت قدم برداشتن نداريد ، خيلى سخت است . در اين وقت شب براى چه مى خواهيد به قبرستان بقيع برويد ؟
مى دانيد كه خانه پيغمبر همين جايى بوده است كه ايشان را دفن كرده اند . گنبد سبز قبرستان بقيع روبروى منزل آن حضرت بود .
منبع : پایگاه عرفان