نقل مى كنند : رسول خدا صلى الله عليه وآله از بيابان عبور مى كردند ، به پيرزنى رسيدند كه داشت با چرخ ، نخ مى ريسيد . پيامبر صلى الله عليه وآله را نمى شناخت . حضرت صلى الله عليه وآله به پيرزن فرمودند : به چه دينى متدين هستى ؟ گفت : اسلام . فرمود : خدا را قبول دارى ؟ گفت : صد در صد . حضرت فرمود : دليل تو بر وجود خدا چيست ؟ پيرزن دستش را از چرخ برداشت و گفت : اين دليل من است . اگر دست من چرخ را حركت ندهد ، اين چرخ حركت نمى كند و متوقف مى شود . چرخ چوبى محرك مى خواهد ، پس اين همه حركت در عالم ، محرك نمى خواهند ؟
اين را همه دانشمندان عالم قبول دارند . جالب است كه كمونيست ها نيز در قوانين فيزيكى اين حرف را زده اند كه متحركِ بى محرك نداريم ؛ چون حركت در ذات هيچ شيئى نيست .
كسى كه به گذشته اش دقيق نگاه مى كند ، كه من روزى نبودم ، خاك را حركت دادند ، به صورت گياه و محصول شد ، در وجود پدر و مادرم حيات ايجاد كرد ، اين محصولات را خوردند و بدون آن كه آنان نقش مستقلى داشته باشند ، نطفه صلب پدر من در رحم مادرم ، من را ساخت .
اين خداست . پس مسأله مبدأ در باطن حل است كه مى بينيم احدى از گذشتگان ما نمانده و مرده اند . ما نيز در اين كاروان هستيم كه ما را از درخت طبيعت مى چينند و مى ميريم .
منبع : پایگاه عرفان