تكامل انسان در صبر بر بلاها
مشهد، حسينه كاشمريها
دهه آخر ذى القعده 1362
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين
وصلّ على محمد و آله الطاهرين.
انسان از هنگام ولادت تا وقت بيرون رفتن از دنيا با حوادث و موانع و عقبات سنگين و گوناگونى روبه رو است. قرآن مجيد از مجموع اين عقبات و حوادث تعبير به ابتلاء فرموده كه در فارسى به معناى آزمايش است و اين آزمايش ها چهره هاى گوناگونى دارد كه خارج از طاقت و قدرت بشر نيست.
تمام پيشامدها با توان و قدرت بشر و به خصوص با قلم با عظمت تكليف و مسئوليت بشر تناسب دارد، عقيده قرآن مجيد بر اين است كه اين عقبات و عواقب و ابتلائات همه براى رشد دادن انسان و تكامل دادن به انسان است.
انسان موجودى است كه قرآن مجيد او را بالقوه حامل يك سلسله استعدادات با ارزش الهى مى داند كه جاى ظهور و محل رشد اين استعدادات فقط ميدان هاى ابتلا و آزمايش است. قرآن مجيد ميدان آزمايش را از احدى نفى نمى كند، بلكه قرآن مجيد ابتلاء و آزمايش را در زندگى انسان ضرورى مى داند. و حرفى كه در آيات مربوطه به ابتلائات دارد. اين است كه مردم در مقابل پيشامدها و حوادث بر دو دسته اند.
يك دسته با راهنمايى هاى پروردگار و با به كارگرفتن قدرت هايى كه خدا به آنها عنايت فرموده جهت حوادث را به طور صد در صد به نفع خودشان برمى گردانند.
در اين زمينه خداوند متعال در قرآن مجيد از انبياى گرامى و از اوليائش ياد مى كند كه آنان با سخت ترين آزمايش ها و حوادث روبه رو بودند «1» و اين آزمايش ها و حوادث را به طور كامل به نفع خود برگردانده و از همين راه به عالى ترين مقاماتى كه ديگر مافوقش براى انسان تصور نمى شود، رسيده اند يعنى آنان در همين دنيا خود را كامل به عالم بعد منتقل كردند كه واقعاً لايق حضور قرب حضرت او بودند.
عيسى عليه السلام و صبر در بلايا و آزمايش ها
قرآن مجيد اشاره كرده است كه عيسى بن مريم عليه السلام سى و سه سال بيشتر در دنيا
______________________________
(1)- بقره 124: 2؛ «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ»
احزاب (33): 11؛ «هُنالِكَ ابْتُلِىَ الْمُومِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَديداً»
نبود. او از بدو ولادت تا هنگامى كه قرآن مى فرمايد: او را از ديد ستمگران ناپديد كرد، مثل ماهى غرق در انواع حوادث حتى دچار حادثه فقر گرديده بود «1» در حدى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد:
نرم ترين بسترى كه براى خودش در اين دنيا پهن كرد خاك زمين بود، بهترين رو اندازى كه به روى خودش انداخت سايه آسمان بود، از بهترين چراغى كه براى شب استفاده كرد ماه بود و از چراغ با حرارتى كه براى روزش بهره برد خورشيد بود،
بهترين كفشى كه به پا كرد پوست پايش بود و بهره اى كه از لباس دنيا داشت يك پيراهن كهنه بود و خوشمزه ترين غذايى كه در اين عالم خورد علف سبز شيرين بيابان بود. «2» حوادث اجتماعى براى او خيلى زياد بود ولى قرآن مجيد درباره او دو نكته بسيار مهم را بيان مى كند:
نكته اول:
«وَجِيهًا فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَهِ » «3» تمام آبرو در دنيا و آخرت را نصيب خودش كرد.
تنها با نماز نمى شود؛ تمام آبرو را نصيب خودش بكند با عمل كردن به اجزائى از
______________________________
(1)- نساء 157: 4؛ «وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفى شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً»
(2)- نهج البلاغه: خطبه 159؛ «وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِى عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ عليه السلام فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ وَ كَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ وَ ظِلَالُهُ فِى الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَهٌ تَفْتِنُهُ وَ لَا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ وَ لَا مَالٌ يَلْفِتُهُ وَ لَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ.»
(3)- آل عمران 45: 3؛ «إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَهُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِى الدُّنْيا وَ الآْخِرَهِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ»
دين نمى شود تمام آبرو را نصيب خود كرد. از آبرويى كه خدا براى انسان قرار داده نود و نه درصدش فقط از برخورد با حوادث نصيب انسان مى شود و تمامش در برخورد غلط با حوادث از بين مى رود. اين قدر بايد برخورد با حوادث خدايى باشد كه لطيف است. اميرالمؤمنين مى فرمايد: اگر يك نفر در يك حادثه مقدارى دست بلند بكند و روى زانويش بزند. خودش را ببازد به همان مقدار اعتبارش را پيش خدا كم كرده «1» چون اين دست زدن به زانو معنى دارد يعنى كه دلم نمى خواست چنين چيزى نصيب من بشود حالا چرا تو جاده اش را باز كردى كه به من برسد.
نكته دوّم:
«وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ » «2» حضرت عيسى عليه السلام در سى و سه سال زندگى به عالى ترين مقام قرب رسيد اين نهايت كمال است كه در دنيا و آخرت انسان پيش پروردگارش آبرومند باشد.
اگر آدم پيش صاحب اصليش آبرو نداشته باشد يك جو ارزش ندارد. در اوايل سوره مباركه غاشيه پروردگار مى فرمايد: اينقدر آبرودار را در روز قيامت در كمال ذلت به آتش بكشم كه اينها آبروهايشان اصالت ندارد، «3» آبروى قلابى است، آبرويى بوده است كه بر مسائل مادى برقرار شده، آبروى انسانى نبوده است. اما الآن كه به يك جهانى منتقل شده كه پايانى براى او نيست و آن آبروى لازم را ندارد.
آنجا كمال ذلت او ظهور مى كند كه در آيات بعد مى فرمايد:
همانطورى كه در محشر ايستاده است؛ آتش جهنم مهلتش نمى دهد، گويا آتش
______________________________
(1)- نهج البلاغه: حكمت 144؛ «وَ قَالَ عليه السلام يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَهِ وَ مَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ.»
(2)- آل عمران 45: 3؛ «كه در دنيا و آخرت داراى مقبوليّت و آبرومندى و از مقربّان است.»
(3)- غاشيه 2: 88- 7؛ «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَهٌ* عامِلَهٌ ناصِبَهٌ* تَصْلى ناراً حامِيَهً* تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَهٍ* لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلّا مِنْ ضَريعٍ* لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنى مِنْ جُوعٍ»
عاشق اوست.
وقتى وارد آتش مى شود اولين دردى كه عارض او مى شود بعد از سوختن، تشنگى شديد است كه پروردگار مى فرمايد:
براى اين تشنگى آبى از يك چشمه اى قرار دادم كه قابل خوردن نيست؛ زيرا
اولًا: خود آب چرك و خون مخلوط است.
ثانياً: از نظر گرمى نمونه در دنيا ندارد كه پروردگار مى فرمايد:
«تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ ءَانِيَهٍ » «1» او كه نمى خورد، من فرمان مى دهم دهانش را باز كنند و در دهانش بريزند. اولين
جرعه كه از گلويش پايين رفت همه محتويات شكم را پايين مى ريزد ولى دو مرتبه برايش ساخته مى شود:
«لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ* لَّا يُسْمِنُ وَ لَا يُغْنِى مِن جُوعٍ » «2» غذايشان هم مثل آبشان مى ماند. اما در آيه شريفه مى فرمايد:
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاعِمَهٌ » «3» آنان در دنيا خيلى براى خودشان آبرو داشتند، هر جا كه مى رفتند مردم چه تعظيم هايى در مقابلشان مى كردند.
اين آبرو كه براى انسان عاقبت ندارد پس ارزش هم ندارد. اما عيسى بن مريم عليه السلام
______________________________
(1)- غاشيه 5: 88؛ «آنان را از چشمه اى بسيار داغ مى نوشانند.»
(2)- غاشيه 6: 88- 7؛ «براى آنان طعامى جز خار خشك و زهرآگين وجود ندارد* كه نه فربه مى كند و نه از گرسنگى بى نياز مى نمايد.»
(3)- غاشيه 8: 88؛ «در آن روز چهره هايى شاداب و باطراوت اند.»
هيچ كدام از اينها را نداشت ولى پروردگار عالم مى فرمايد:
«وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »
ابراهيم عليه السلام و صبر در بلايا و آزمايش ها
يا درباره حضرت ابراهيم عليه السلام كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان «1» در ذيل آيات سوره بقره كه درباره حضرت ابراهيم است، مى فرمايد:
آن مقدارى كه ما تحقيق كرده ايم؛ از مجموعه آيات و روايات به دست مى آيد كه حضرت ابراهيم عليه السلام به نوزده آزمايش مبتلا شد كه اگر روح قدسى ابراهيمى نبود، كافى بود يكى از اين آزمايش ها انسانى را متلاشى كند. ولى حضرت ابراهيم در مقابل تمام آزمايش هاى الهى جهت را كاملًا به نفع خودش برگرداند و از آزمايش هاى خداوندى منافع بى شمار دنيايى و آخرتى نصيب او شد و ساير پيامبران و اولياى خدا و ائمه طاهرين هم اين چنين بودند.
برخورد انسان با بلايا و آزمايش ها
پس انسان از آزمايش بى نصيب نيست ولى در مقابل آزمايش دو روش دارد:
يكى اينكه: وقتى در مقابل حادثه قرار مى گيرد از قواى الهى درونى اش استفاده مى كند و شاكر است. يا اينكه: در برابر حادثه كه قرار مى گيرد طاقت ندارد و جهت حادثه به ضرر او تغيير كرده، كفور مى شود:
«إِنَّا هَدَيْنَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» «2» خدا در قرآن مجيد همين بندگان شاكر را يعنى كسانى كه از حوادث خوب بهره مى گيرند، در جامعه اسلامى تعدادشان را كم مى كند، يعنى نظر حق اين است كه
______________________________
(1)- مجمع البيان: 1/ 375- 376.
(2)- انسان 3: 76؛ «ما راه را به او نشان داديم يا سپاس گزار خواهد بود يا ناسپاس.»
اكثر مردم در برخورد با ابتلائات طاقت نمى آورند.
بايد طاقتشان را در مقابل حادثه به ميدان بياورند و قدرتشان را به كار بگيرند وگرنه در برخورد با حادثه كفور مى شوند، يعنى بعضى ها در مقابل حوادث يك قدم هم از كفر آن طرف تر مى روند.
«إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»
كسانى كه شاكر مى شوند علتش آن ديد الهى است كه نسبت به حوادث دارد.
البته خداوند متعال در روايتى به پيغمبر مى فرمايد:
عباد مؤمن من طاقت بيش از اين ندارند «1» اگربيش از اين طاقت داشتند من
آزمايش هاى آنها را به جايى مى رساندم كه بداند يك پيراهن هم گيرشان نمى آيد چون من عاشق بندگانم هستم و مى خواهم آن آبروى كامل و تام و مقام قرب را به آنها بدهم و راهى ندارد غير اين كه از اين مراحل آزمايشى رد بشوند.
آنان يك ديد الهى به مسأله حوادث داشتند و حادثه هم برايشان فرقى نمى كرد.
پدرى مى خواست در هنگام پيرى اولاددار شود، حالا خداوند فرزندى به او عنايت كرده كه هر وقت اين فرزندش را مى بيند، جامع همه كمالات است، و اهل معرفت است، چه قدر اين فرزند برايش قيمت دارد؟
براى خدا فرقى نمى كند كه حادثه يا آزمايش از ناحيه اعطاى فرزند باشد يا پروردگار تا هشتاد سال به او اولاد ندهد بعد از هشتاد سال يك اولاد كامل به او بدهد كه چهارده سالش شد، يك شب پروردگار بگويد: فرزند را رو به قبله بخوابان و او را قربانى كن، الآن پيامبر در مقابل اين آزمايش سخت چه كار بايد بكند؟ ما اگر بوديم چه مى كرديم؟
______________________________
(1)- فى الحديث أن النَّبِىُّ صلى الله عليه وآله قال فى المملوك: «له طعامه و كسوته و لا يكلف من العمل إلا ما يطيق»
الكافى: 2/ 253، باب شده ابتلاء المون؛ «جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ إِنَّمَا يُبْتَلَى الْمُومِنُ فِى الدُّنْيَا عَلَى قَدْرِ دِينِهِ أَوْ قَالَ عَلَى حَسَبِ دِينِهِ.»
قطعاً مى گفتيم اين خواب، خواب شيطانى است. اما روح پاك انبياء هيچ وقت حتى در خواب هم گرفتار حالات شيطانى نمى شود، يعنى شيطان نه در خواب و نه در بيدارى تسلطى به آنها نداشت.
«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين » «1» كسى كه در مقابل شيطان از شيطان ضعيف تر باشد البته شيطان تسلطش بر او بيشتر است. ولى هر كسى كه قدرتش از شيطان بيشتر باشد شيطان آنقدر احمق نيست كه با قدرت بيشتر از خود درآميزد.
حكايتى از عارف و ابليس
عارفى ابليسى را ديد پايش را داخل مسجد مى گذارد و سريع بيرون مى آيد پرسيد: چرا چنين مى كنى؟
گفت: يك عابد زاهد نماز مى خواند مى خواهم بروم نمازش را از آن حالت معنوى بيندازم ولى يك نفر از اولياء خدا گوشه مسجد خواب است از ترس او كه در خواب است مسجد نمى روم.
اگر ما يك قدرتى فوق قدرت ابليس كسب كنيم كه قدرت كسب آن را هم داريم ما جزء مخلصين مى شويم، ديگر به ما نمى تواند دست پيدا كند. الان كه همه جانبه راه به ما دارد در خانه ما، در دل ما، اخلاقيات ما، روحيات ما، مانند خونى كه در رگهاى آدم جارى است در تمام وجود آدم مى رود و مى چرخد، چطور مى تواند در درون ما بيايد مگر هر دلى دچار حسرت و ريا، يا دچار نفاق و غرور و عصبانيت و خشم هست.
ضعف شيطان
______________________________
(1)- ص 82: 38؛ «گفت: به عزتت سوگند همه آنان را گمراه مى كنم.»
اين شيطان در وجودش در حال كشتى است، حسرت كه از خدا نيست، حسرت از ابليس است، ريا از خدا نيست بلكه از ابليس است، غرور و كبر كه از خدا نيست از ابليس است، بخل و سوء ظن از ابليس است در وجود خيلى از انسان ها اين مسائل در جريان است و دليل بر اين است كه شيطان مثل خون مى تواند در همه وجود بچرخد؛ مگر اينكه ما داراى قدرتى بشويم كه از ما بترسد اگر از ما بترسد ديگر سراغ ما نمى آيد. دشمن اگر نترسد سراغ انسان مى آيد.
با توجه به اينكه، پروردگار در قرآن مجيد مى فرمايد شيطان يك موجود ضعيف است چرا بر ما تسلط دارد چون ما از او ضعيف تريم.
پروردگار در قرآن مى فرمايد:
«إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَنِ كَانَ ضَعِيفًا» «1» مكر شيطان ضعيف است، نقشه هاى شيطان ضعيف است.
اما چگونه يك موجود ضعيف مى تواند راحت ما را به دام بيندازد؛ چون از خودش ناتوان تر پيدا كرده است. اما اگر از خودش قويتر پيدا كند احمق نيست كه درافتد. با اهل خدا كار ندارد؛ چون چند مرتبه كه سراغ آنان آمد ضربه به نماز بزند، ضربه به جهاد بزند، ضربه به امور مالى بزند، ضربه به بندگى بزند و ما توجهى به او نكرديم و الله بار ديگر سراغ ما نمى آيد.
قوى تر از شيطان هواى نفس است كه سراغ انسان مى آيد. اگر آن را هم كه بيرون كرديم ديگر راحت مى شويم، ديگر دشمنى نمى ماند كه با ما جنگ و جدال بكند.
براى اهل خدا ابتلاء و آزمايش و حادثه مانند افتادن در آتش است يا بريدن سر فرزند به دست خويشتن است. فرقى ندارد كه حادثه مالى باشد يا حادثه بيست و پنج سال مبارزه با فرعون مصر است. حادثه هزار شبانه روز گرسنه و تشنه و زندانى
______________________________
(1)- نساء 76: 4؛ «يقيناً نيرنگ و توطئه شيطان [در برابر اراده خدا و پايدارى شما] سست و بى پايه است.»
شدن پيغمبر و يارانش و خانواده او حتى بچه هاى شير خواره در شعب ابى طالب باشد. مسئله زندان نبود تحريم اقتصادى هم شده بودند.
اول صبح چون عربستان روز و شبش در چهار فصل مساوى است تمام دوازده ماه، شب دوازده ساعت، روز هم دوازده ساعت است، دوازده ساعت از طلوع تا شب آفتاب مى تابيد در اين شعب پيغمبر و مسلمان ها و زن و بچه ها داخل شعب بودند تا صبح، گرماى اين دره خفه كننده بود ولى با كمال نشاط اين هزار شبانه روز را ماندند و هر وقت صورت روى خاك گذاشتند گفتند:
«الحمد لله على كل حال»
و يك كلمه نگفتند خدايا! قبل از اينكه ما مسلمان بشويم اين همه بلا به سرمان نمى آمد، اين چه دينى است كه قبول آن بايد به قيمت اين همه حادثه تمام بشود. «1»
______________________________
(1)- الخرائج و الجرائح: 1/ 85؛ «وَ مِنْهَا: أَنَّ قُرَيْشاً كُلَّهُمُ اجْتَمَعُوا وَ أَخْرَجُوا بَنِى هَاشِمٍ إِلَى شِعْبِ أَبِى طَالِبٍ وَ مَكَثُوا فِيهِ ثَلَاثَ سِنِينَ إِلَّا شَهْراً وَ أَنْفَقَ أَبُو طَالِبٍ وَ خَدِيجَهُ جَمِيعَ مَالِهِمَا وَ لَا يَقْدِرُونَ عَلَى الطَّعَامِ إِلَّا مِنْ مَوْسِمٍ إِلَى مَوْسِمٍ فَلَقُوا مِنَ الْجُوعِ وَ الْعَرَى مَا اللَّهُ أَعْلَمُ بِهِ.»
الخرائج و الجرائح: 1/ 143؛ «وَ مِنْهَا: أَنَّهُ لَمَّا كَانَتْ قُرَيْشٌ تَحَالَفُوا وَ كَتَبُوا بَيْنَهُمْ صَحِيفَهً أَلَّا يُجَالِسُوا وَاحِداً مِنْ بَنِى هَاشِمٍ وَ لَا يُبَايِعُوهُمْ حَتَّى يُسَلِّمُوا إِلَيْهِمْ مُحَمَّداً لِيَقْتُلُوهُ وَ عَلَّقُوا تِلْكَ الصَّحِيفَهَ فِى الْكَعْبَهِ وَ حَاصَرُوا بَنِى هَاشِمٍ فِى الشِّعْبِ شِعْبِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَرْبَعَ سِنِينَ فَأَصْبَحَ النَّبِىُّ صلى الله عليه وآله يَوْماً وَ قَالَ لِعَمِّهِ أَبِى طَالِبٍ إِنَّ الصَّحِيفَهَ الَّتِى كَتَبَتْهَا قُرَيْشٌ فِى قَطِيعَتِنَا قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا دَابَّهً فَلَحِسَتْ كُلَّ مَا فِيهَا غَيْرَ اسْمِ اللَّهِ وَ كَانُوا قَدْ خَتَمُوهَا بِأَرْبَعِينَ خَاتَماً مِنْ رُوسَاءِ قُرَيْشٍ. فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ يَا ابْنَ أَخِى أَ فَأَصِيرُ إِلَى قُرَيْشٍ فَأُعْلِمَهُمْ بِذَلِكَ قَالَ إِنْ شِئْتَ.
فَصَارَ أَبُو طَالِبٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَيْهِمْ فَاسْتَبْشَرُوا بِمَصِيرِهِ إِلَيْهِمْ وَ اسْتَقْبَلُوهُ بِالتَّعْظِيمِ وَ الْاءِجْلَالِ وَ قَالُوا قَدْ عَلِمْنَا الآْنَ أَنَّ رِضَى قَوْمِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِمَّا كُنْتَ فِيهِ أَ فَتُسَلِّمُ إِلَيْنَا مُحَمَّداً وَ لِهَذَا جِئْتَنَا.
قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَبَرٍ أَخْبَرَنِى بِهِ ابْنُ أَخِى مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وآله فَانْظُرُوا فِى ذَلِكَ فَإِنْ كَانَ كَمَا قَالَ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ ارْجِعُوا عَنْ قَطِيعَتِنَا وَ إِنْ كَانَ بِخِلَافِ مَا قَالَ سَلَّمْتُهُ إِلَيْكُمْ وَ اتَّبَعْتُ مَرْضَاتَكُمْ. قَالُوا وَ مَا الَّذِى أَخْبَرَكَ. قَالَ أَخْبَرَنِى أَنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ عَلَى صَحِيفَتِكُمْ دَابَّهً فَلَحِسَتْ مَا فِيهَا غَيْرَ اسْمِ اللَّهِ فَحُطُّوهَا فَإِنْ كَانَ الْأَمْرُ بِخِلَافِ مَا قَالَ سَلَّمْتُهُ إِلَيْكُمْ. فَتَفَرَّقُوا وَ هُمْ يَقُولُونَ سِحْرٌ سَحَرَ وَ انْصَرَفَ أَبُو طَالِبٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُ.»
صبر امام على عليه السلام در مصايب شعب ابى طالب
پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله به اميرالمونين عليه السلام فرمود:
پدر تو ابوطالب مورد احترام مردم مكه بود، بلند شو با پاى برهنه مبادا صداى پاى تو بلند شود يكى از مشركين بيدار شود و در خانه دوستان بابايت را بزن و از آن ها نان يا خرمايى بخر و بياور، هزار شبانه روز اميرالمونين كيسه به دوشش بود در مكه نان و خرما مى خريد و به شعب مى برد و برمى گشت. ملائكه عالم، اميرالمونين را در سن چهارده يا پانزده سالگى تا سه سال نگاه مى كردند و حسرت يك آه گفتن على در دل تمام ملائكه عالم ماند. اين صبر على نسبت به حادثه، يك ديد الهى بود. خيلى جالب حوادث را نگاه مى كردند. «1» قرآن مجيد دو بار پشت سر هم فرموده است:
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» «2» اين آيه فقط براى اهل ايمان خوب است آن هايى كه هنوز قرآن را باور نكرده اند دوست شيطان هستند:
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» «3»
يوسف عليه السلام و صبر در بلايا و آزمايش ها
______________________________
(1)- روضه الواعظين: 1/ 54؛ «قَالَ عِكْرِمَهُ لَمَّا اجْتَمَعَتْ قُرَيْشٌ عَلَى إِدْخَالِ بَنِى هَاشِمٍ وَ بَنِى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ شِعْبَ أَبِى طَالِبٍ كَتَبُوا بَيْنَهُمْ صَحِيفَهً فَدَخَلَ الشِّعْبَ مُومِنُ بَنِى هَاشِمٍ وَ كَافِرُهُمْ وَ مُومِنُ بَنِى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ كَافِرُهُمْ مَا خَلَا أبو [أَبَا لَهَبٍ وَ أبو] أَبَا سُفْيَانَ بْنَ الْحَرْبِ فَبَقِىَ الْقَوْمُ فِى الشِّعْبِ ثَلَاثَ سِنِينَ فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله إِذَا أَخَذَ مَضْجَعَهُ وَ نَامَتِ الْعُيُونُ جَاءَهُ أَبُو طَالِبٍ فَأَنْهَضَهُ عَنْ مَضْجَعِهِ وَ أَضْجَعَ عَلِيّاً مَكَانَهُ فَقَالَ عَلِىٌّ يَا أَبَتَاهْ إِنِّى مَقْتُولٌ ذَاتَ لَيْلَه.»
قصص الأنبياء قصص قرآن: 688؛ «در دوران محاصره اقتصادى قريش در شعب ابى طالب نيز على عليه السلام پايمردانه در كنار پيامبر ايستادگى نمود و به مسلمانان روحيّه مقاومت مى آموخت.»
(2)- انشراح 6: 94؛ « [آرى ] بى ترديد با دشوارى آسانى است.»
(3)- انشراح 5: 94؛ «پس بى ترديد با دشوارى آسانى است.»
درست است كه يوسف از هفده يا هجده متر چاه كنعان و مصر پائين افتاده است. برادران او حسابى كتكش زدند و رفتند؛ ولى حالا داخل چاه جزع و فزع مى كند. يوسف با آن ديدى كه دارد چاه را و خود را نگاه مى كند اين طورى نگاه مى كند كه من ماه هستم و اين چاه محاق است يعنى در تاريكى كامل قرار نمى گيرد از پشت محاق كه در بيايد به طرف شب چهارده حركت مى كند، اين چاه پله اول نردبان حكومت الهى مصر است.
آدم به اين راحتى كه به مقام نمى رسد داخل چاه بايد بيفتد از دست برادرانش كتك بخورد و بعد هم از كاروان رنج ببيند و بعد هم در مصر بايد هفت سال در كاخ عزيز، مصيبت در برابر معصيت انجام نشده بكشد و بعد هم نه سال زندان برود سپس حاكم الهى بشود و بعد هم به پدرش بگويد:
«وَ كَذَ لِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ » «1» خدا اين طور آدم را انتخاب مى كند يعنى از لا به لاى كوره هاى آتش انتخاب مى كند، از بستر عافيت طلبى خدا كسى را تا به حال انتخاب نكرده است پول اگر به كسى مى دهد جنبه آزمايش دارد:
«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَ لِكُمْ » «2» خيال نكن پول به تو دادم ثروتمند بشوى و لباس قيمتى بپوشى. فخر به ديگران بفروشى، پول وسيله آزمايش است.
صبر و ديد الهى در مشكلات و حوادث
يكى از عالى ترين نيروهاى روانى كه خدا در انسان قرار داده صبر است.
______________________________
(1)- يوسف 6: 12؛ «و اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند.»
(2)- آل عمران 186: 3؛ «يقيناً در اموال و جان هايتان امتحان خواهيد شد.»
ايستادگى در حادثه كه هر چه فشار بياورد از مدار خدا بيرون بيندازد آدم بيرون نرود بايستد هر چه هم مى خواهد پيش بيايد. اصلًا زندگى توأم با حادثه است، بى جهت حادثه را نبايد رد كرد و با حادثه نبايد آشتى كرد بايد در مقابل حادثه صبر كرد، ايستاد كه انسان محكم تر بشود و آبرومندتر بشود، قويتر شود، ديد انسان نسبت به حادثه بايد ديد الهى باشد، ديد عادى نباشد.
از يكى از عرفا پرسيدند شما درباره فلان عارف چه نظرى داريد؟ گفت: هر كه او را مى ديد مسلمان مى شد، آن عارف انگشت كوچك پيامبر هم نمى شود، گفتند:
چطور هر كه او را مى ديد مسلمان مى شد؟ اما ابولهب چهارده سال نبوت پيغمبر را درك كرد و خود پيامبر را هم ديد ولى مسلمان نشد، عارف چقدر جالب جواب داد گفت: ابولهب پيغمبر را نمى ديد بلكه محمد يتيم را مى ديد. ابولهب اگر محمد بن عبدالله را رسول الله مى ديد مثل اميرالمؤمنين مى شد.
و قرآن مجيد درباره پيامبر همين حرف را مى زند و مى فرمايد:
«تَرَيهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ » «1» تمام هيكل تو را مى بينند، اما يك نفر تو را با دل نمى بيند. تو را مى بينند:
«يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ »
اما دلشان نمى بيند و الا اگر با ديد قلبشان تو را نگاه كنند تمام زيبائيها را در تو جمع مى بينند و عاشق تو مى شوند.
مانند كسى كه در خانه قرآن را مى بيند يك جلد است. با كاغذ و مركب و حركات زير و زبر و هنوز هم فاسد است.
اگر نگاه ديد الهى باشد
اولًا: انسان خودش و تمام عالم را مملوك حق مى بيند.
ثانياً: انسان و كل عالم را به زيباترين قيافه مى بيند.
______________________________
(1)- اعراف 198: 7؛ «نمى شنوند و آنان را مى بينى كه به سوى تو مى نگرند در حالى كه نمى بينند.»
ثالثاً: ايمان خود و كل حوادث را به زيباترين صورت مى بيند. مسئله شهادت براى خود شهيد وقتى كه جبهه مى ورد حادثه يا آزمايش است.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله درباره او مى فرمايد: وقتى كه يك مؤمن از دنيا مى رود به مؤمن مى گويند: دلت مى خواهد تو را به دنيا برگردانيم. مى گويد: نه. حالا او كه زن و بچه خوب داشته مى گويد نه، به او مى گويند تو را سلطنت تمام كره زمين را بدهيم در برزخ به خدا التماس مى كند من را برنگردانيد ولو اينكه خواسته باشند سلطنت كل زمين را به او بدهند. اما شهيد وقتى در عالم برزخ مى رود به خدا مى گويد مولاى من تقاضاى من از تو اين است كه از الان تا روز قيامت من را به جبهه برگردانى تا دوباره شهيد بشوم. «1» اين حادثه اينقدر شيرين است اما ديد حق بين مى خواهد، يك چشم الهى مى خواهد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
منبع : پایگاه عرفان