فارسی
يكشنبه 10 تير 1403 - الاحد 22 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه پنجم (1) – (متن کامل + عناوین)

 

 

هدايت كردن و هدايت شدن

 واجب بودن هدايت بر پروردگار

 

 

اراك، مسجد الزهراء محرم 1376

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

قرآن كريم از طرفى هدايت بندگان را حقى بر وجود مبارك حضرت حق مى داند، اين حقى است كه واجب و لازم و ريشه در رحمت، لطف، كرم، محبت، عنايت و عشق پروردگار مهربان عالم به انسان دارد، از طرفى هم هدايت را در زندگى بشر، ضرورى مى داند، چرا كه بدون هدايت حق، منافع وجود انسان، از انسان ظهور و بروز نخواهد كرد و اگر اتصال به هدايت پيدا نكند نه اين كه به صورت يكى از حيوانات روى زمين باقى مى ماند، بلكه منحرف تر و گمراه تر و كوردل تر و به تعبير قرآن كَرتر و مضرتر خواهد شد.

براى روشن شدن اين كه هدايت انسان بر پرودگار واجب است، چهار قطعه بسيار مهم را از كتاب خدا، قرآن مجيد و نهج البلاغه لازم است نقل كنيم.

خداوند در سوره مباركه بقره خطاب به فرشتگان مى فرمايد: قصد دارم، در روى زمين موجودى را خلق كنم تا خليفه من در روى زمين باشد.[1] تا اسم  زمين آمد، ملائكه و فرشتگان به يك واقعيت منتقل شدند و اين واقعيت را به پيشگاه مبارك پروردگار عرض كردند، آن واقعيتى كه فرشتگان به آن منتقل شدند اين بود كه وقتى اسم زمين را شنيدند، فهميدند اين موجودى كه مى خواهد آفريده شود گر چه از جانب پروردگار عالم روح به او دميده مى شود، ولى چون مى خواهد در زمين زندگى كند، قسمتى از وجود اين موجود، از تركيبات و عناصر همين كره خاكى است.

 

خلقت انسان از نظر فرشتگان

خلقت انسان چون مركب از شهوت و غرايز و اميال و كشش هاى مادى است و ارتباط با اين غرايز و شهوات با عناصر زمين توليد فساد، ناامنى، قتل، غارت، غصب و خونريزى خواهد كرد. بنا بر اين فرشتگان به پروردگار عالم همين حقيقت را كه از كلمه ارض،

 

« إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً »[2]

 

منتقل شده بود عرض كردند، البته به صورت سؤال، نه به صورت اعتراض؛ زيرا ملائكه عقل محض هستند و اعتراض بر ايشان نسبت به عمل خدا و اراده خدا و فعل خدا پيش نمى آيد، چون اعتراض به برنامه هاى پروردگار محصول جهل است و هر جاهلى اگر جهلش را معالجه كند از اعتراض خالى شده و راحت مى شود. ديگر برنمى گردد به پروردگار حكيم، عالم و دانا نسبت به فعل و كارش ايراد و اشكال و اعتراض كند، همه انبياى خدا و ائمه طاهرين نسبت به پروردگار عالم در اوج رضايت و امنيت و آرامش بودند، وجود مقدس حضرت سيد الشهدا  عليه السلام اوج رضايت را در گودال قتلگاه ارائه كرد، البته درك و لمس آن براى ما خيلى مشكل است كه يك نفر با بدن زخم آلود، بى حال، تشنه، گرسنه روى خاك افتاده باشد، هفتاد و يك بدن قطعه قطعه جلوى چشم او باشد كه نمونه يك نفر از اين هفتاد و يك نفر، نه تاريخ قبل از كربلا سراغ دارد، نه تاريخ بعد از كربلا مى تواند سراغ داشته باشد و از طرفى هم صداى گريه هشتاد و چهار زن و بچه به گوش او برسد و به اين معنا هم يقين داشته باشد كه اگر خدا مى خواست به زمين مى گفت: دهان باز كن اين يزيدى ها را ببر پايين، شام هم يك اشاره مى كرد، يزيد و يزيديان را زمين ببلعد، همه كره زمين هم كليدش را به ابى عبدالله  عليه السلام بدهد، اين را هم مى دانست كه اين كار هم براى خدا خيلى آسانبود. ولى خدا نخواست انجام بدهد و بيايد صورتش را روى خاك بگذارد و به اين پيشامد و به اين كه خدا از قدرتش براى كوبيدن دشمن، نخواست استفاده كند اعلام رضايت كند. بگويد:

 

«الهى رضا بقضائك»[3]

 

 

رضايت ابى عبدالله  عليه السلام از روز عاشورا

رضايت امام حسين  عليه السلام در روز عاشورا براى ما قابل درك نيست،اما وقتى كه يك بچه يك ماهه مى ميرد، صدبار پدر و مادرش مى گويند: نمى شد اين را نگاه دارى؟ قدرتش را كه داشتى؟ توانش را كه داشتى. مرگ را مى فرستادى سراغ يك كاسب، اين چه بساط و چه اوضاعى است. اما معرفت ابى عبدالله  عليه السلام را با عالم مقايسه كنيد كه مى داند خدا مى توانست تمام دشمن را در عراق و در شام يك لحظه نابود كند، كليد حكومت كره زمين را به ابى عبدالله  عليه السلام بدهد، اما نمى خواست، امام به نخواستن خدا، با تمام وجود اعلام رضايت كند و به اين پيشامد سهمگينى كه شده اعلام رضايت كند.

اين را در سخنرانى به اين راحتى نمى شود فهميد، اين را بايد فكر كنيد و ببينيد اوج رضايت اولياى خدا از خدا تا كجاست؟ كه به تمام نخواستن ها و خواسته هاى خدا، رضايت كامل دادند.

 

كنجكاوى ملائكه از وجود انسان

ملائكه اعتراضى نداشتند، چون خدا را مى شناختند، مى دانستند كه پروردگار عالم كارش بر اساس حكمت است، اما براى اين كه اين مسأله برايشان حل بشود كه چنين موجودى براى چه آفريده مى شود:

 

« أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ »[4]

 

 

مى خواهى موجودى را در زمين قرار دهى كه فساد كند، يك فساد همه جانبه، فساد در مال، فكر، اعتقاد، عمل، سياست، شهوت و اخلاق؛ بيان نكرده اند چه فسادى و كلى گفته اند كه عناصر مادى كه در ساختمان اين موجود به كار مى برى، اين عناصر اقتضا دارد كه اين موجود در ارتباط با آنچه نعمت در دنياست، فساد كند، زندگى را نا امن كند، عهد شكنى كند، مردم راگمراه كند، خود را گمراه كند، نعمت ها را در غير جاى خودش استفاده كند، اراده دارى چنين موجودى را خلق كنى،

 

« وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ »

 

و موجودى كه به خون همجنس خود هيچ احترامى نكند، خون بريزد، هزارتا هزارتا را بكشد؛ اين حقيقتى بود كه ملائكه از خلقت مادى انسان به آن منتقل شدند كه اين موجود با اين وضعش فاسد است، فساد مى آورد،[5] اين يك مسأله.

 

دل بستن به دنيا و هلاكت

اما قطعه دوم: قرآن مجيد به يك شخصى خيلى احترام كرده و قابل احترام هم بوده است، كه ائمه  عليهم السلام مى فرمايند: يك شب در بيابان خوابيده بود، روى بدنش به سمت عالم بالا بود، ديد درهاى رحمت الهى، درهاى معنوى باز شد و فرشتگان خدا كنار بستر او قرار گرفتند، سلام كردند، به او گفتند: پروردگار بزرگ عالم دو تا مقام براى تو مقرر كرده است، در انتخاب آزاد هستى، دلت مى خواهد اين مقام را انتخاب كن يا آن را، يكى مقام پيغمبرى، يكى مقام حكمت، يعنى دانش استوار، علمى كه حقيقت دارد، عوض نمى شود، تغيير پيدا نمى كند، باطل نمى شود، علمى از رشته هاى دانش خود پروردگار، كدام را مى خواهى؟ گفت: وجود مقدس او من را آزاد در انتخاب گذاشته است، فكر مى كنم بار رسالت و نبوت براى من سنگين است، من مقام علم استوار و بينش دقيق به حقايق را انتخاب مى كنم،[6] قرآن مجيد مى فرمايد: حكمت را به او عطا كردم،

 

« وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَـنَ الْحِكْمَةَ »[7]

 

خود او هم از افراد همين كشور سودان بوده است، يك شخص قد كوتاه و سياه چهره، چشم كوچك، موى مجعد، صورت نازيبا، اما زيبايى باطن بيداد مى كرد. ملائكه را نازل كرد و حكمت را به او عطا كرد.

در باره اين انسان الهى و اين مرد حكيم وجود مبارك موسى بن جعفر  عليه السلام مى فرمايد: لقمان فرزندش را صدا زد، كه خداوند در قرآن به فرزند او هم اشاره مى كند، «يا بنى»

چه حرفى حكيمانه و چه بصيرتى؟

 

«يا بنى، انّ الدنيا بحر عميق قد غرق فيها عالم كثير»[8]

 

 

پسرم اين دنيا درياى پر عمق است، امتهاى بسيارى در اين دنيا غرق و نابود شده اند و بعد از غرق شدن مستقيما به جهنم رفتند، اگر اين حرف دروغ است، بفرماييد دروغ است. مگر قرآن نمى فرمايد: قوم عاد و قوم ثمود، قوم نوح، قوم فرعون، قوم نمرود، قوم شداد، قوم فريسيان، مشركين زمان پيامبر  صلى الله عليه و آله در جنگها، مگر در هواى نفس غرق نشدند، در شهوات، در آرزوهاى باطل، در افكار پوچ و واهى، در گفتمان بى منطق و باطل استدلالشان غرق شدند و بعد از آن وارد جهنم شدند.

 

 

پی نوشت ها: 

 

 


[1] ـ تفسير القمى: 1/36؛ «قال فلما سمع ذلك من الملائكة قال إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً يكون حجة لي في الأرض على خلقي.»

 

[2] ـ بقره 2 : 30؛ «به يقين جانشينى در زمين قرار مى دهم .»

 

[3] ـ الفضائل و الرذائل، المظاهرى: 104؛ «يقول هلال بن نافع: ذهبت إلى المقتل فرأيت كأنه
عريس في حجلة عرسه كم هو مشع!! رأيت بعد أن نزف الدم من بدنه المبارك انه لم يبق لصوته جوهر، لم يترك العطش لصوته جوهرا. يقول: رأيت شفتيه المباركتين تتحركان، فتعجبت ماذا عساه أن يقول، هل يلعن هؤاء القوم في آخر المطاف؟ تقدمت نحوه خطوات فسمعته يقول وقد ركل جميع الأشياء بقدمه: «رضيا» بقضائك، صبرا على بلائك، لا معبود سواك.»

 

[4] ـ بقره 2 : 30؛ «آيا موجودى را در زمين قرار مى دهى كه در آن به فساد و تباهى برخيزد و به ناحق خون ريزى كند.»

 

[5] ـ تفسير القمي: 1/36، ابتداء خلفة آدم؛ علل الشرائع: 1/104، باب 96؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ  عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِهِ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فِي الْأَرْضِ سَبْعَةُ آلاَفِ سَنَةٍ وَ كَانَ مِنْ شَأْنِهِ خَلْقُ آدَمَ كَشَطَ عَنْ أَطْبَاقِ السَّمَاوَاتِ وَ قَالَ لِلْمَلاَئِكَةِ انْظُرُوا إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ مِنْ خَلْقِي مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فَلَمَّا رَأَوْا مَا يَعْمَلُونَ مِنَ الْمَعَاصِي وَ سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ عَظُمَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ غَضِبُوا لِلَّهِ وَ تَأَسَّفُوا عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَمْلِكُوا غَضَبَهُمْ فَقَالُوا رَبَّنَا أَنْتَ الْعَزِيزُ الْقَادِرُ الْجَبَّارُ الْقَاهِرُ الْعَظِيمُ الشَّأْنِ وَ هَذَا خَلْقُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ يَتَقَلَّبُونَ فِي قَبْضَتِكَ وَ يَعِيشُونَ بِرِزْقِكَ وَ يَسْتَمْتِعُونَ بِعَافِيَتِكَ وَ هُمْ يَعْصُونَكَ بِمِثْلِ هَذِهِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ لاَ تَأْسَفْ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تَغْضَبْ وَ لاَ تَنْتَقِمْ لِنَفْسِكَ لِمَا تَسْمَعُ مِنْهُمْ وَ تَرَى وَ قَدْ عَظُمَ ذَلِكَ عَلَيْنَا وَ أَكْبَرْنَاهُ فِيكَ قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ قَالَ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً يَكُونُ حُجَّةً فِي أَرْضِي عَلَى خَلْقِي فَقَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ سُبْحَانَكَ أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها كَمَا أَفْسَدَ بَنُو الْجَانِّ وَ يَسْفِكُونَ الدِّمَاءَ كَمَا سَفَكَتْ بَنُو الْجَانِّ وَ يَتَحَاسَدُونَ وَ يَتَبَاغَضُونَ فَاجْعَلْ ذَلِكَ الْخَلِيفَةَ مِنَّا فَإِنَّا لاَ نَتَحَاسَدُ وَ لاَ نَتَبَاغَضُ وَ لاَ نَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي وَ أَجْعَلَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ أَنْبِيَاءَ وَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَ عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِي وَ يُنْذِرُونَهُنَّ مِنْ عَذَابِي وَ يَهْدُونَهُمْ إِلَى طَاعَتِي وَ يَسْلُكُونَ بِهِمْ سَبِيلِي وَ أَجْعَلُهُمْ لِي حُجَّةً عَلَيْهِمْ وَ عُذْراً وَ نُذْرا.»

 

[6] ـ عوالى اللآلى: 3/517، باب القضاء، حديث 11؛ تفسير القمى: 2/161، مواعظ لقمان
لابنه؛ «و روي أن لقمان  
عليه السلام في ابتداء أمره كان نائما نصف النهار إذ جاءه نداء يا لقمان هل لك أن يجعلك الله خليفة في الأرض تحكم بين الناس بالحق فأجاب الصوت أن خيرني ربي قبلت العافية و لم أقبل البلاء و إن عزم علي فسمعا و طاعة فإني أعلم أنه إن فعل بي ذلك أعانني و عصمني فقالت الملائكة بصوت لم يرهم لم يا لقمان قال لأن الحكم أشد المنازل و آكدها يغشاه الظلم من كل مكان إن وفى فبالحري أن ينجو و إن أخطأ أخطأ طريق الجنة و من يكون في الدنيا ذليلا و في الآخرة شريفا خير من أن يكون في الدنيا شريفا و في الآخرة ذليلا و من تخير الدنيا على الآخرة تفتنه الدنيا و لا نصيب له في الآخرة فعجبت الملائكة من حسن منطقه فنام نومة فأعطي الحكمة فانتبه يتكلم بها ثم كان يؤزر داود بحكمته فقال له داود طوبى لك يا لقمان أعطيت الحكمة و صرفت عنك النقمة.»

 

[7] ـ لقمان 31 12؛ «و به راستى ما به لقمان حكمت عطا كرديم.»

 

[8] ـ الكافى: 1/15، كتاب العقل و الجهل، حديث 12؛ «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ  عليه السلام يَا هِشَام ... إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لاِبْنِهِ تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ وَ إِنَّ الْكَيِّسَ لَدَى الْحَقِّ يَسِيرٌ يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللَّهِ وَ حَشْوُهَا الاْءِيمَانَ وَ شِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ وَ قَيِّمُهَا الْعَقْلَ وَ دَلِيلُهَا الْعِلْمَ وَ سُكَّانُهَا الصَّبْر.»

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

استغفار، کلید حل مشکلات
حكايتى از مؤلف
توبه آغوش رحمت - بحث ششم - قسمت ششم (متن کامل ...
ترس مُحرِم
پرهيز از ناسپاسى در كنار نعمت‏
همراهى فرشتگان با صابران‏
حكايتى در حقيقت بينى
عنايت خاص خدا به گنهكار تائب
شیطان و اهل تقوا - جلسه پنجم - (متن کامل + عناوین)
در مسير انبيا و اوليا

بیشترین بازدید این مجموعه

پرهيز از ناسپاسى در كنار نعمت‏
توبه آغوش رحمت - بحث ششم - قسمت ششم (متن کامل ...
حق الناس در قيامت‏
شیطان و اهل تقوا - جلسه پنجم - (متن کامل + عناوین)
حفظ خود و اطرافيان از جهنم
وسوسه امور مادى
در مسير انبيا و اوليا
امام علی علیه السلام مظهر تجلی حق
ترس مُحرِم
حرکت به‌سوی لقاءالله در پرتو اقتدای به ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^