الامان از سربلندی، الامان از سر به زیری
الامان از طفل تشنه، الامان از طفل شیری
مشک من! بابالحوائج حاجتی دارد به دستت:
«آبروی ساقی کوثر نریزد»، میپذیری؟
تویِ این بیغوله جز دستان تو، یاری ندارم
من اگر افتادم از پا دستهایم را بگیری
مشک! میدانی که من سردار عاشوراییانم؟
آبرو دارم، غلامت میشوم تا وقت پیری...
آب را سالم ببر تا خیمهی ناموس دریا
از خدای خویش میخواهم که در غربت نمیری
عاشقانم را بگو یاد شمایم تا قیامت
یاد من باشید هنگامِ عطش، هنگام سیری
مشک طاقت داد از کف، جان به جان تسلیم شد آه
راوی میگفت: جان داده است او با ضرب تیری
منبع : قادر طراوت پور