استاد شیخ حسین انصاریان: حوزهها باید فکری برای ساماندهی منبرها کنند،آشفته بازار شده است
منبر موفق باید متکی بر منابع دینی عمیق و موثق باشد. نباید به تعریف کردن چند خواب و حکایت بدون سند خلاصه شود. مردمی که پای منبر مینشینند، میخواهند بهره بگیرند و برای این کار زمان میگذارند. روحانی باید بداند به ازای هر ثانیهای که مردم را مشغول میکند در محضر خدا مسئول است. باید در بیان جمله به جملهاش دقت کند. نکته مهم دیگر هم ضرورت خواندن ذکر مصیبت درمنبر است. منبری باید قبل از همه مردم خودش دلش بشکند و گریه کند.همه این نکتهها را که کنار هم بچینید، متوجه می شوید منبری خوب کیست، البته فضل خدا مهمترین عامل برای زیبا شدن سخنرانی است.
به گزارش شفقنا(پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) به نقل از عقیق، آهنگ شیرین صدایش فراموش شدنی نیست. سالهاست که با همین لحن منحصر به فرد روی منبر میرود و برای مردم سخنرانی میکند؛ سخنانی که از یک سو برای توده مردم قابل فهم است و از سوی دیگر برای خواص قابل قبول. حالا بسیاری از اهل علم پیشوند نامش را «آیتالله» گذاشتهاند، اما برای مردم همان «شیخ حسین» خاطره انگیز است که از اوایل انقلاب تا کنون منبر میرود و موعظه را با داستانهای شیرین دینی ترکیب میکند و خلاصه همه مخاطبان را سر ذوق میآورد. آنهایی که تا کنون گذرشان به حسینیه هدایت یا حسینیه همدانیهای تهران افتاده، حتما این نکتهها را تایید میکنند.
حاج آقا! با توجه به اینکه تا به حال کمتر اتفاق افتاده که مردم با خانواده و زندگی شخصی شما آشنا شوند، گفت و گو را از همان دوران کودکی و خانواده پدری شما شروع می کنیم. تا جایی که اطلاع داریم شما در خانواده ای مذهبی متولد شده اید؛ کمی از سبک زندگی خانواده پدری و دوران زندگی تان در خوانسار بگویید.
من در سال 1323 هجری شمسی در یک خانواده روحانی و مذهبی متولد شدم. پدرم، آقا محمدباقر، یکی از کسبه خوانسار بود و همیشه مردم و علمای دین، احترام زیادی برای او قائل بودند. او هم که با علما روابط بسیار نزدیکی برقرار کرده بود و در عین حال به سادات و علوم دینی علاقه زیادی داشت، دلش می خواست با یکی از خانواده های سید و اهل علم ازدواج کند.
به همین دلیل به خانواده مصطفوی که یکی از خانواده های سادات مشهور و اهل علم خوانسار بودند، پیشنهاد ازدواج داد و پدر مادرم از پیشنهاد او استقبال کرد. اجداد ما که به مشایخ معروف بودند، همگی در شهر خوانسار زندگی می کردند. جد هفتم ما هم که یکی از شخصیت های معروف علمی و عرفانی بود، در ترویج و تبلیغ مذهبی تشیع نقش موثر و فعالی داشت، به طوری که آرامگاه او در محله سرچشمه خوانسار ، زیارتگاهی که مردم در آنجا رفت و آمد می کنند.
بنابراین بخشی از دوران کودکی شما در شهر علم و ادب خوانسار طی شد. چه شد که شهر آبا و اجدادی تان را رها کردید و به تهران آمدید؟
درست است؛ من هنوز کودک بودم که پدرم برای امرار معاش از خوانسار به تهران آمد و همراه خانواده در خیابان خراسان ساکن شدیم. آن زمان مسجدی در محله خراسان بود به نام مسجد لرزاده. این مسجد به همت آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان که یکی از عالمان دین بود، بنا شده بود. از برکت همین مسجد، محله خراسان که ما هم در آنجا زندگی می کردیم، پر از معنویت شده بود و خلق و خوی مردم را هم نیکو کرده بود.
من هم سه سال بیشتر نداشتم که همراه پدرم که مجذوب اخلاق و سخنان حاج آقا شده بود، به مسجد می رفتم. با وجود اینکه درک درست و کاملی از صحبت های او نداشتم ، اما به طور ناخودآگاه رفتار و گفتار او در وجودم تاثیر زیادی گذاشت، طوری که در همان روزهای کودکی، روحیه مذهبی در وجودم شکل گرفت. آیت الله برهان، مدرسه ای هم در همان محله تاسیس کرده بود که پدربزرگم من را در آن مدرسه ثبت نام کرد.
خاطره اولین روز مدرسه رفتن را یادتان هست؟
یادم هست اولین بار که همراه پدربزرگم وارد مدرسه شدم، رفتار آیت الله برهان به شکلی بود که من را مجذوب آن مدرسه کرد و دیگر مثل بعضی از کودکان از ماندن در مدرسه و دوری از خانواده هراس و نگرانی نداشتم. البته گاهی هم آیت الله برهان وارد کلاس می شد و درس هایی به ما می داد. مثلا یک بار سوره حمد را به ما یاد داد و آنقدر حوصله به خرج داد تا همه ما، بچه های کلاس، توانستیم آن را به طور کامل حفظ کنیم.
نظام تربیتی آن دوران چگونه بود؟
درست است که اداره آموزش و پرورش در آن زمان تلاش زیادی می کرد تا بچه ها را با فرهنگ غربی آشنا کند و فرهنگ اسلامی و ایرانی را از آنها دور نگه دارد ،اما فضای مدرسه مرحوم برهان و روحیه و تعلقات ذهنی معلمان ما به شکل دیگری بود.
محور اصلی کار در آن مدرسه پرورش بود، یعنی پرورش بر آموزش مقدم بود، آن هم پرورش فرهنگ اسلامی و دور نگه داشتن بچه ها از فرهنگ غرب. از طرف دیگر مسئولان مدرسه ما با تبلیغات و جلوه های طاغوتی به شدت مخالفت می کردند و این رویکرد آنها بر ما که شاگرد مدرسه بودیم، تاثیر زیادی داشت. یادم هست که معلم ها به روش هایی با تعریف کردن مثال و داستان، هدف های زشت طاغوت را به ما می فهماندند.
در همان دوران بود که جشن های طاغوتی اجرا می شد و دانش آموزان باید در آن شرکت می کردند. اما مسئولان مدرسه ما تلاش زیادی می کردند و بچه ها را به این جشن ها نمی بردند. در آن دوران، حکومت شاهنشاهی تسلط فرهنگی زیادی بر مناطق دور دست نداشت. پدر و مادر من هم که در خوانسار زندگی می کردند، چون خانواده متدینی داشتند افرادی با ایمان و مخالف فرهنگ طاغوت شده بودند.
حتی وقتی که به تهران مهاجرت کردند، در محله خراسان و در نزدیکی مشجد برهان سر و کارشان با فرهنگ مسجد افتاد و پایه های ایمان شان تقویت شد.
از دوران کودکی ام به خاطر دارم که گاهی جلسه های مرحوم نواب صفوی در مسجد برهان برگزار می شد. پدرم به شدت مجذوب و شیفته نواب شده بود و برای شرکت در جلسه های او، من را هم با خودش می برد. تصویر مبهمی از نواب صفوی با آن صورت الهی و عمامه خاص در ذهنم هست. حتی راه رفتن خلیل طهماسبی و فریادهای سید عبدالحسین واحدی و آستین بالا زدن و رگباری حرف زدنش را هم به یاد دارم.
ماجرای طلبه شدنتان چه بود؟ علاقه بود یا احتمالا توصیه خانواده؟
طلبه شدن من دلیل های زیادی داشت که یکی از آنها به پدرم مربوط است. پدرم می گوید: «وقتی برای داشتن فرزند دعا می کردم، از خدا خواستم که فرزندم را اهل فضل و علوم دینی قرار دهد.» پدرم آنقدر از طلبه شدن من رضایت داشته که بارها گفته از اینکه این دعا را در مورد فرزندان دیگرش نکرده، پشیمان است!
خودم هم در سن دوازده سیزده سالگی علاقه زیادی به روحانیت داشتم و دلم می خواست طلبه شوم، درحالیکه همیشه در مدرسه درسخوان بودم و می توانستم وارد دانشگاه شوم. البته همانطورکه اشاره کردم علاقه به روحانیت در وجود من، ریشه خانوادگی داشت.
در همان سن و سال بودم که برای زیارت به مشهد سفر کردم. آن زمان آیت الله الهی قمشه ای هر شب در منزل خودش، درس تفسیر قرآن داشت که با چاشنی عرفانی همراه بود. یک روز حضرت آیت الله را در حرم امام رضا (ع) ملاقات کردم. بعد از عرض سلام و ادب، گفتم: «من دوره دبیرستان را به پایان رسانده ام و حالا آماده ورود به دانشگاه هستم. البته در وجودم علاقه به طلبگی را حس می کنم. در چنین شرایطی تصمیم گرفتن برایم سخت شده، نظر شما چیست؟ ممکن است من را راهنمایی کنید؟» آیت الله الهی قمشه ای به فکر فرو رفت و به امام رضا (ع) توسل جست. همان موقع پلک هایش را بست و بعد از سیر معنوی، چشم هایش را باز کرد و گفت: «حالا بخواهی می توانی دانشگاه بروی، ولی این را بدان که در دانشگاه صامت خواهی شد.» این تمثیل زیبا، عشق و علاقه من به طلبگی بیشتر شد و با اطمینان خاطر، راه حوزه را در پیش گرفتم و طلبه شدم.
در حوزه از محضر چه کسانی بهره بردید؟
من در حوزه علمیه دو نوع درس عمومی و خصوصی را پیش گرفتم. درس خارج را به طور خصوصی زیر نظر آیت الله حاج شیخ ابوالفضل نجفی خوانساری گذراندم تا بتوانم مطالب را به خوبی درک کنم. مرحوم خوانساری یکی از شاگردان شیخ محمد حسین کمپانی بود. درس عمومی خارج را هم به درس حاج میرزا هاشم آملی رفتم. منظومه و اسفار در حکمت و فلسفه را هم در کلاس شاگردان آیت الله طباطبایی خواندم. تابستان ها هم که به مشهد سفر می کردم، در درس خارج آیت الله میلانی شرکت می کردم.
خب برسیم به داستان ازدواج و تشکیل خانواده. چند سالتان بود که به خانه بخت رفتید؟
من تقریبا بیست و پنج سال داشتم و هنوز ازدواج نکرده بودم. پدرم دستش در کارهای خیر بود و برای همین واسطه شده بود تا دختر یکی از همکارانش را برای کسی خواستگاری کند. وقتی که قضیه را با همکارش مطرح کرد، او از پدرم می پرسد: «خود تو پسر نداری؟» پدرم جواب مثبت می دهد و وقتی او درباره من می پرسد، پدرم خصوصیات من را برایش می گوید.
ماه شعبان و روز تولد امام حسین (ع) بود و من در جایی منبر داشتم. همکار پدرم نشانی منبر من را می گیرد و پای منبرم می آید و من را می پسندد. مدتی بعد، یعنی در سال 1348 و در شب تولد حضرت فاطمه زهرا (س) ازدواج ما صورت گرفت. در مراسم ازدواج ما، هم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری حضور داشت و هم آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای که حضرت امام در نامه هایش به او التماس دعا می گفت.
...خانواده همسرتان چقدر مذهبی بودند؟
پدر خانم من، حاج علی اکبر حاجی پور، مرد درستکار و بسیار مومنی است. او در زمان رژیم شاه با حمایت آیت الله کاشانی و آیت الله خوانساری و علامه سمنانی، خدمت های بسیار مهم و باارزشی به جامعه اسلامی کرد. میزان ایمان او تا اندازه ای است که اقوام نقل می کنند که از ابتدای سن تکلیف تا به حال، نماز شب واذان صبح را ترک نکرده است.
از فرزندان تان بگویید. چند دختر و پسر دارید و آنها چه می کنند؟
دو دختر و دو پسر داریم. یکی از دخترهایم مدرک فوق لیسانس در رشته الهیات گرفته. او ازدواج کرده و حالا دو فرزند دارد. دامادم هم پزشک است و جوان بسیار متدین و خوبی است. دختر دیگرم در مقطع دکترای علوم تربیتی تحصیل می کند. پسرهایم هر دو طلبه شدهاند. البته خودشان اینطور تصمیم گرفته اند.
شما که در منبرهایتان بسیار به اهمیت خانواده تاکید دارید، خودتان چقدر به این موضوع بها میدهید؟
من معتقدم اولین مسئولیت افرادی که در لباس روحانیت هستند، این است که با خانواده، اقوام و آشنایان خوش رفتار باشند. درواقع باید به شکلی رفتار کنند که مردم با دیدن رفتار آنها شیفته اسلام شوند. امروز هر دو پسر من طلبه هستند. معتقدم یکی از دلایل اصلی انتخاب آنها، فضای مذهبی و صمیمی در خانواده ما و ارتباط خوب من با اهل خانه بوده است. من همیشه از خدا می خواهم که طوری باشم که اگر سودی برای اسلام ندارم، لااقل ضرری هم نداشته باشم.
البته خانواده ما هم از طرف پدری و هم از طرف مادری، همگی مذهبی متعادل و منطقی بودند. آنها همیشه با نگاهی باز و دقیق به مسائل نگاه می کردند و هیچ وقت فرزندان خودشان را مجبور نمی کردند که حتما به شکل خاصی فکر کند. به خاطر دارم که پدر بزرگ و مادربزرگ خودم هم با همه با مهربانی رفتار می کردند و همیشه آغوش شان به روی بچه ها و نوه ها باز بود. البته همیشه توجه خاصی به خود من داشتند که تا به حال متوجه دلیل آن نشده ام.
به نظر شما یک خانواده دینی باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
در نظام خانواده ایده آل اسلامی، زن و مرد مکمل یکدیگرند که دست در دست هم این مجموعه مقدس را به سوی کمال هدایت می کنند .اکسیر تقوا در این میان می تواند نقشی اساسی ایفا کند .گاهی عشق با تمام قدرت و عظمتش نمی تواند جلوی فروپاشی بنیان الهی خانواده را به تنهایی بگیرد، مخصوصا عشقهایی که بی اساس و بنیان است و بر پایه معیارهای گذرا و ضد اخلاقی استوار است.
بنا بر این، نقش تقوا در حفظ خانواده و پیشگیری از هرزگی ها و به خطر افتادن نسل ها امری انکار ناپذیر است من در کتاب «نظام خانواده در اسلام» به این موضوع به صورت مفصل پرداختهام، اما خلاصه بگویم، زن و شوهر در خانه با هم سخن از آهنگ زندگى بگویند، از مایحتاج خانه و نیاز یکدیگر و فرزندان حرف بزنند، نسبت به هم اظهار علاقه و محبت کنند، یکدیگر را به حق و صبر توصیه کنند، اسرار هم را حفظ کنند و حرف خانه را به خانه پدر و مادر و اقوام و دوستان نبرند.
یک زن و شوهر مسلمان باید خانه را محل کلام حق، نماز، قرآن و دور از گناهان قرار دهند. مرد از آوردن اهل گناه به خانه و تشکیل مجالس خلاف حق در منزل بپرهیزد و بداند زیان و ضرر چنین رفتارهایی به خود و زن و بچه اش باز مى رسد. زن هم باید از اسراف در امور جاری زندگی و مخارج بیهوده خودداری کند و بداند که هر دینار آن در قیامت حساب و کتاب دارد.
ولی امروز متاسفانه برخی از خانوادههای متزلزل شدهاند و خیلی زود فرو میپاشند. دلیلش چیست؟
وقتی بیعفتی وارد جامعه شد، خانواده در معرض آسیب قرار میگیرد. مردان اگر به راحتى و به آسانى در تمام صحنه هاى اجتماعى دسترسى به زنان داشته باشند، ضمانتى براى اثبات محبت و دلبستگى آنان به همسرانشان نخواهد بود. همین شرایط کلنگى براى خراب کردن کانون گرم خانواده خواهد شد
تاکنون بى حجابى برخی زنان، باعث گمراهى میلیونها مرد و به گناه افتادن بسیاری از جوانان شده است. نتیجه این شرایط چیست؟ خیانت و روابط نا مشروع و در نتیجه پدید آمدن هیولای طلاق. در قدیم الایام نظام خانواده در ایران نظامى قوى، مستحکم، بر اساس حیا و عفت، وقار و ادب، ایمان و تقوا بود. طلاق به ندرت پیش میآمد. اما از زمانى که استعمار غرب به دست ولگردى دوره گرد به نام رضاخان پهلوى، حجاب و پوشش قرآن را از بسیارى از زنان به غارت برد، وضع خانه و خانواده به صورت دیگر شد.
همان زمان مرحوم آیت اللّه شاه آبادى پس از مسئله کشف حجاب، بدون ترس از حکومت وقت، بارها در منبر و در مجالس عمومى و خصوصى فریاد زد : رضاخان با به غارت بردن حجاب و کشتن قیام کنندگان علیه بى حجابىپدر مسجد گوهرشاد ،کمر صد و بیست و چهار هزار پیامبر را شکست. ببنید چقدر مساله حجاب و عفاف برای حفظ بنیان خانواده مهم است.
در این شرایط وظیفه عموم مردم چیست؟
آنهایی که پسر و دختر دم بخت دارند، باید هر چه سریع تر اسباب ازواج آنها را فراهم کنند و مسائل اقتصادی را مانع نکنند. حضرت باقر(ع) مى فرماید: مصیبتى از این شدیدتر نیست که جوان مومنى دختر برادر مومنش را خواستگارى کند، و پدر دختر جواب بدهد، من از این ازدواج عذر مى خواهم زیرا تو از نظر مالى در رتبه من نیستى!
شما امروز یکی از شاخصترین منبریهای کشور هستید که خانوادههای بسیاری در مجالستان شرکت می کنند، کمی هم درباره منبر و اصول آن صحبت کنید.
منبر موفق باید متکی بر منابع دینی عمیق و موثق باشد. نباید به تعریف کردن چند خواب و حکایت بدون سند خلاصه شود. مردمی که پای منبر مینشینند، میخواهند بهره بگیرند و برای این کار زمان میگذارند. روحانی باید بداند به ازای هر ثانیهای که مردم را مشغول میکند در محضر خدا مسئول است. باید در بیان جمله به جملهاش دقت کند. نکته مهم دیگر هم ضرورت خواندن ذکر مصیبت درمنبر است. منبری باید قبل از همه مردم خودش دلش بشکند و گریه کند.همه این نکتهها را که کنار هم بچینید، متوجه می شوید منبری خوب کیست، البته فضل خدا مهمترین عامل برای زیبا شدن سخنرانی است.
فکر میکنید روحانیهای جوان این روزگار، چنین شرایطی دارند؟
ببینید! من در بسیاری از جلسههای شلوغی که در قم دارم، این نکته را روی منبر تذکر دادهام که حوزهها باید فکری برای ساماندهی منبرها کنند. اگر نگوییم مجتهد اجازه دارد منبر برود، باید بگوییم که فقط عالم ربانی میتواند روی منبر برای مردم حرف بزند.
قدیمها کسانی برای مردم سخنرانی میکردند که روی خود کار کرده بودند. در همین تهران خودمان فردی چون حاج میرزا علی آقای هستهای منبر می رفت که مجتهد مسلم بود. محقق خراسانی، سید اسماعیل شفیعی، سید مهدی قوام، سید حسن لواسانی و شیخ علی اکبر برهان منبر میرفتند که هر کدام وزنهای بودند. بیسواد و کمسواد نمیتوانست روی منبر برود، اما الان یک بازار آشفته پیدا شده. هر جوانی که منبر میرود، دو روز بعد سر و کلهاش در تلویزیون پیدا میشود.
این موضوع را من به آقای ضرغامی هم گفتهام. منبر نباید از مسیر قدیمیاش خارج شود. متاسفانه اوضاع خیلی فرق کرده است.سخنرانی برای مردم آدابی دارد که خیلی از جوانهای امروز نمیدانند.
منبع : شفقنا