
ادامه داستان تواضع صاحب رياض
- تاریخ انتشار: 14 آذر 1392
- تعداد بازدید: 833
شاگرد با جسارت و بىادبانه به استاد گفت: تو مىدانى كه من متخصص علم نجومم؟ بايد بيايى و شاگردى مرا بكنى. ايشان فرمود: من حاضرم بيايم ، اما به علت موقعيتى كه دارم، اين قدر مردم به من مراجعه مىكنند كه اگر بخواهم به خانه تو بيايم، وقت بسيارى از من گرفته مىشود. گفت: فقط در اين صورت ممكن است. استاد گفت: باشد. كتاب نجوم را زير بغل گذاشت و از خانه بيرون آمد و به حرم حضرت ابىعبداللّه الحسين عليهالسلام رفت و كتاب را نشان ابى عبداللّه داد و گفت: من دارم فقه مىنويسم و مجبورم اين كتاب را هفت ـ هشت ماه بخوانم. شاگرد من حاضر نشد خانه من بيايد. من حاضرم به خانه او بروم ؛ اما وقتم تلف مىشود. به جاى او شما اين علم را به من درس بده و زار زار گريه كرد. بعد از آن امام حسين عليهالسلام را زيارت كرد و دو ركعت نماز زيارت خواند. ابى عبد اللّه هم نظرى به او فرمود و همه كتاب را در سينه او گنجانيد. او آمد و كتاب فقه را به زيباترين و دقيقترين شكل نوشت :
گر بمانديم زنده بردوزيم
جامهاى كز فراق چاك شده
ور بمرديم عذر ما بپذير
اى بسا آرزو كه خاك شده
عاشق پرورگار به علت وجود اين عشق. چشم به مال و منال مردم ندارد و كمبودى هم در او نيست كه حرص و حسد، او را پر كند. زيبايى صورتها بر او جلوه نمىكند. لحظه مرگ عاشق، چه لحظه شيرينى است. در قيامت نيز چهرهاى نورانى دارند :
« وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ »
« ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ »
وقتى وارد بهشت مىشود، آرام مىگيرد و اين صدا را مىشنود :
« سَلاَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ »