لطفا منتظر باشید

حكايت تكان دهنده على عليه‏السلام و بيت المال

 

وقتى عقيل، برادر پير و قد خميده اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نزد او آمد و گفت: به زحمت، زندگى‏ام را اداره مى‏كنم، على  عليه‏السلام فرمود : آيا در خوراك خود، كمبود دارى يا پوشاك فرزندانت را ندارى؟ گفت: نه ، ولى در مضيقه‏ام ؛ يعنى مى‏خواهم هفته‏اى هفت روز كه با اين بچه‏ها آب دوغ مى‏خورم، يك وعده هم كباب بخورم و يك وعده هم مى‏خواهم دوستانم را دعوت كنم. امام فرمود: بعد از نماز مغرب و عشا بيا. مهم اين است كه اين بخش را اهل تسنّن نقل كرده‏اند. دست عقيل، پدر حضرت مسلم را گرفت و به پشت بام برد و گفت: عقيل جان! مغازه‏ها باز هستند يا نه؟ گفت: نه. فرمود: آيا كسى هست كه از آن‏ها مراقبت كند؟ گفت: نه. فرمود: من اين جا مى‏نشينم و تو برو و قفل يكى از اين مغازه‏ها را بشكن، هر چه مى‏خواهى، خواربار و پارچه از آن مغازه بردار.

 
عقيل به حاكم مملكت گفت: آيا تو، على، صاحب ولايت كبرى، مرا به دزدى امر مى‏كنى؟ حضرت فرمود : من به تو مى‏گويم از يك مغازه بدزدى ؛ ولى تو به من مى‏گويى از يك مملكت بدزدم و به تو بدهم، آيا من براى تو به جهنم بروم؟

 

على، به خاطر عقلش عبد اللّه‏ است. اين عقل مسموع است. گوش خود را كنار قرآن و اوليا برده و حقايق را شنيده و عقل او پخته شده است. اين عقل نبايد محورى جز خدا داشته باشد. حلقه غلامى خدا را بر گوش آويزان مى‏كند. زين العابدين  عليه‏السلاميك شب در اين مجلس‏ها شركت نمى‏كند و زار زار مى‏گريد كه خدايا! آيا مرا از چشم خود انداختى كه نتوانستم در مجلس اوليائت شركت كنم؟ مطالعه و گوش دادن به يك دور «شرح نهج البلاغه» و قرآن كريم، مطالعه يك دور شرح زندگى 
پيامبران و امامان و عالمان واقعى شيعه، عقل را پخته مى‏كند.

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه