فارسی
چهارشنبه 27 تير 1403 - الاربعاء 9 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

حكايتى از عالمى خودساخته

 

علماى بزرگ در سالنى نشسته اند، مرجعيت مربوط به وجود مبارك آيت اللّه حاج ميرزا حسن شيرازى، صاحب فتواى معروف تحريم تنباكو! بزرگان دين، شخصيت هاى والا، زياد هستند. مجلس آرام است، يك مرتبه ديدند كه يك آخوندى با عمامه كوچك، عباى نيمدار، قباى كهنه، محاسن معمولى از در وارد شد، ميرزا تمام قد ايستاد، كنار دست خودش جا باز كرد و ايشان آمد نشست، ده دقيقه اى با ميرزا حرف زد و بلند شد رفت، ميرزا تا بيرون درب خانه او را بدرقه كرد! همه هم ماتشان برده بود، چون چنين برخوردى را از ميرزا، با كسى نديده بودند. خيلى علماى بزرگى در عراق و ايران بودند كه به ملاقات ميرزا مى رفتند، شاگردان عجيبى داشت، سيد جمال الدين اسد آبادى] از شاگردان اوست و شيخ انصارى[ آخوند خراسانى، حاج ميرزا حسين نورى، مرحوم حاج   شيخ فضل اللّه نورى[، اينها شاگردان ميرزا هستند.

به ميرزا گفتند: اين چه كسى بود كه تمام وجود شما را گرفت! اشك ميرزا ريخت، گفت: ايامى كه جوان بودم، در نجف هم درس من بود، خوب هم درس خواند، محقق بود، دقيق بود. نزديك تابستان بود كه به من گفت: ميرزا من حدود هفت، هشت سال است نتوانسته ام كه به ايران بروم، پول نداشتم، با نان خشك در اينجا طلبگى كردم، اقوامم را نديدم، اگر مانعى نداشته باشد يك پولى به اندازه اينكه پياده از اينجا به ايران بروم، خرجى ام را بدهم و برگردم، پس انداز كرده ام، اقوام من هم در دهات تربت حيدريه هستند، من بروم اقوامم را ببينم و برگردم! من از او ضمانت شرعى گرفتم كه اگر رفتى برگرد! چون مى دانستم كه اگر اين برود در خراسان و تربت حيدريه، استقبال عظيمى از او مى شود، و همه مردم پاى برهنه به استقبال او مى آيند؛ چون از نظر علمى، تقوا، عدالت، پاكى شناخته شده بود! گفت: بر مى گردم! حتماً؟ بله حتماً؟ گفتم: برو به سلامت، خوب حالا  چقدر طول مى كشد؟ سه ماه!

درس كه شروع شد نيامد، دو سه ماه كه گذشت نيامد، شش ماه گذشت نيامد، يك سال گذشت نيامد، چهار سال گذشت نيامد! آدرسى هم ندارد، پنج سال گذشت نيامد، هفت سال گذشت، ما ديگر براى خودمان كسى شده بوديم، يك روز ديدم كه آمد! به او گفتم: آقا مگر شما به ما ضمانت نداده بوديد كه بروى و برگردى، هفت سال را كجا رفته بودى؟ رفتى قوم و خويشانت را ديدى؟ نه! ايران نرفتى؟ رفتم! مشهد نرفتى؟ نه! تربت نرفتى؟ نه! چرا نرفتى؟ چون براى من حرام شرعى شد! حرام شد كه بروى پدر و مادر و خواهر و برادرت را ببينى؟ گفت: بله! چطور؟ گفت: ميرزا من از غرب كشور ايران وارد ايران شدم، بيابانها را طى كردم تا حدود استان كرمانشاه! اول غروب وارد يك بخش شدم، به چهار پنج نفر گفتم مسافر هستم، غريب هستم، مرا به خانه ببريد! اول غروب بود هيچ كس ديگر نبود، گشتم در محل ديدم يك نفر هنوز بيرون است، به او گفتم: آقا مسجد كجاست؟ نشان داد. رفتم مسجد، ديدم كه خود مسجد، آن مقدارى كه زير طاق است، انبار كود كشاورزى است! كنار همين انبار كود خوابيدم تا صبح شد. آمدم بيرون يك گردشى در بخش زدم، ديدم كه اينجا يك نفر دين ندارد! يا شيطان پرستند يا صوفيه و يا على اللهى هستند.

مسجد را هم قبلا متدينين ساخته اند و صد سال است كه ديگر اين مسجد متروكه و انبار كود شده و كسى به كسى نيست! صبح، آفتاب كه زد، آمدم در كوچه! چند تا بچه بازى مى كردند، ما هم وارد بازى بچه ها شديم! آنها هم ديدند كه يك آدم گنده با ريش و عبا و عمامه آمده، بازى مى كند، هر بازى كه بچه ها مى كردند ما هم با آنها بازى مى كرديم! گاهى مى گفتند: دولا شو تا از روى تو بپريم مى گفتم: چشم! دولا مى شدم تا بپرند. گاهى بچه هاى كوچك مى گفتند: ما را كول بگير و بچرخان! مى گفتم: چشم! يواش يواش از بچه ها پرسيدم كه اينجا  آيا كسى نماز مى خواند؟ اصلا نمى دانستند كه نماز چيست! نمى دانستند كه روزه چيست! به بچه ها گفتم: من تا ظهر با شما بازى مى كنم، عصر هم كه ناهار خورديد و آمديد بياييد بازى. الا اينكه در روز يك ساعت يا نيم ساعت بياييد تا من قرآن به شما ياد دهم! اول رفتيم سراغ بچه ها با قرآن، يواش يواش مسأله، نماز! يواش يواش پدرها آمدند، مادرها آمدند! هفت سال است كه تمام موجوديم را آنجا خرج كردم، بين عشاير رفتم، در بيابان ها، در پشت كوهها، در دره ها، ميرزا در اين هفت سال ده هزار ساختمان خراب شده انسانيت را آباد كردم! ده هزار نفر شيعه شدند! ده هزار نفر نماز خوان شدند! ده هزار نفر روزه گير شدند! حالا هم خسته نشده ام، بعد از هفت سال گفتم بيايم يك سلامى به مولايم اميرالمؤمنين عرض كنم و دو روزى بيشتر نمى مانم و بر مى گردم! و رفت و تا امروز ديگر او را نديده بودم! پنج سال است كه او را نديدم! مى دانم كه يك روز بيشتر نمى ماند، حتى حاضر نيست كه يك ناهار هم بماند، مى گويد: بايد بروم ساختمانها را حفظ كنم! و ميرزا زار زار گريه كرد و گفت: اى كاش خدا جاى مرا با اين مرد عوض مى كرد! خدا در قرآن گفته:

 « مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا »

 هر كس يك ساختمان خراب شده انسانيت را آباد كند، ثواب همان هدايت يك نفر، مساوى با هدايت كردن كل انسان هايى است كه من در خداييم خلق كردم!!

 «وَهِىَ الْهَيكَلُ الَّذى بَناهُ بِحِكْمَتِهِ»

   نصف ساختمان را خدا ساخته و نصف ديگرش را شما بايد زحمت بكشيد و خودتان را بسازيد.

 « قُواْ أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا »

 ما اول تمام گناهان را ترك كنيم، اول به همه خيرها وصل شويم، بعد كه متخصص شديم، ساختمان را دست ما بدهيد تا عيبهايش را بگوييم، خرابى هايش را آباد كنيم، آينه كاريش كنيم، و اين ساختمان را لايق حريم خدا كنيم!


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

قم حسینیهٔ حضرت آیت‌الله وحید خراسانی وفات حضرت ...
نامعلوم بودن زمان و مكان مرگ‏
تهران_ حسینیه همدانیها رمضان 94 سخنرانی بیست و ...
حكايتى از عالمى خودساخته
اعراض از نماز موجب ارتكاب منكرات‏
تهران ستاد کل نیروهای مسلّح دههٔ سوم ...
نعمت های الهی - جلسه هجدهم - (متن کامل + عناوین)
گره گشایی فقط با اراده خداوند
اتصال همه جانبه به پروردگار
پاداش توبه دزد

بیشترین بازدید این مجموعه

بازگشت ذوالجناح به خیمه ها - جلسه یازدهم
مسموميّت روح با سمّ گناه‏
صبر از ديدگاه اسلام - جلسه ھشتم (متن کامل +عناوین)
علاقه پروردگار به دعاى بندگان‏
توبه آغوش رحمت - بحث ششم - قسمت چهارم (متن کامل ...
مسابقه خدا و رسولش در تفضّل به روزه‏دار
پاداش توبه دزد
اسلام، برنامه درست زندگى كردن
نعمت های الهی - جلسه هجدهم - (متن کامل + عناوین)
تهران_ حسینیه همدانیها رمضان 94 سخنرانی بیست و ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^