بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین ابی القاسم محمد وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین
کلام در باره نعمتهای وجود مقدس حضرت حق تعالی بود که از باب محبت و رأفت به بندگانشان مرحمت نموده است. قرآن کریم که کلام مستقیم حضرت اوست میفرماید: خداوند متعال برای شما دو نوع سفره پهن کرده است: ظاهری و باطنی[1]، و به تعبیر دیگر مادی و معنوی. نه بر سر سفره مادی او چیزی کم است و نه بر سر سفره معنویاش.
نعمتهای مادی متصل و منفصل
نعمتهای مادی او دو نوع است؛ یک نوع آن نعمت متصل و نوع دیگرش نعمت منفصل است.
اما نعمت متصل آن، وجود خود ما و اجزای بدن ماست. عقیده دانشمندان بزرگ آن است که این نعمتهایی که وجود ظاهری ما را تشکیل دادهاند، آنقدر زیاد و گسترده و با منفعتاند که تحقیق پیرامون هر قسمتی از آنها یک رشته مستقل علمی را تشکیل میدهد. کمیّت این نعمتهای ظاهری تا حدی قابل اندازهگیری است، اما قیمت آنها را اگر بخواهند اندازهگیری کنند نمیشود. چقدر عنصر در این عالم خرج شده تا بدن ما به وجود آمده؟ هیچ کس نمیتواند قدر و قیمت آنها را اندازه بگیرد.
در این زمینه مطلبی را از ادیسون، مخترع برق برایتان بگویم. البته مسأله در قرآن کریم و روایات و جلوی چشم ما روشن است، اما او هم سخنی گفته که خیلی خوب و قابل توجه است. ایشان میگوید من یکبار در کارخانه در حال کار بودم که یکی از انگشتانم به یکی از دستگاههای کارخانه گیر کرد و ناخن روی انگشتم کنده شد و من بیحال شدم. سریعا آمدند و دستم را پانسمان کردند و 40 یا50 روز طول کشید تا دوباره ناخنم درآمد. آن ناخن نو را یکبار خوب نگاه کردم و حساب کردم که اگر تمام کارخانههای روی کره زمین را کنار یکدیگر بچینند و آنها بخواهند یک ناخن مثل آن بسازند نمیتوانند! مسأله مو، پوست، دندان، لثه، زبان، عضلهها، اعصاب، ماهیچهها، دستگاه گوارش، دستگاه گردش خون و این قلب که هشتاد یا نود سال باز و بسته میشود و خسته هم نمیشود نیز همین گونه است.
البته در کنار این همه نعمت، عدهای هم حتی یکبار ننشستهاند و فکر کنند که اینها را چه کسی ساخته و برای چه مرحمت کرده است؟ آنها از این سفره و این تشکیلات فقط برای شکم و شهوت استفاده کردهاند و هرگز فکر نکردهاند که انبیا و ائمه برای چه آمدهاند و تشکیلات این عالم برای چیست؟ آنان این بدن باعظمت را هشتاد نود سال شب خواباندهاند و صبح دوباره بیدار کردهاند و به این طرف و آن طرف بردهاند و آن را تا شب خسته کردهاند، اما هرگز پیرامون آن دقت نکردهاند. عجیب این است که اینها خودشان از همه دیوانههای دنیا دیوانهترند، اما مینشینند و به انبیا میخندند، همچنانکه برخی از گذشتگان هم از هر دیوانهای دیوانهتر بودهاند و به ابراهیمعلیه السلام میخندیدند و میگفتند ابراهیم را داخل آتش بیندازیم تا از دست او راحت شویم، یا میگفتند موسیعلیه السلام را بکشیم و راحت شویم. باید دید که آنها چقدر بدبخت بودهاند!
یک نعمت هم نعمت منفصل است که دائم ما با این نعمتهای منفصل مانند شب و روز، خورشید، ماه، ستاره، دریا، ابر و باد و باران، زراعت، حیوانات حلال گوشت و خاک و سنگ سر و کار داریم و قدر این نعمتها را هم نمیتوانیم بفهمیم.
نعمتهای معنوی متصل و منفصل
همانگونه که در جهت مادی دو نوع نعمت داریم، در جهت معنوی هم دو نوع نعمت داریم؛ یکی نعمتهای متصل است که در خودمان است مانند روح، این منبع عظیم الهی، و عقل، این گوهر گرانبهای عالم خلقت و میوه آفرینش. نعمتهای فطرت، استعداد، هوش و قلب هم از جمله آنهاست. و یک نوع هم نعمتهای معنوی منفصل است مانند نبوت، امامت، فقاهت، قرآن کریم و حدیث. پس در مجموع دو نوع نعمت به انسان داده شده مادی و معنوی، و هر کدام هم بر دو قسم متصل و منفصل است.
دو وظیفه در برابر نعمتها
ما در برابر تمامی این نعمتها دو وظیفه بزرگ داریم؛ یکی به دست آوردن علم کلی و اجمالی نسبت به این نعمتها، و این که بدانیم تمام این نعمتها ملک ذاتی وجود مقدس حضرت حق است و ما فقط وکیل حضرت حق در خرج کردن این نعمتها هستیم. اگر کسی هم بخواهد بگوید من صاحب نعمت هستم، باید از او پرسید: کدامش را ساختهای؟ آخر خجالت دارد کسی بگوید این نعمتها مال خودم است، مگر پروردگار عالم نمیفرماید:
)يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُـرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَه (؛[2]
اگر تمام عالم جمع شوند نمیتوانند مگسی را بسازند. پس به آنان باید گفت که شما یک پر کاه و یک قطره آب نمیتوانید بسازید و شما به وجود آورنده خودتان هم نیستید، بلکه شما مصرف کننده و گدای درِ خانه اویید:
)يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحـَميد([3]
و هرکس در این گدایی معرفتش بیشتر باشد آدم بهتری است. پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم دائم میفرمود: «الْفَقْرُ فَخْرِی»؛[4] افتخار من است که گدای او هستم. چون چیزی مال خودم نیست و تصرف بدون اجازه در هیچ نعمتی را هم نمیخواهم.
کسی که میگوید من و مال من، اصل حرف او دروغ است و خرجی هم که میکند باطل است. مالک در این عالم یک نفر است و بقیه همه وکیل اویند. پنجاه شصت سال نعمتهای مادی و معنوی را به من داده و مرا هم وکیل در خرج کردن آنها قرار داده که مطابق دستوری که خودش داده است این نعمتهای مادی و معنوی را خرج کنم و دستور او نیز در قرآن کریم و در روایات و اخبار است. اگر کسی هم نخواهد آدم شود و بخواهد مثل حیوانات زندگی کند، من هم با او حرفی ندارم تا مرگ او برسد:
)فَتَـرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِه ([5]
پیامبر را هم دلداری میدهد و میفرماید که در مقابل کسانی که پذیرش ندارند و نمیخواهند آدم شوند خودت را ناراحت نکن و بگذار بازی خودشان را بکنند:
)ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُون ([6]
خداوند اصلا هیچ کار این افراد را حق نمیداند و میفرماید که کار آنها لعب و بازی است و واقعیت و اصالت ندارد. به عبارت دیگر، حرکات آنها قلابی است و هیچ حرکت حق و واقعی و بااصالتی ندارند.
بنابراین، داشتن علم اجمالی نسبت به نعمتها و علم به نحوه هزینه کردن درست آنها برای کسی که بخواهد انسان واقعی باشد و به قول عرفا بخواهد خودش را از عالم ملک رها کند و به وطن اصلیاش که ملکوت است برگردد، بسیار لازم است.
خداوند متعال میفرماید: من باطل را از حق به شما مینمایایم و خودتان باید بخواهید که اصلاح شوید:
)قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي ([7]
اما خوش به حال آنانی که بخواهند و وقتی هم کسی در دایره خواستن قرار بگیرد، کار او معرکه میشود. آنهایی هم که نخواهند آخر سر معلوم میشود که هیچ چیز برایشان نمیماند و به قول قرآن کریم در غرور و غفلت و خواب هستند.
دزدها به کاروانی زدند و عارفی در آن کاروان بود. همه گریه میکردند و اشک میریختند و التماس میکردند، فقط آن یک نفر آنجا آرام ایستاده بود. رئیس دزدها پیش او آمد و گفت از شما چیزی نبردهاند؟ گفت: نه. گفت چه داری؟ گفت: هر چه دارم نه تو و نه شاگردانت و نه هیچ دزدی در عالم نمیتواند ببرد. من موجودیتم با خودم هست و آنها که موجودیتشان بیرونی است قابل دزدیدن و بردن است، اما موجودیت درونی من بردنی نیست و کسی نمیتواند به آن دستبرد بزند.
علم دوم هم علم به مسئولیت در برابر نعمتهاست که من چه مسئولیتی در برابر بدنم، روحم، عقلم، پیامبرم، امامم، قرآنم، جهانم و پروردگارم دارم؟
وظیفة سوم در برابر نعمتها
وقتی این دو علم کسب شد، نوبت به مرحله سوم میرسد که عمل است.
اعمال مرده و زنده
البته عمل هم از نظر قرآن کریم بر دو گونه است: یک عمل مرده است و یک عمل جاندار. عمل مرده آن است که من نود سال انجام میدهم و روی همین زمین هم میماند و به آسمان عروج نمیکند. یک عمل هم عمل جاندار است که هر کدامش را که انجام میدهم پرمیکشد و به عالم ملکوت میرود و آنجا میماند.
آیهای عجیب در سوره فاطر است که به این حقیقت اشاره دارد:
)مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ الْعِزَّةُ جَميعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه ([8]
عملی که جان دارد حرکت میکند و سریع تمام حجابها را هم رد میکند و به مقصد میرسد، چون هزارگونه حجاب در مسیر عمل است.
امام خمینی; زمانی یک بیت شعر میخواندند که در دهان بیشتر عرفا بوده است. آنها خودشان را سرزنش میکردهاند و از خودشان ناراضی بودهاند، با این که از همه مردم بهتر بودهاند. ایشان میفرمود:
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم[9]
در شهری این بیت را برای پنج یا شش نفر خواندم. در آنجا عارفی بود که گفت خوش به حال شما که اندر خم یک کوچهاید، والله ما هنوز در کوچه اول هم نیامدهایم! شما ادعای بزرگی کردهاید که یک کوچه شهر عشق را رفتهاید! او مرا بیدار کرد و فهمیدم که خیلی در اشتباهم که راحت مینشینم و ادعا میکنم که ما اندر خم یک کوچهایم. او به من نهیب زد که دروغ به این شاخداری را دیگر به کسی نگو! تو چهل سال هر کاری که کردهای برای لذت نفست انجام دادهای و به خدا کاری نداشتهای، نماز را هم که خواندهای برای کیف خودت بوده، لباس پوشیدن و علم آموختنت هم برای لذت خودت بوده است، پس خدا چه شده است؟
به خدا آدم مبهوت میشود که مثلا چقدر چرخ در این عالم گشته تا این ده انگشت برای انسان درست شده و بعد عدهای براحتی از سر شب دور هم مینشینند و با استفاده از این نعمت قمار بازی میکنند یا کسی که با این انگشتها شیشه مشروب را بلند میکند یا این دست را به گردن کسی میاندازد که شرع اجازه نداده است. این اشخاص توجه ندارند که خدا این دست و انگشتان را برای این کثافتکاریها به آنان نداده است.
نتیجة هزینة ناصحیح نعمتها
در اینجا دو آیه از قرآن کریم و یک داستان برای شما بگویم تا ببینید این افراد که نعمتها را در غیر راه درست مصرف میکنند چقدر از راه دور افتادهاند و قلبشان سخت شده است.
آیه اول که در سوره بقره است، خیلی آدم را میترساند و میفرماید:
)ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحـِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة(؛[10] دلهای بعضی از شما مثل سنگ میشود و سخن خدا و پیامبر و ائمه و علما را گوش نمیدهد، و بعد میفرماید که نه، مانند سنگ هم نیست، بلکه از سنگ هم سختتر شده است :
)أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة(؛
بعد نیز سه مثال درباره سنگمیزند و میفرماید:
)وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون (؛[11]
از بعضی از سنگها نهر جاری میشود و دیدهاید که در دل کوه، از سنگ آب بیرون میزند و بعضی از سنگها چشمه از آن بیرون میآید و بعضی از سنگها، شکل میگیرند اما قلب برخی از افراد هیچگونه تکانی نمیخورد و متنبّه نمیشود!
یک آیه هم در سوره مبارکه حشر است که این آیه را در ضمن آن قصه باید بگویم و از آن هم استفاده میشود که دل برخی از افراد که از شنیدن آیات قرآن نرم نمیشود چقدر سخت شده است.
داستان میرفندرسکی[12]
میرزا ابوالقاسم میرفندرسكی، حکیم و دانشمند دوره صفوی (970 ـ 1050 ق) وارد هند شده و به شهری که مرکز بَرَهمن نشینهاست رفته بود. با خودش گفت برویم و به معبد این برهمنها. پرسید: هندی هستی؟ گفت: نه. مسلمان هستم. گفت: دینتان باطل است و دین ما حق میباشد. میرفندرسکی به او گفت: به چه دلیل؟ گفت: ساختمان این معبد ما دو هزار ساله است ولی مسجدهای شما بعد از پنجاه یا شصت سال تبدیل به مخروبه میشود. اگر دینتان حقیقت داشت مسجدهای شما هم ماندنی بود. گفت: اتفاقا این دلیل بر حقانیت دین ماست، برای این که ما در این مسجدها سخنانِ حقّی میخوانیم که در و دیوار آنها طاقت آن را ندارند و از این جهت میلرزند و فرومیریزد و اگر همانهایی را که ما در مسجدهای خودمان میخوانیم اینجا بخوانیم همینها هم خراب میشود. گفت: بخوان! گفت: نه، اینگونه نمیشود، شما همه را فردا دعوت کن بیایند تا من جلوی چشم همه بخوانم.
میر به خانه آمد و صبر کرد تا نیمه شب شود، صورت خود را بر خاک گذاشت و گفت: خدایا امروز من که در این بتخانه بودم به این صراحت گفتم فردا میآیم و میخوانم و اینجا را خراب میكنم، من یک چنین وعدهای کردهام و فردا میروم و میخوانم. خیلی گریه کرد که در آن عمق دلش هم هر کسی دعای واقعی داشته باشد و گوش دهد خود خدا جواب او را میدهد. خلاصه دلش در نیمههای سحر قرص شد که صبح برود و بخواند و آنجا را از جا برکند. صبح که رفت جمعیت جمع شده بود. او اول بالای پشت بام معبد هندوها رفت و اذان گفت. اذان که تمام شد پایین آمد و به داخل معبد رفت و این آیه را خواند:
)وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (؛[13]
تا اسم خدا را آورد تمام بنا شروع به لرزیدن کرد، خودش از معبد بیرون آمد و همه مردم هم با او بیرون آمدند. پس از آن، تمام بنا با خاک یکسان شد و هیچ چیز از آن نماند. به رئیس برهمنها گفت: ما در مسجدهایمان قرآن میخوانیم که در و دیوار طاقت نمیآورد.[14]
آن آیه قرآن کریم را که گفتم این است:
)لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْـرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون ([15]
میفرماید که اگر این کتاب را به کوه نازل میکردم از خشیت من میلرزید و میریخت و روی زمین آب میشد و راه میافتاد، و چطور به دل بعضی از شما میخوانند و اصلا تکان نمیخورد؟ شما چه دلی دارید! چقدر بگویم گناه نکنید، چقدر بگویم این نعمتهای مرا خرج باطل نکنید و چقدر بگویم این دستی را که برای من است به گردن بدکاره نیندازید، قمار نکنید و این معده را برای شراب و این زبان را برای دروغ و تهمت و غیبت به شما ندادهام!
[1]. )أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللهِ بِغَيْـرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنيـر( (لقمان(31): 20.
[2]. حج (22): 73؛ ای مردمِ مشرک! برای شما و معبودانتان مَثَلی زده شده است پس بدان گوش فرادهید؛ یقیناً کسانی به غیر خدا را که برای رواشدنِ حاجاتتان میخوانید هرگز نمیتوانند مگسی بیافرینند؛ گرچه برای آفریدنش گردآیند.
[3]. فاطر (35): 15؛ ای مردم! شمایید که همهجانبه نیازمند به خداوند هستید، و فقط خداست که بینیاز و ستودهصفات است.
[4]. جامع الاخبار (شعیری): 111. عدهٔ الداعی: 123.
[5]. توبه (9): 24؛ پس منتظر بمانید تا خداوند عذاب دنیا و آخرتش را بیاورد، خداوند گروه گنهکارِ نافرمان را هدایت نمیکند.
[6]. انعام (6): 91؛ سپس آنان را رها کن تا در بیهودهگویی و بازیگریشان فروروند!
[7]. بقره (2): 256.
[8]. فاطر (35): 10؛ کسی که خواهان عزت است باید آن را از خدا بخواهد چون همة عزت برای خداوند است، حقایقِ پاک چون عقاید درست و اندیشههای صحیح و سخنان استوار به سوی خداوند بالا میرود، و عمل شایسته آن را بالا میبرد.
[9]. مولوی.
[10]. بقره (2): 74؛ سپس دلهای شما بعد از آنهمه معجزۀ شگفتانگیز چون سنگ یا سختتر از سنگ دچار قساوت شد، آری سختتر از سنگ
[11]. همان؛ زیرا از برخی سنگها نهرها جاری میشود، و بعضی از آنها میشکافد و از آن آب بیرون میآید، و پارهای از آنها از ترس خدا از بلندی سقوط میکند، ولی دلهای شما از هیچ معجزه و موعظهای اثر نمیگیرد، ولی بدانید که خداوند از آنچه انجام میدهید بیخبر نیست.
[12]. میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی، حسن جمشیدی: 40 ـ 45.
[13]. انعام (6): 79؛ من با قلبی حقگرا و به دور از انحراف، روی وجودم را به سوی کسی که آسمانها و زمین را آفرید متوجه نمودم.
[14]. خزائن: 22؛ تذکرهٔ القبور (شیخ عبدالکریم گزی): 60.
[15]. حشر (59): 21؛ اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم مسلّماً آن را از ترس خدا فروتن و ازهمپاشیده میدیدی، این مَثَلها را برای مردم میزنیم تا در عظمت آیات قرآن و مفاهیمش بیندیشند.
منبع : پایگاه عرفان