فارسی
جمعه 05 مرداد 1403 - الجمعة 18 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

اندیشه در اسلام - جلسه هشتم - (متن کامل + عناوین)

 

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

 

قرآن مجید، براى اين كه بندگان خداوند بيشتر به وجود مقدّس حضرت حق ايمان و علاقه و محبت پيدا كنند و از اين راه به سعادت دنيا و آخرت برسند، در نزديك به هزار آيه، درباره انديشه مطالبى را بیان مى کند و از بندگانى كه غافلند و خود را در مدار باعظمت انديشه قرار نمى دهند، گلايه هاى سختى مى كند.

قرآن دستور مى دهد در آفرينش آسمان ها و زمين فكر كنيم. لذا، از كسانى كه اهل فكر هستند تقدير مى كند و از كسانى كه در اين زمينه حركت فكرى ندارند و اهل مطالعه نيستند، شكايت‌ها دارد و معطل گذارنده عقل را سخت گناهكار مى داند.

قرآن مردمی را كه خودشان را در چارچوب امور جسمانى حبس كرده اند، انسان‌های خوبى نمى داند. البته، تا جايى كه امكان داشته باشد براى بيدارى آن‌ها تلاش مى كند؛ اگرچه يك ساعت به مرگشان باقی مانده باشد. اما اگر خودشان نخواهند از اين خواب سنگين دست بردارند، در عالم بعد عذر آنان پذيرفته نخواهد شد. قرآن از اين گروه چنين گلايه مى كند:

«أولم يتفكروا في أنفسهم ما خلق الله السماوات والأرض وما بينهما إلا بالحق وأجل مسمى وإن كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون».[1]

آيا در [خلوت] درون خود نينديشيده اند؟ [كه] خدا آسمان ها.و زمين و آن چه را ميان آن‌هاست، جز به حق و راستى و براى مدتى معين نيافريده است؛ و همانا بسيارى از مردم به ديدار [قيامت و محاسبه اعمال به وسيله] پروردگارشان كافرند.

آیا براى يافتن حقيقت فكر نمى كنيد؟ پس عقل در وجود شما براى چيست؟ شما، در شبانه روز، حاضر نيستيد يك لحظه چشمانتان را ببنديد و در تاريكى وارد شويد، زيرا از تاريكى زجر مى كشيد؛ حاضر نيستيد گوشتان را يك شبانه‌روز ببنديد تا چيزى نشنويد؛ حاضر نيستيد خود را در اتاقى حبس كنيد و بگوييد در را از بيرون قفل كنند و بروند؛ حاضر نيستيد آب و نان نخوريد؛ پس چطور حاضر مى شويد عقل، يعنى عالى ترين عضو وجود خود را، يك عمر تعطيل كنيد؟ از اين رو، بايد به اندازه اى كه سایر اعضا و جوارح خود را به كار مى گيريد، اين كارگاه با عظمت هستى را نیز، كه قدرت انعکاس همه حقايق را در خود دارد، به كار بگيريد.

 

عوامل به كارگيرى عقل

براى به كار گرفتن عقل، بايد وقت از دست رفته خود را از بسيارى چيزها و بسيارى از افراد پس بگيريم؛ بايد رابطه مان را با خيلى از اشخاص قطع كنيم؛ نبايد خيلى جاها برويم؛ نبايد سر بسيارى از چهارراه ها بايستيم؛ نبايد به خيلى از مغازه ها برويم؛ و حداكثر هفته اى یک یا دو بار پای تلویزیون بنشینیم؛ چون اگر بخواهيم سفر فكرى داشته باشيم و درباره آفرينش آگاهى به دست آوريم، باید بسيارى از كتاب ها را مطالعه کنیم كه در رأس آن‌ها قرآن قرار دارد.

در قرآن مجيد، قریب به هفتصد آيه درباره آفرينش وجود دارد كه هر كدامش هفتاد معنا دارد و هر معنايش هفتاد معنای دیگر.[2] این اعداد را در هم ضرب كنيد تا معلوم شود از تامل در قرآن چه درهاى باعظمتى از عالم به روى ما باز مى شود.

ما براى رسيدن به بالاترين حقيقت عالم، كه توحيد است، بايد كتاب هاى فراوانى بخوانيم و مطالعات گسترده اى داشته باشیم؛ باید از مطالعات خود يادداشت برداریم و مطالبى را كه از لابه لاى قرآن و كتاب ها استخراج کرده‌ایم براى ديگران تعريف كنيم تا در ذهنمان استوار گردد و پایدار بماند. زیرا:

«التفكر على خمسة أوجه فكرة في آيات اللَّه يتولد منه التوحيد واليقين».

ما بايد با شنيدن اين جمله امير المؤمنين، عليه‌السلام، دلمان براى خودمان بسوزد كه در بستر مرگ به امام حسنو امام حسينو ديگر فرزندانشان، عليهم‌السلام، مى فرمايند:

«والله الله في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم».[3]

یعنی عزيزانم مبادا وضعى پيش بيايد كه دیگران از شما در عمل به قرآن جلو بيفتند.

خداوند در این آيه قرآن می‌فرماید:

«ثم استوى إلى السماء وهي دخان فقال لها وللأرض ائتيا طوعا أو كرها قالتا أتينا طائعين».[4]

آن گاه آهنگ آفرينش آسمان كرد، در حالى كه به صورت دود بود، پس به آن و به زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمانبردار آمديم.

اسرار این آیه را از زبان لاپلاسفرانسوى بشنويم كه در عميق ترين مطالعات خود كار را به جايى رساند كه رصدخانه هايى درست کرد و ستارگانى را با آن رصد كرد كه فاصله شان با زمين بيست ميليون سال نورى بود.[5] در آيات خدا، این موضوع به صورت جمله‌ای خبری مطرح شده است و ما تنها آيه‌ای را در صفحه كاغذی مى بينيم، اما دیگران از پشت دستگاه رصد، واقعيت بيرونى آيه را در صفحه باعظمت آفرينش مى بينند.

امامان ما بدون چشم باطن و با همين چشم ظاهر بر عالم مشرف بودند، پس سخن اميرالمؤمنين، عليه‌السلام، خطاب به آنان نیست و ایشان ما را در آن سخن مخاطب قرار داده‌اند. چرا باید دیگران در عمل به فرامین قرآن و معصومان از ما پیشی بگیرند؟ مگر ما نيروى فكر نداريم. چه كسى گفته نژاد ژرمن عقلش از همه بیشتر است؟ چه كسى گفته انگليسى ها قدرت عقلشان از همه ما قوى تر است؟ چه كسى گفته عقل آمريكايى ها عقل مافوق است؟ چه كسى گفته كسانى كه در اروپاو در غرب زندگى مى كنند، انديشه قوى ترى دارند؟ مسلماً، ما و آنان در قدرت عقل تفاوتی نداریم، ضمن این‌که ما افزون بر نيروى عقل، قدرت ايمان هم داريم. منتهی مساله این است كه سرمايه هاى ما هنوز در انبارهاست. آن‌ها دو قرن است با سرمايه عقل خود كار مى كنند و از اواخر قرن هفده، سرمايه هاى مختلف علم و عقل و مطالعه و كتاب را به كار گرفته‌اند و با تمام وجود كار می‌كنند، ولی ما همچنان در جای خود ایستاده‌ایم و نگاه می‌کنیم.

 

انديشمند بزرگ

كشور ما هم در آن دوران كسى را داشت كه مى توانست ما را با قافله علم همراه کند و در علم و صنعت به پیش ببرد. ما كسى مانند ميرزا تقى خان اميركبير[6]را داشتيم، اما قماربازها و عرق‌خورهاى دربار به کمک مهد علیا[7]، مادر ناصرالدين شاه[8]،كه سر و سرّى با ميرزا آقا خان نورىداشت، اجازه اين كار را ندادند. ميرزا آقاخان[9] كه از سفارت انگلستانتوصيه‌نامه داشت، شش سال در انتظار نخست وزير شدن بود. پيش از او هم ميرزا آقاسى ايروانى[10]چهارده سال صدراعظم اين كشور بود، لذا با وجود دويست سال حكومت قاجاريهبر ایرانهیچ پيشرفتى حاصل نشد. در این مدت طولانی، تنها در زمان صدارت ميرزا تقى خان، كه سه سال بيشتر طول نكشيد، كشور رو به ترقى حركت مى كرد.

صنعت ايراندر همان سه سال رشد کرد و مدرسه دارالفنونساخته شد. اما اين خونِ گرم الهى بايد در حمام فين كاشانريخته مى شد تا سند ذلّت يك كشور را شاهی شرابخوار و مادر دسیسه‌بازش امضا كنند. سفير انگلستاندر این باره مى نويسد:

اگر آن روز انگلیسی‌ها براى كشتن اميركبير دست به كار نشده بودند، امروز ايراناز ژاپن هم جلوتر بود.

 

عوامل مؤثر در پيشرفت

اکنون هم برای شروع این حرکت دیر نیست، بلكه اول كار است. البته، به شرط این‌که بخواهیم و در این راه تلاش کنیم. امروز، جوان کشور ما ديپلم مى گيرد و آن را كنار مى گذارد و مى گويد حوصله درس خواندن ندارم! دانشگاه مى رود، اما در كلاس زبان انگليسى شركت نمى كند! این در حالی است که شخصى آلمانی كه در آلمانمتولد شده و پدر و مادر آلمانى هم دارد، استاد زبان و ادبيات فارسى است؛ ژیلبرت لازارزبان شناسی فرانسوی است که دستور زبان فارسی را نوشته و در ایرانهم چاپ شده است؛ رینولد نيكلسنمولوی شناس انگليسى است كه در چهار جلد قَطور، مشكلات ادبى، عرفانى، اخلاقى، قرآنى و... اين كتاب را تجزيه و تحليل كرده و هم اكنون جزو يكى از مدارك مهمّ شرح مثنوى در دنياست!؟

این‌ها نمونه‌هایی اندک از بسیارند که باید برای همه ما سرمشق باشند. رسیدن به چرخه علم نیازمند خواستن و حرکت جدی است وگرنه پس‌رفت ادامه خواهد داشت.

نمى دانم تا به حال چند نفر از خوانندگان این سطور به انگلستان سفر کرده‌ و از كتابخانه لندنكه كنار موزه آن واقع است دیدن کرده‌اند. کتابخانه‌ای که به قدری بزرگ است که اگر قفسه هاى آن را كنار هم بچينند، هزار كيلومتر قفسه پر از كتاب خواهد شد.

در این کتابخانه کتابی درباره ایران هست که در آن از آداب و رسوم ایرانیان سخن به میان آمده است. نويسنده كتاب كسى است كه از انگلستانبه ايرانآمده و نقطه به نقطه ايران را زیر پا گذاشته تا اين كتاب را نوشته است. اين كتاب درباره فال گيرى است. درباره فال هايى كه زنان و مردان ايرانى مى گيرند. او نهصد صفحه كتاب نوشته و با خود به آن جا برده تا سیاستمداران آن را تحليل كنند و ببينند چگونه مى توان از راه فال گرفتن سر مردم كلاه گذاشت.

این نویسنده به تمام زبان هاى ايرانى مسلط بوده است. از زبان بختيارى و قشقايى گرفته تا کردی و گیلکی و تهرانى. سى سال هم در شيراز زندگى می‌كرده و با این‌که دانشمندی انگليسى بوده مردم خيال مى كردند اهل شيرازاست.

موسيو نوزمالكه اهل اتريشبوده، بيست سال در محله پامنارتهرانزندگى مى كرده. او عبا و عمامه داشته و به زبان عربى كاملاً مسلّط بوده و براى مردم مسأله مى گفته است.

كتاب دیگری در كتابخانه انگلستاناست كه تمام صفحاتش عكس دارد. نویسنده به هر نقطه ايرانكه قالى‌بافى در آن رواج داشته سفر کرده و عكس آن‌ها را هم گرفته است. حتی يك نمونه از آن قالى را خريده و به انگلستانبرده است. در انگلستان، قالىِ بافتِ جرقويهاصفهانرا آزمايش كردند و ديدند مى تواند تا 931 سال سالم بماند. براى اين‌كه خاك جرقويه املاحى دارد كه وقتى گوسفندى از علف آن بخورد، پشمش در برابر آفتاب و هوا تا 931 سال مى تواند سالم بماند.

هم چنين، در انگلستانكتابى است كه نقشه تمام مناطق ایران همراه با عكس در آن آورده شده است. اين‌كه كجا خوب و كجا بد است؛ كجا مى توان جنگ به پا كرد و كجا مى توان مردم را به جان هم انداخت و...؛ آن گاه ما در دانشگاه يا دبيرستان از هر پانصد نفر 499 نفرمان درس نمی‌خوانند! بیایید علم پيدا كنيم، زیرا ما به همه انواع علوم نيازمندیم. این مساله مهمی است که باید درباره آن عمیقاً فکر کنیم.

 

تفکر در آفرینش و قرآن

مساله مهم دیگر انديشه کردن در آفرينش خودمان است. در خودمان فكر كنيم و در ساختمان بدن، روح و نفسمان بينديشيم.

«وفي انفسكم أفلا تبصرون».[11]

و [ نيز ] در وجود شما [نشانه هايى است] آيا نمى بينيد؟

يكى ديگر از مصاديق انديشه، تفكر در قرآن است:

«وتلك الأمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون».[12]

و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم تا بينديشند.

«أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها».[13]

آيا در قرآن نمى انديشند [تا حقايق را بفهمند] يا بر دل‌هاشان قفل‌هايى قرار دارد؟

راستی، چرا برخی از مردم در قرآن تامل نمى كنند؟ چه كسى به دلها‌شان قفل نفهمی زده است؟ و مگر جز این است که انسان بايد درباره آفرينش، وجود انسان، و قرآن بينديشد؟

 

آفرينش شگفت آور قلب

آيا کسی باور مى كند كه گوشت از آهن محكم تر باشد؟ اگر دو تكّه آهن را مدتى روى هم بكشند ساييده مى شوند. برای همین، قطعات مهم اتومبيل ها، هواپيماها، كارخانه ها و... پس از چندى از كار مى افتند و ديگر قابل استفاده نيستند. اما دانشمندان مى گويند اگر به قلب سالم يك پيرمرد هفتاد ساله بنگريد، مى بينيد كه به طور معمول در يك دقيقه هفتاد بار و در هر ساعت 4200 بار و در شبانه روز 100.800 بار و در يك سال36.792.000 هزار و در هفتاد سال 2.575.440.000 بار در سينه اش باز و بسته شده است. اين گوشت ها مرتب به هم مى خورند و هر بار خون را با فشار بيرون مى دهند و در همه بدن پخش مى كنند و لحظه اى آسايش ندارند. كدام فلزى را در جهان سراغ داريد كه 5/2 ميليارد بار سایش را تجربه کند و يك هزارم ميلى متر از ضخامتش كم نشود؟

دانشمندان مى گويند: انرژى و نيرويى كه در دوازده ساعت از قلب به دست مى آيد، مى تواند يك وزنه 65 تنى را به اندازه 25 سانتى‌متر از زمين بلند كند.

قلب از لحاظ سرعت نیز حيرت انگيز است. قلب خون را داخل رگ های اصلی مى دمد تا به همه نقاط بدن برسد و دوباره به قلب بازگردد. فشار قلب سبب مى شود خون طول رگ ها را که معادل 7500 كيلومتر، يعنى به اندازه مسافت میان تهرانو نيويوركاست، در يك ساعت طى كند. شما كدام اتومبيل یا هواپیما را سراغ داريد كه در يك ساعت 7500 كيلومتر در ساعت سرعت داشته باشد؟ مقدار خونى كه قلب در مدت يك‌سال تلمبه مى کند، 2.600.000 ليتر است كه براى حمل چنين خونى 145 تانكر هجده هزار لیتری لازم است.

اگر به ماهيچه قلب بنگريم، آن را جسمى ضعيف و سست مى بينيم. ماهيچه‌های قلب انسان از ماهيچه قلب گوسفند نرم تر است، ولى اين همه زحمت را متحمل مى شود و هيچ آسيبى هم نمى بيند. آيا اين كار ماده است؟ آهن و فولاد كه از اين محكم ترند، چرا آن‌ها نمى توانند این کار را انجام دهند؟ چه كسى قلب را به اين وظايف سنگين راهنمايى کرده است؟ چرا قلب بر خلاف سایر عضلات خسته نمی‌شود و استراحت نمى كند؟ و... .

 

كم‌وزن ترين دستگاه بدن

اگر کسی بخواهد ماشينى اختراع كند كه همه مزه ها را با همه خصوصیاتی که از نظر گرمی و سردی و زبری و نرمی و مقدار تندی یا شوری و...تشخيص دهد، مسلماً حجم دستگاهش قابل توجه خواهد بود و نیاز به چندین و چند رایانه خواهد داشت و بعد هم معلوم نيست مزه‌ها را همان‌طور تشخیص دهد که انسان تشخیص می‌دهد. اما من مخترع عالى‌مقامى را مى شناسم كه چنين ماشينى را آن قدر سبک ساخته که سنگينى آن اصلاً حس نمى شود. مساحت اين ماشين و فضايى كه اشغال كرده از چند ميلي‌متر مربع تجاوز نمی‌کند و روى زبان انسان قرار دارد. پوست نازك روی زبان همان سیستم تشخیص مزه‌ها در بدن است. از این رو، اگر این پوست را بکنند یا بر اثر حرارت بسوزد، انسان مزه هيچ چيزى را درک نمی‌کند. آيا كسى مى تواند ماشينى به اين دقيقى، به اين كم حجمى و به اين سبكى بسازد؟

 

سیستم غذارسانی بدن

غذايى كه داخل بدن انسان مى شود، تجزيه مى گردد و به شکل‌های گوناگون در مى آيد تا هر عضوی غذاى مخصوص خود را در اختیار داشته باشد. مهندسان و كارگرانی که سیستم تجزیه غذا و تامين غذای مورد نیاز هر عضو را اداره می‌کنند چه كسانى هستند؟ اين متخصصان در كدام دانشگاه درس خوانده اند كه هرگز اشتباه نمى كنند و به خطا نمى روند؟ آن‌ها چطور همه این مواد را مى شناسند و در رساندن ماده مورد نیاز چشم خطا نمی‌کنند و مثلا آن را به گوش نمی‌رسانند؟ اين‌ها پرسش هايى است كه همه از پاسخ دادن به آن‌ها ناتوان مانده‌اند و دانشمندان شرق و غرب نتوانسته‌اند با مبناهای غیر الهی خود پاسخ قانع کننده‌ای برای آن‌ها بیابند.

 

ماوراى علم و عقل انسان

خواجه نصير الدين طوسى، نقل می‌کند كه یکبار در یکی از مسافرت‌هایم به روستايى رسيدم. كنار آسیاب ایستادم و به آسيابان سلام كردم. او هم که ديد من مسافرم، دعوتم کرد شب نزد او بمانم.

پس از شام، چون هوا خوب بود، از او اجازه خواستم روى پشت بام آسياب بخوابم، اما او گفت: داخل بخوابید بهتر است، چون امشب باران مى بارد! گفتم: هوا هيچ‌گونه نشانه باران ندارد؟ گفت: حال كه چنين مى گويى برو روى پشت بام بخواب!

نیمه‌های شب بود که باران شديدى گرفت. بيدار شدم و رختخواب را جمع كردم و پايين آمدم. آسيابان داشت گندم آرد مى كرد، گفت: چه شد؟ گفتم: باران شديدى مى آيد. بعد پرسيدم: تو كجا درس خوانده اى؟ گفت: من اصلاً درس نخوانده‌ام. در اين‌جا سگى دارم كه هر شبى مى خواهد باران بيايد به لانه اش مى رود. شب هايى هم كه باران نمى آيد، بيرون لانه مى چرخد. آمدن باران را از كار اين سگ تشخيص مى دهم!

 

موش و عقرب

جانوران خطرها را پيش‌بينى مى كنند و دشمنان خود را مى شناسند، حتی اگر هيچ وقت آن‌ها را نديده باشند. دانشمندان نوشته اند: يك جفت موش نر و ماده را داخل اتاق تاريكی قرار دادیم. پس از مدتی، بچه موشی را که در این شرایط به دنیا آمده بود در همان اتاق تاریک نگه داشتیم و موش نر و ماده را بيرون آوردیم. همین کار را با یک جفت عقرب نر و ماده نیز انجام دادیم. بعد، در اتاقی که عقرب در آن بود ظرفی شیشه‌ای تعبیه کردیم و اطراف آن را کاملا پوشاندیم و موش را در آن قرار دادیم. پس از مدتی، موش را از شیشه بیرون آوردیم و اتاق را روشن کردیم. آن موش و عقرب هنوز در دنيا چيزى را نديده بودند، با این حال مشاهده کردیم كه موش يك طرف اتاق و عقرب در طرف ديگر آن نشستند و در حال نگاه كردن به هم هستند. يك مرتبه، موش با سرعت دويد و با دندان هاى تيز كوچكش، بند آخر دم عقرب را قيچى كرد و دوباره آمد اين طرف اتاق نشست.

به راستی، موش را در كدام دانشگاه تعلیم داده‌اند که عقرب دشمن توست و باید برای رهایی از آزارش بند آخر دم او را قطع کرد؟ چه كسى اين معلومات را به او داده است؟ چاره‌ای نیست که بگوییم اين هنر عقل و شعوری است که بر تمامی عالم حاکم است.²

 

 

پی‌نوشت

[1]. روم، 8.

[2]. عوالي اللئالي، أحسائي، ج 4، ص 107: «وقال، صلى‌الله‌عليه‌وآله: ان للقرآن ظهرا وبطنا، ولبطنه بطن إلى سبعة أبطن».

[3]. نهج البلاغه، نامه 47.

[4]. فصلت، 11.

[5]. رک: خدا در طبیعت، فلاماریون. (مولف)

[6]. یکی از خصوصیات مهم استاد انصاریان مطالعه و تحقیق فراوان در تاریخ اسلام و ایران است که می‌تواند الگویی مناسب برای سایر مبلغان گرامی باشد که به مطالعه این متون چندان توجهی ندارند. این بخش از پی‌نوشت‌ها به منظور آشنایی بیشتر مبلغان گرامی با چند تن از رجال مهم دوران سلطنت محمد شاه قاجار و فرزندش ناصرالدین شاه آماده شده است. بدیهی است ذکر همه حوادث تاریخی در این کتاب ممکن نیست و خوانندگان گرامی باید به کتب معتبر تاریخ در این باره مراجعه کنند. در این میان، زندگی امیرکبیر محل تامل و تاسف فراوان است. (ویراستار)

اَميرْكَبير، محمدتقى‌ فراهانى‌ (1222- 1268ق‌/1807-1852م‌)، سياستمدار و صدر اعظم‌ عهد ناصرالدين‌ شاه‌ قاجار. وي‌ در هزاوه‌ در اطراف‌ فراهان‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. پدرش‌ كربلايى‌ محمدقربان‌ كه‌ از خانواده‌اي‌ پيشه‌ور در هزاوه‌ بود، نخست‌ به‌ عنوان‌ آشپز به‌ خدمت‌ ميرزا عيسى‌ قائم‌مقام‌ (د 1226ق‌/1811م‌) درآمد و سپس‌ در دستگاه‌ فرزند او ميرزا ابوالقاسم‌ قائم‌ مقام‌ ناظر آشپزخانه‌ شد. وي‌ تا هنگام‌ قتل‌ قائم‌مقام‌ (1251ق‌/ 1835م‌) نيز زنده‌ بود. درباره تاريخ‌ دقيق‌ ولادت‌ امير اختلاف‌ است‌، ولى‌ سال‌ 1222ق‌ به‌ نظر درست‌تر مى‌رسد. بر اين‌ اساس‌ ميرزا تقى‌خان‌ در هنگام‌ مرگ‌ بيش‌ از 46 سال‌ نداشته‌ است‌.

محمدتقى‌ دوران‌ كودكى‌ را در خانواده قائم‌مقام‌ به‌ خانه‌شاگردي‌ سپري‌ كرد و سپس‌ مأمور محاسبه فيلخانه او شد. داستان‌ معروف‌ فرا گرفتن‌ درس‌ به‌ هنگام‌ خدمت‌ به‌ فرزندان‌ قائم‌مقام‌ كه‌ به‌ تواتر در منابع‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌، حاصل‌ همان‌ ايامى‌ است‌ كه‌ به‌ خانه‌شاگردي‌ مشغول‌ بوده‌ است‌. در اين‌ ايام،‌ هوش‌ و استعداد محمدتقى‌ در نامه‌نگاري‌ موجب‌ اعجاب‌ قائم‌مقام‌ شد و او را بر آن‌ داشت‌ تا از آن‌ جوان‌ در امور دبيري‌ بهره‌ جويد. به‌ اين‌ ترتيب‌ محمدتقى‌ به‌ تدريج‌ با رجال‌ سياسى‌ آن‌ روزگار آشنا گرديد و به‌ زودي‌ توانست‌ حتى‌ خود را به‌ شاه‌ بنماياند. پس‌ از چندي‌ به‌ سبب‌ دقت‌ و صحت‌ در كار، گويا در 1249ق‌ فرمان‌ مستوفى‌گري‌ يافت‌. پس‌ از مدتى‌ از خدمت‌ قائم‌ مقام‌ مرخص‌ شد و به‌ جمع‌ مستوفيان‌ محمدخان‌ زنگنه اميرنظام‌ (د 1257ق‌/1841م‌) پيوست‌. گويا كناره‌گيري‌ وي‌ از خدمت‌ قائم‌مقام‌ به‌ خواسته خود قائم‌مقام‌ بوده‌ است‌. به‌ هر حال‌، محمدتقى‌ در كنار شخصيتى‌ چون‌ اميرنظام‌، با عنوان‌ مستوفى‌ نظام‌ مى‌توانست‌ به‌ خوبى‌ قابليت‌هاي‌ خود را نشان‌ دهد، به‌ ويژه‌ كه‌ عباس‌ ميرزا به‌ اميرنظام‌ توصيه‌ كرده‌ بود تا از وجود شخصى‌ همچون‌ ميرزاتقى‌ كه‌ «سررشته معاملات‌ سنواتى‌» را دارد، بهره‌ جويد.

پس‌ از قتل‌ گريبايدوف‌، وزير مختار روس‌ (1244ق‌/1828م‌)، چون‌ مقرر شد هيأتى‌ به‌ سرپرستى‌ خسرو ميرزا براي‌ عذرخواهى‌ از اين‌ واقعه‌ راهى‌ روسيه‌ شود، ميرزاتقى‌ كه‌ بيش‌ از 23 سال‌ نداشت‌، در سلك‌ همراهان‌ اميرنظام‌ قرار گرفت‌. وي‌ پس‌ از مراجعت‌ از اين‌ سفر ملقب‌ به‌ «ميرزا» و «خان‌» شد.

ميرزا محمدتقى‌ خان‌ يك‌ بار ديگر نيز همراه‌ اميرنظام‌ به‌ روسيه‌ رفت‌ و سرپرستى‌ اين‌ هيأت‌ را ناصرالدين‌ ميرزاي‌ وليعهد برعهده‌ داشت‌. امپراتور روسيه‌ نسبت‌ به‌ ميرزا محمدتقى‌ عنايتى‌ خاص‌ نشان‌ داد و هديه‌اي‌ نيز براي‌ او فرستاد.

سفر ديگري‌ كه‌ نقش‌ سازنده‌اي‌ در شخصيت‌ ميرزامحمدتقى‌ ايفا كرد، سفارت‌ او به‌ ارز روم‌ در پى‌ پديد آمدن‌ بحران‌ در روابط ايران‌ و عثمانى‌ و دعاوي‌ ارضى‌ دولت‌ اخير است‌ كه‌ با هيأتى‌ رهسپار آن‌جا شد. وي‌ با رتبه سرتيپى‌ در رأس‌ 200 تن‌ از رجال‌ سياسى‌ - نظامى‌ ايران‌ رهسپار ارزروم‌ شد. پس‌ از ورود ايشان‌ به‌ ارزروم‌ دولت‌ عثمانى‌ خواست‌ مخارج‌ هيأت‌ را قبول‌ كند، ولى‌ ميرزا تقى‌خان‌ از پذيرش‌ آن‌ سرباز زد. مذاكرات‌ ارزروم‌ به‌ طور متوالى‌ و هر بار در منزل‌ يكى‌ از نمايندگان‌ 4 كشور ايران‌، عثمانى‌، روس‌ و انگليس‌ پى‌ گرفته‌ مى‌شد. چون‌ مذاكرات‌ طولانى‌ شد، ميرزا تقى‌خان‌ 170 تن‌ از ملازمان‌ خود را به‌ ايران‌ بازگرداند.

سرانجام‌، مذاكرات‌ به‌ مرحله امضاي‌ يادداشت‌ تفاهم‌ و پيش‌نويس‌ عهدنامه‌ رسيد و محمدشاه‌ طى‌ فرمانى‌ به‌ ميرزا تقى‌خان‌ اجازه‌ داد تا در 8 مسأله مورد منازعه‌ اقدام‌ نمايد و به‌ اين‌ ترتيب‌ معاهده ارزروم‌ منعقد گرديد. اين‌ اقامت‌ نسبتاً طولانى‌ به‌ امير اين‌ فرصت‌ را داد تا از نزديك‌ با تحولات‌ جامعه عثمانى‌ پس‌ از اصلاحات‌ موسوم‌ به‌ «تنظيمات‌» كه‌ از شعبان‌ 1255/اكتبر 1839 آغاز شده‌ بود، آشنا گردد.

پس‌ از مرگ‌ محمدشاه‌ (6 شوال‌ 1264ق‌/5 سپتامبر 1848م‌) شاه‌ جديد - ناصرالدين‌ ميرزا كه‌ در آذربايجان‌ بود - از ميرزا تقى‌خان‌ - كه‌ در آن‌ زمان‌ منصب‌ وزارت‌ نظام‌ آذربايجان‌ را داشت‌ - خواست‌ تا مقدمات‌ ورود او به‌ تهران‌ را فراهم‌ كند. ميرزا تقى‌خان‌ بدين‌ منظور با اجازه شاه‌، مبلغى‌ از بازرگانان‌ تبريزي‌ وام‌ گرفت‌.

اردوي‌ ناصرالدين‌ شاه‌ در 19 شوال‌ 1264 از تبريز به‌ راه‌ افتاد. وي‌ در باسمنج‌، ميرزا تقى‌خان‌ را به‌ اميرنظامى‌ منصوب‌ كرد و به‌ اين‌ وسيله‌ اعتماد خود را به‌ او آشكار ساخت‌. اميرنظام‌ در اين‌ سفر درايت‌ بسيار نشان‌ داد و اردوي‌ شاهى‌ را با نهايت‌ نظم‌ به‌ تهران‌ رسانيد. پس‌ از ورود شاه‌ به‌ تهران‌ و جلوس‌ بر تخت‌ سلطنت‌، اميرنظام‌ منصب‌ صدارت‌ يافت‌ و لقب‌ اتابك‌ اعظم‌ و اميركبير گرفت‌. امير از پذيرش‌ لقب‌ صدراعظم‌ امتناع‌ كرد و به‌ همان‌ لقب‌ اميرنظام‌ بسنده‌ كرد. وي‌ در گام‌ نخست‌ به‌ اجراي‌ پاره‌اي‌ اصلاحات‌ اساسى‌ پرداخت‌ و بسياري‌ از حكام‌ و واليان‌ را عزل و گروهى‌ جديد را به‌ حكومت‌ و امارت‌ منصوب‌ كرد. در همين‌ روزگار به‌ سبب‌ ازدواجش‌ با عزت‌الدوله‌ خواهر ناصرالدين‌ شاه‌ توانست‌ از بدگويي‌هاي‌ درباريان‌ آسوده‌ شود و به‌ علاوه‌ بر حوادث‌ و مسائل‌ حرم‌ نيز وقوف‌ يابد.

در اين‌ زمان‌، طرفداران‌ باب‌ به‌ ترويج‌ عقايد او و تحريك‌ مردم‌ برخاستند و دربعضى‌ نقاط، سران‌ ايشان‌ آشكارا به‌ معارضه‌ با دولت‌ پرداختند، تا آن‌جا كه‌ امير به‌ مقابله‌ برخاست‌ و باب‌ را به‌ امضاي‌ تكذيب‌نامه دعوي‌ خويش‌ واداشت‌؛ سپس‌ به‌ فتواي‌ علما او را اعدام‌ كردند.

در بعد سياست‌ خارجى‌ و روابط با نمايندگي‌هاي‌ دول‌ بيگانه‌ در ايران‌ نيز فعاليت‌هاي‌ امير بنيادي‌ و متكى‌ بر حفظ منافع‌ ملى‌ و حاكى‌ از علم‌ و اطلاع‌ و تسلط او بر عرف‌ بين‌المللى‌ است‌. اگرچه‌ پيش‌ از امير نيز دولت‌ ايران‌ داراي‌ وزير امور خارجه‌ بود، ولى‌ در عهد او وزارت‌ امور خارجه‌ به‌ عنوان‌ نهادي‌ مشخص‌ بنيان‌ نهاده‌ شد و نخستين‌ كاركنان‌ آن‌ را امير خود انتخاب‌ كرد و ساختمانى‌ براي‌ آن‌ در نظر گرفت‌. وزارت‌ امور خارجه‌ از 1265 تا 1267ق‌ در دست‌ خود او بود و از اين‌ تاريخ‌، ميرزا محمدعلى‌ خان‌ را به‌ منصب‌ «وزارت‌ مهام‌ دول‌ خارجه‌» منصوب‌ كرد. از كارهاي ‌امير در اين ‌دوران‌، بازداشتن‌ سفراي ‌بيگانه ‌از مداخله‌ در امور داخلى‌ ايران‌، اهتزاز پرچم‌ ايران‌ در كشورهاي‌ ديگر به‌ طور دائم‌ و گسيل‌ داشتن‌ نمايندگان‌ دائمى‌ سياسى‌ براي‌ تأسيس‌ سفارتخانه‌ و نمايندگى‌ به‌ لندن‌، پترزبورگ‌، بمبئى‌، استانبول‌ و تفليس‌، به‌ رغم‌ مخالفت‌ روسيه‌ و تدوين‌ دستور عمل‌ براي‌ مذاكرات‌ با وزراي‌ مختار دول‌ بيگانه‌، اتخاذ روشى‌ براي‌ كسب‌ اخبار و اطلاعات‌ از سفارت‌هاي‌ بيگانه‌ كه‌ باعث‌ بيم‌ و رعب‌ مداخله‌‌جويان‌ خارجى‌ شد، نظارت‌ بر رفت‌ و آمد بيگانگان‌ و مرسوم‌ كردن‌ اخذ تذكره‌ براي‌ آن‌ها را مى‌توان‌ ياد كرد. وي‌ همچنين‌ به‌ آموزش‌ و تربيت‌ مأموران‌ ايرانى‌ مقيم‌ خارج‌ از كشور عنايت‌ خاص‌ داشت‌ و مى‌كوشيد آن‌ها را از ميان‌ شايسته‌ترين‌ افراد انتخاب‌ كند. امير در سياست‌ خارجى‌ از اصول‌ خاصى‌ پيروي‌ مى‌كرد و از سياست‌ موازنه منفى‌ سود مى‌برد و با اعطاي‌ هرگونه‌ امتياز به‌ بيگانگان‌ مخالف‌ بود و در عين‌ حال‌ از سياست‌ بهره‌گيري‌ از نيروي‌ سوم‌ و توسعه روابط متعادل‌ با كشورهاي‌ جهان‌ طرفداري‌ مى‌كرد.

روابط با انگلستان‌: تحول‌ در روابط ايران‌ و انگلستان‌ به‌ روزگار امير با ورود سرگرد شيل‌، كه‌ پس‌ از دو سال‌ مرخصى‌ به‌ ايران‌ بازگشت‌، آغاز شد. شيل‌ در بدو ورود از وزارت‌ امير اظهار خشنودي‌ كرد، ولى‌ مداخله آشكار و نهان‌ سفارت‌ انگليس‌ در امور ايران‌، امير را به‌ مقابله‌ واداشت‌ و بدين‌سبب‌ نسبت‌ به‌ خواست‌هاي‌ سفارت‌ بى‌توجهى‌ كرد و امور آن‌ را معطل‌ گذاشت‌. اين‌ برخورد موجب‌ اعتراضات‌ پياپى‌ سفارت‌ و واكنش‌ شيل‌ شد. نخستين‌ موضوع‌ مورد مناقشه‌، تعريف‌ حق‌ و حدود حاكميت‌ ايران‌ بر خليج‌ فارس‌ بود. امير همواره‌ مى‌كوشيد سيطره ايران‌ را بر نواحى‌ جنوبى‌ خليج‌ فارس‌ تثبيت‌ كند و براي‌ اين‌ كار، برخى‌ كارگزاران‌ دولت‌ در آن‌ مناطق‌ را تغيير داد.

روابط با روسيه‌: عصر صدارت‌ امير صحنه برخورد دو دولت‌ ايران‌ و روسيه‌ بر سر مسائل‌ اقتصادي‌ و مرزي‌ بود. نخستين‌ برخورد بر سر امتياز شيلات‌ ايران‌ ايجاد شد. امير بدون‌ توجه‌ به‌ آن‌كه‌ روسيه‌ در عصر محمدشاه‌ طى‌ قراردادي‌ آن‌ را به‌ اجاره‌ گرفته‌ است‌ و به‌ استناد آن‌ به‌ مداخله‌ در امور شيلات‌ ايران‌ مى‌پرداخت‌، آن‌ را به‌ بازرگانى‌ ايرانى‌ واگذاشت‌ و دولت‌ روسيه‌ كاري‌ از پيش‌ نبرد. موضوع‌ ديگر، مخالفت‌ شديد امير با محافظت‌ انبار تجارتخانه روسيه‌ در استراباد توسط نيروي‌ نظامى‌ روس‌، و نيز ايجاد بيمارستانى‌ توسط روس‌ها در سواحل‌ شمالى‌ ايران‌ بود. اين‌ انبار پس‌ از تجديد ساختمان‌ رسماً به‌ دولت‌ روسيه‌ به‌ اجاره‌ داده‌ شد. دولت‌ روس‌ در هر دو مورد به‌ اعتراض‌ برخاست‌، ولى‌ امير، صدراعظم‌ روسيه‌ را قانع‌ كرد كه‌ اين‌ كارها به‌ سود هيچ‌ يك‌ از دو دولت‌ نيست‌.

افزون‌ بر اين‌ها، مسائل‌ ديگري‌ نيز روابط ايران‌ و روسيه‌ را در اين‌ دوره‌ به‌ تيرگى‌ مى‌كشانيد

روابط با فرانسه‌: زمينه روابط ايران‌ با فرانسه‌ در دوره صدارت‌ امير، به‌ تلاش‌ براي‌ اجراي‌ معاهده محرمانه 1263ق‌/1847م‌ در عصر محمدشاه‌ بازمى‌گردد كه‌ طى‌ آن‌ به‌ اتباع‌ فرانسه‌ اجازه‌ داده‌ شده‌ بود كه‌ در ايران‌ به‌ تجارت‌ بپردازند، ولى‌ اجراي‌ معاهده مذكور به‌ دلايلى‌ از جمله‌ ايجاد موانع‌ از سوي‌ دولت‌هاي‌ روس‌ و انگليس‌ به‌ تعويق‌ افتاده‌ بود. در اين‌ وقت‌ كنت‌ دو سارتيژ نماينده سياسى‌ فرانسه‌ به‌ تكاپو افتاد، اما اقدامات‌ نسنجيده او و اعلام‌ جمهوريت‌ در فرانسه‌ و مسأله اتباع‌ مسيحى‌ كاتوليك‌ در ايران‌، امير را در وضع‌ نامطلوبى‌ قرار داد و مكاتبات‌ به‌ جايى‌ نرسيد، تا سرانجام‌ كنت‌ كه‌ مواضعش‌ در اين‌ باره‌ مبهم‌ و متناقض‌ مى‌نمود، به‌ رغم‌ خواست‌ امير، ايران‌ را ترك‌ كرد و روابط سياسى‌ دو كشور قطع‌ شد.

روابط با دول‌ ديگر: فكر ايجاد روابط سياسى‌ با آمريكا از مدت‌ها قبل‌ از صدارت‌ امير، كم‌ و بيش‌ وجود داشت‌، اما امير آن‌ را تحقق‌ بخشيد تا معادله قدرت‌ را در خليج‌ فارس،‌ كه‌ به‌ سود انگلستان‌ بود، بر هم‌ زند. بدين‌ مناسبت‌ در ذيحجة 1267/ اكتبر 1851 ميان‌ دو كشور عهدنامه دوستى‌ و كشتيرانى‌ در آب‌هاي‌ طرفين‌ منعقد شد و مقرر گرديد كه‌ دولت‌ آمريكا در تهران‌، تبريز و بوشهر كنسولگري‌ تأسيس‌ كند. سناي‌ امريكا نيز اين‌ قرارداد را به‌ «معاهدات‌ كاملة الوداد» تبديل‌ و تصويب‌ كرد و آمادگى‌ خود را براي‌ مبادله عهدنامه‌ به‌ دولت‌ ايران‌ اعلام‌ داشت‌، ولى‌ در اين‌ ميان‌ اميركبير معزول‌ شد و جانشينان‌ او تمايلى‌ به‌ اين‌ كار نشان‌ ندادند. امريكاييان‌ معتقد بودند كه‌ انگلستان‌ مانع‌ اصلى‌ براي‌ برقراري‌ روابط ميان‌ دو دولت‌ است‌.

علاوه‌ بر امريكا، امير كوشيد با پروس‌، اتريش‌ و بلژيك‌ نيز رابطه‌ برقرار سازد. ولى‌ انگليسيان‌ كه‌ به‌ ويژه‌ حضور اتريش‌ را با منافع‌ خود ناسازگار مى‌ديد، در راه‌ ايجاد رابطه سياسى‌ ايران‌ با آن‌ كشور مانع‌تراشى‌ مى‌كرد. درباره فكر رابطه‌ با بلژيك‌ اطلاعات‌ موجود منحصر است‌ به‌ قراردادي‌ ميان‌ دو كشور كه‌ وزير مختار فرانسه‌ از آن‌ ياد كرده‌ است‌.

اصلاحات‌ و اقدامات‌ امير: امير اصلاحات‌ داخلى‌ را با امور نظامى‌ كه‌ ضامن‌ حاكميت‌ ملى‌ و تماميت‌ ارضى‌ كشور بود و او خود در امر نظام‌ تجربه‌اي‌ طولانى‌ داشت‌، آغاز كرد. او نخست‌ صندوقى‌ براي‌ تأمين‌ مواجب‌ و نيازهاي‌ مالى‌ نظاميان‌ ايجاد كرد تا نظامى‌گري‌ به‌ صورت‌ شغلى‌ مستقل‌ درآيد. سپس‌ به‌ تدوين‌ قانون‌ سربازگيري‌ و طبقه‌بندي‌ رسته‌ها و درجات‌ و تجديد سازمان‌ نظامى‌ پرداخت‌ و اخذ «سيورسات‌» از رعيت‌ را ممنوع‌ كرد. اين‌ قوانين‌ تحت‌ عنوان‌ «نظام‌ ناصري‌» تدوين‌ و طبع‌ شد. او همچنين‌ به‌ تأسيس‌ كارخانه‌هايى‌ براي‌ ساخت‌ ملزومات‌ نظامى‌ و تسليحات‌ ساده‌، و متحدالشكل‌ گردانيدن‌ لباس‌ نظاميان‌ دست‌ زد.

در زمينه اقتصادي‌، امير طرفدار گسترش‌ تجارت‌ و كشاورزي‌، و در عين‌ حال‌ توسعه صنايع‌ ملى‌ بود. بدين ‌سبب‌ به‌ ساخت‌ و توسعه بازارهاي‌ تهران‌ و تبريز

- سراي‌ امير- و گسترش‌ شبكه راه‌ها همت‌ گماشت‌.

از ديگر اصلاحات‌ امير كه‌ ارتباط مستقيم‌ با تجارت‌ دارد، ايجاد امنيت‌ در راه‌ها و نظارت‌ بر عبور و مرور و صدور تذكره عبور، ايجاد قراول‌خانه‌ و چاپارخانه‌ در حدود شهرها، مساحى‌ و نقشه‌برداري‌ تهران‌ و ديگر مناطق‌ و راه‌هاي‌ كشور را بايد ذكر كرد. امير همچنين‌ معادن‌ را تا 5 سال‌ از ماليات‌ معاف‌ كرد و براي‌ امور معادن‌ مسئولى‌ برگزيد. وي‌ با علاقه تمام‌ به‌ حمايت‌ از صاحبان‌ حرفه‌ و توليد كنندگان‌ پرداخت‌. گروهى‌ را براي‌ فراگيري‌ صنايع‌ به‌ روسيه‌ و عثمانى‌ فرستاد و براي‌ خريد ماشين‌ آلات‌ صنعتى‌ از اتريش‌ اقداماتى‌ انجام‌ داد و كارخانجات‌ محدودي‌ در كشور داير كرد.

در زمينه ماليه‌ نيز امير دست‌ به‌ اصلاحاتى‌ بنيادي‌ زد. در پرداخت‌ بدهي‌هاي‌ عقب‌ افتاده‌ تدبيري‌ انديشيد و اسناد و حواله‌هاي‌ دولتى‌ را اعتبار داد. منافع‌ اخذ ماليات‌ و ورود آن‌ به‌ خزانه دولت‌ را سامان‌ بخشيد و در عين‌ حال‌ ماليات‌هاي‌ اجحاف‌ آميز بر طبقات‌ ضعيف‌ را ملغى‌ ساخت‌. از سوءاستفاده منشيان‌ و مستوفيان‌ جلوگيري‌ كرد و دستور داد تا كتاب‌هايى‌ مشتمل‌ بر قوانين‌ گردآوري‌ ماليات‌ و شرح‌ وظايف‌ مأموران‌ مالياتى‌، مبتنى‌ بر مقررات‌ مالى‌ فرانسه‌ تدوين‌ كنند و با اين‌ تنظيمات‌ ماليات‌هاي‌ عقب‌ افتاده‌ را از اشخاص‌ متنفذ وصول‌ كرد. وي‌ هم‌چنين‌ مستمري‌ درباريان‌ را كاهش‌ داد و از اين‌ طريق‌ به‌ اجراي‌ برخى‌ طرح‌هاي‌ عمرانى‌ توفيق‌ يافت‌ و همين‌ امر از عوامل‌ دشمنى‌ و توطئه‌ برضد او شد.

در مسائل‌ فرهنگى‌، برجسته‌ترين‌ كار امير، زمينه‌سازي‌ تأسيس‌ دارالفنون‌ براي‌ تربيت‌ علمى‌ و فنى‌ جوانان‌ براساس‌ اصول‌ و علوم‌ جديد اروپايى‌ بود. اگرچه‌ افتتاح‌ رسمى‌ مدرسه‌ 13 روز پس‌ از مرگ‌ امير اتفاق‌ افتاد.

انتشار روزنامه وقايع‌ اتفاقيه‌ نيز از ديگر اصلاحات‌ فرهنگى‌ امير به‌ شمار مى‌رود. شيل‌ معتقد است‌ كه‌ سر مقاله‌هاي‌ اين‌ روزنامه‌ به‌ قلم‌ خود امير بوده‌ است‌.

از ديگر اصلاحات‌ فرهنگى‌ و اجتماعى‌ امير، دستور ترجمه كتب‌ اروپايى‌، ايجاد چاپخانه‌، تدوين‌ قانون‌‌نامه‌اي‌ براي‌ پزشكان‌ و امتحان‌ از آن‌ها، ترويج‌ آبله‌كوبى‌ و بنيان‌ نخستين‌ بيمارستان‌ دولتى‌ را مى‌توان‌ نام‌ برد.

ايجاد امنيت‌، ديوانخانه‌ و دارالشرع‌ براي‌ استقرار عدالت‌ از ديگر امور مورد توجه‌ خاص‌ امير بود. او براي‌ آگاهى‌ از رفتار حاكمان‌ شهرها، كسانى‌ را مخفيانه‌ برمى‌گماشت‌ و با گزارش‌ آن‌ها به‌ توبيخ‌ يا تشويق‌ حاكمان‌ مى‌پرداخت‌. با آن‌كه‌ امير در اوايل‌ كار كوشيد خود به‌ داوري‌ در امور مهم‌ بپردازد، ولى‌ سپس‌ شيخ‌ عبدالحسين‌ تهرانى‌ را به‌ رياست‌ محكمه شرع‌ به‌ عنوان‌ عالى‌ترين‌ مرجع‌ قضا منصوب‌ كرد. دعاوي‌ حقوقى‌ پس‌ از طرح‌ در ديوانخانه‌ به‌ محكمه شرع‌ مى‌رفت‌ و احكام‌ صادره‌ براي‌ اجرا به‌ ديوانخانه‌ ارجاع‌ مى‌شد و در واقع‌ تلفيق‌ شايان‌ توجهى‌ ميان‌ قوانين‌ عرفى‌ و شرعى‌ به‌ عمل‌ مى‌آمد. امير بر آزادي‌ دينى‌ اقليت‌ها تأكيد مى‌كرد و به‌ امور قضايى‌ آنان‌ نيز در همين‌ ديوانخانه‌ رسيدگى‌ مى‌شد.

فرجام‌ كار: سرعت‌ سير حوادث‌ از روزي‌ كه‌ شاه‌ طى‌ فرمانى‌ تمام‌ امور را در كف‌ امير نهاد تا آن‌گاه‌ كه‌ فرمان‌ عزلش‌ را صادر كرد، چنان‌ است‌ كه‌ محققان‌ را غالباً دچار نوعى‌ حيرت‌ مى‌كند. بى‌گمان‌ عزل‌ او امري‌ ناگهانى‌ نبود و از مدت‌ها پيش‌ تحركاتى‌ براي‌ تحديد قدرت‌ و اختيارات‌ امير به‌ ظهور مى‌رسيد. به‌ علاوه‌، از برخى‌ نامه‌هاي‌ امير به‌ شاه‌ نيز برمى‌آيد كه‌ خود وي‌ به‌ سبب‌ بعضى‌ رفتارهاي‌ شاه‌ از عاقبت‌ خويش‌ انديشناك‌ بوده‌ است‌. به‌ هر حال‌، فرمان‌ عزل‌ امير از صدارت‌ و ابقاي‌ وي‌ در امور نظام‌ به‌ خط و انشاي‌ ميرزا سعيد مؤتمن‌ الملك‌ تهيه‌ شد و در پنجشنبه‌ 19 محرم‌ 1268 توسط مهدعليا به‌ اطلاع‌ او رسيد و سپس‌ آجودان‌‌باشى‌ فرمان‌ را رسماً به‌ او ابلاغ‌ كرد، اما اندكى‌ بعد به‌ خدمت‌ نظام‌ او نيز خاتمه‌ داده‌ شد.

به‌ هر حال‌، پس‌ از عزل‌ امير از صدارت‌ و وزارت‌ نظام‌، آقاخان‌ نوري‌ آشكارا به‌ مخالفت‌ و دگرگون‌ كردن‌ كارهاي‌ امير برخاست‌؛ به‌ شكلى‌ كه‌ امير برآشفت‌ و از شاه‌ اجازه ملاقات‌ خواست‌، اما شاه‌ سخنان‌ امير را نپذيرفت‌ و او را مورد عتاب‌ قرار داد. پس‌ از اين‌، حكم‌ تبعيد امير به‌ كاشان‌، نخست‌ با عنوان‌ حكومت‌ آن‌ شهر، صادر شد و زير نظر نظاميان‌ به‌ آن‌جا رفت‌. اندكى‌ بعد شاه‌ حكم‌ قتل‌ او را نيز امضا كرد و على‌خان‌ فراشباشى‌ مأمور آن‌ كار گرديد. وي‌ در بامداد 18 ربيع‌ الاول‌ 1268 وارد فين‌ كاشان‌ شد و به‌ حمامى‌ كه‌ امير در آن‌جا مشغول‌ استحمام‌ بود رفت‌ و حكم‌ را خواند. به‌ درخواست‌ امير رگ‌ دستش‌ را گشودند و سپس،‌ به‌ سبب‌ تعجيلى‌ كه‌ داشتند، او را خفه‌ كردند و برخى‌ اشياء شخصى‌ او را به‌ غنيمت‌ بردند.

شيخ‌ عبدالحسين‌ تهرانى‌، مشهور به‌ شيخ‌ العراقين‌، وصى‌ امير، مدرسه‌ و مسجدي‌ در تهران‌ از ماترك‌ امير پس‌ از قتل‌ او ساخت‌ كه‌ بعدها به‌ نام‌ خود او معروف‌ شد. همو بخش‌ مهمى‌ از ميراث‌ امير را صرف‌ توسعه‌ و بازسازي‌ بقعه‌هاي‌ عتبات‌ عاليات‌ و سامرا و طلاپوش‌ كردن‌ آستانه امامان‌ عسكري‌ (ع‌) كرد. گويا امير وصيت‌ كرده‌ بود كه‌ از ماتركش‌ بيمارستانى‌ نيز در تهران‌ داير كنند. پيكر امير را نخست‌ در گورستان‌ «پشت‌ مشهد» كاشان‌ دفن‌ كردند، ولى‌ چندي‌ بعد همسرش‌ عزت‌الدوله‌ آن‌ را به‌ كربلا انتقال‌ داد و در محدوده رواق‌ شرقى‌ حرم‌ امام‌ حسين ‌(ع‌) معروف‌ به‌ پايين‌‌پا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. رک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل امیر کبیر. با تلخیص فراوان.

[7]. مهد عليا (ترکيب وصفي، اسم مرکب ). لقبي که به مادر بزرگان و شاهان مي‌دادند واز آن جمله است لقب خيرالنساء‌بيگم دختر ميرعبدالله خان مرعشي حاکم مازندران (مادرشاه عباس صفوي) و لقب مادر ناصرالدين شاه قاجار (و. 1220- ف. 6 ربیع الثانی 1290ق). مقبره این زن در محل فعلی دفتر مدیریت حرم مطهر حضرت معصومه (س) است. رک: لغت‌نامه دهخدا و فرهنگ فارسی معین، ذیل مدخل مهد علیا. با تلخیص.

[8]. ناصر الدین شاه پسر محمد شاه بن عباس ميرزا بن فتحعلي شاه قاجار. چهارمين سلاطين قاجاريه است . وي در ششم ماه صفر سال 1247ق متولد و به سال 1313 پس از 49 سال سلطنت کشته شد. به سال 1264ق که محمدشاه قاجار به علت نقرس درگذشت، ناصرالدين ميرزا فرزند و وليعهد وي در تبريز بود و بيش از هفده سال نداشت. مقارن مرگ محمدشاه در اکثر بلاد ايران فتنه‌ها برخاسته بود. مردم کرمانشاه بر محب‌علي خان حکمران خود شوريدند و اهالي شيراز بر نظام الدوله ياغي شدند. در بروجرد اوضاع آرام نبود و حسين خان سالار در خراسان کوس ياغيگري مي‌نواخت و سيف الملوک ميرزا، پسر ظل السلطان، نيز در تهران به دعوي سلطنت برخاسته بود، در همچو اوضاع آشفته‌اي مهد عليا مادر وليعهد با مساعدت عليقلي ميرزا اعتضادالسلطنه و ميرزا آقاخان وزير لشکر زمام حکومت را در دست گرفت و به انتظار ورود پادشاه جديد به پايتخت نشست.

ناصرالدين ميرزا با شنيدن خبر مرگ پدر از تبريز حرکت کرد و با راهنمایي‌ها و مساعدت‌هاي ميرزا تقي خان وزير نظام به تهران وارد شد و روز بعد تاج شاهي بر سر نهاد [23 ذيقعده 1264] و ميرزا تقي خان وزير نظام را قبل از ورود به تهران به امير نظام ملقب کرد و سپس که به تهران وارد شد و بر تخت شاهي جلوس کرد او را اتابک اعظم خواند و مقام صدارت عظمي بدو محول داشت. اتابک اعظم که بعدا به نام اميرکبير معروف شد يکي از وزيران پر اثر و نامدار ايران است و به دوران کوتاه مدت صدارت خويش در فرونشاندن آشوب‌ها و استوار کردن پايه‌هاي تخت سلطنت ناصرالدين شاه کوشش‌ها کرد و آشوب خراسان را به سال 1266 به دست سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه با کشتن حسن خان سالار و فرزندش و برادرش فرو نشاند. از وقايع دوران سلطنت ناصرالدين شاه گذشته از فتنه سالار در خراسان، يکي هم بسط دعوت سيدعلي محمدباب و پيدايش مذهب بابي است که مقداري از نيروي دولت و فکر شاه متوجه فرونشاندن آشوب‌هایي که بابيان در نقاط مختلف کشور برپا مي کردند شد. از اتفاقات نامطلوب عهد اين پادشاه قتل اميرکبير است که به اجماع مورخان بدترين اعمال ناصرالدين شاه و اشتباهي غيرقابل جبران بود. ميرزاتقي خان اميرکبير در مدت سه سال و دو ماه و کسري صدارت در شئون مختلف کشور شروع به اصلاحاتي کرد اما ساعيان و حسودان شاه را نسبت بدو بدبين و از قدرت روزافزونش هراسان کردند تا سرانجام در روز بيست و پنجم محرم سال 1268 فرمان عزل او را صادر و به جاي وي ميرزا آقاخان اعتمادالدوله نوري را به صدارت انتخاب و اميرکبير را به فين کاشان تبعيد کرد و سرانجام فرمان به قتل او داد و يکماه و بيست و سه روز بعد از عزل وي به تاريخ هيجدهم ربيع الاول سال 1268 به فرمان شاه به حيات وي پايان داده شد.

او در 66 سالگی در روز 17 ذیقعده سال 1313ق در بارگاه حضرت عبدالعظیم به ضرب تپانجه میرزا رضا کرمانی به قتل رسید و در همان‌جا به خاک سپرده شد. رک: لغت‌نامه دهخدا و فرهنگ فارسی معین، ذیل مدخل ناصرالدین شاه. با تلخیص فراوان.

[9]. آقاخانِ نوری، میرزا نصرالله فرزند اسداللهخان (1222-1281ق/1807-1865م)، سیاستمدار دوره قاجاری و صدراعظم ناصرالدینشاه. پدرش در لشکرکشی‌های آقامحمدخان به مازندران خدمات بسیاری از خود نشان داد و از اینرو به سمت نخستین «لشکرنویس» اردوی قاجار برگزیده شد. وی مقام یاد شده را زیر عنوان «وزارت لشکر» تا 1242ق/1826م برعهده داشت. میرزاآقاخان 20 سال داشت که در دستگاه الله‌یارخان آصفُالدوله مقدمات امور دیوانی را آموخته بود. در 1242ق/1826م در دربار فتحعلیشاه (سلطنت 1212-1250ق/1797-1834م) به سمت «لشکرنویس» برگزیده شد. پس از چندی به علت داشتن هوش و چربزبانی و موقعشناسی، ارتقای مقام یافت و به پایگاه «لشکرنویس باشی» گسترش داد و از شخصیت‌های دیوانی و نظامی دوره محمدشاه (سلطنت 1250-1264ق/1834-1848م) گردید. با این‌که رابطه خوبی با شاه داشت و در نبرد هرات، در کار توپریزی و دیگر کارهای نظامی خدماتی انجام داد، اما حاجمیرزاآقاسی (د 1265ق/1849م) صدراعظم وقت با او ناسازگار بود به حدی که هر دو طرف و هوادارانشان در نزد شاه به زیان یکدیگر سعایت میکردند. لیکن میرزاآقاخان با داشتن روابطی با ملکجهان خانم مهد علیا (1220-1290ق/1805-1873م)، زن محمدشاه و مادر ناصرالدینشاه (1247-1313ق/1831-1895م)، پشتوانهای برای خود فراهم آورده بود که در بازی‌های سیاسی آسودهدل باشد و کارش به جاهای خطرناک نکشد. وی که به نیروی سیاسی امپراتوری بریتانیا در آن زمان واقف بود، همانند بسیاری از سیاستگران آن عهد، رمز پیشرفت سیاسی خود را در وابستگی به آن تشخیص داد. در 1261ق/1845م برای حاجمیرزاآقاسی خبر آوردند که میرزا آقاخان شب‌ها با لباس مبدل به سفارت انگلیس رفتوآمد دارد. وی که مترصد فرصت بود و نمیخواست رابطه آقاخان با مهد علیا نیز آشکار گردد، همین مسأله را بهانه کرد و دستور داد تا آقاخان را دستگیر کردند و به خانه محل اقامت صدراعظم آوردند. فردای آن شب در برابر چشم «امنا و ارکان دولت» به جرم داشتن رابطه با خارجیان، او را چوب زدند و پس از گرفتن 10.000 تومان جریمه، از مقام وزارت لشکری برکنار ساختند و همراه برادرش میرزا فضلاللهخان به کاشان تبعید کردند.

میرزا آقاخان تا پایان زندگی محمدشاه که همزمان با صدارت حاجمیرزاآقاسی بود، در کاشان به سر برد. این در واقع دوره اول زندگی او به شمار میرود. وی پس از درگذشت محمدشاه، به دستیاری مهدعلیا خود را به تهران رساند و آماده صدارت گردید. میرزاتقیخان امیرکبیر (مقـ 1268ق/1852م) که همراه ناصرالدینشاه با سِمَت صدارت از تبریز به پایتخت آمده بود و با هویت سیاسی میرزاآقاخان آشنایی داشت، به دلیل ورود بیاجازه او به تهران، از وی بازخواست کرد و فرمان داد به کاشان باز گردد. میرزاآقاخان به سفارت انگلیس در قلهک پناهنده شد و سفارت هر اندازه وساطت کرد تا میرزاآقاخان به کاشان بازنگردد، کاری از پیش نبرد. سرانجام وزیر مختار انگلیس گفت که میرزا برگ تابعیت انگلیس را دارد و باید مانند اتباع دیگر این کشور، در خانه خود با امنیت لازم زندگی کند. امیرکبیر سرانجام شاید برای پیشگیری از تحریکات درباریان، بهویژه مهد علیا، همچنین زیر نظر داشتن میرزاآقاخان، این اشتباه را مرتکب شد که او را با عنوان وزیر لشکر و لقب اعتمادالدوله به معاونت خود برگزیند. پس از این‌که اصلاحات امیرکبیر، نیروهای سیاسی بیگانه حاضر در عرصه سیاست ایران را رنجاند، میرزاآقاخان با جدیت بیشتر آماده صدارت ایران شد. امیرکبیر را پس از 3 سال و چند ماه از صدارت برداشتند و زمینه قتل او را فراهم آوردند. در این هنگام میرزاآقاخان به ظاهر از تابعیت انگلستان بیرون آمد و به یاری درباریان و بیگانگان فرمانروا بر دربار، انجام دو خواسته دیرینش را به شاه جوان قبولاند: سر به نیست کردن محمدتقیخان امیرکبیر، و برآمدن خود به مقام صدارت عظمای ایران و کسب عنوان «شخص اول مملکت». گذشته از این خواستهها که برآورده شد، پسرش کاظم نظامالملک نیز شخص دوم گردید. آقاخان در این منصب به تقلید از عثمانیان، دارای لقب جدید آلْتِسْ (اشرف امجد) گردید و به گرفتن انواع نشان‌ها و حمایل‌ها و تمثال‌ها و دیگر اشیای گرانبهای مرصع و مکلل به الماس و مروارید و جز آن ها مفتخر گردید که بیشتر آن‌ها در بزم‌های خوشگذرانی شبانه در داودیه تهران که آقاخان خود فراهم آورنده آن بود، به او داده میشد. میرزاآقاخان هفت سال (1268-1275ق/1851-1858م) به نیروی درباریان و قدرت‌های خارجی فرمانروا بر ایشان، بر ایران حکومت کرد و با دور کردن شخصیت‌هایی چون میرزایوسف مستوفیالممالک و سردار کل عزیزخان از مرکز و به کار گماردن شاهزادگان آزمند و تقسیم کردن مشاغل سیاسی و حکومتی کشور میان خویشان و دوستان و اهالی زادگاه خود، مقدمات درهمریزی استقلال کشور و وابستگی آن را فراهم ساخت. در آن روزگار سیاست انگلیس در مسیر تجزیه ایران و ایجاد دولت‌های کوچک در منطقة میان این کشور و هند برای حفظ منافع خود بود. میرزاآقاخان که افزون بر صدارت عظمی، سمت وزیر لشکری را نیز برعهده داشت، در سال دوم صدارت خویش انجام توطئهای را آغاز نهاد که در نهایت، ضربتی بزرگ بر پیکر استقلال و تمامیت ارضی ایران فرود آورد و آن جدا کردن افغانستان از ایران و از دست دادن شهر مهم و تاریخی هرات بود. کار چنین آغاز شد که آقاخان در 15 ربیعالثانی 1269ق/25 فوریه 1853م به صورت «ابتدا به ساکن» نامهای خطاب به نایب سرهنگ جاستین شیل وزیر مختار پادشاهی انگلیس نوشت و تعهد سپرد که ایران به هرات لشکرکشی نکند. به دنبال آن، با زمینهچینی خود آقاخان نوری، در اواخر 1271ق/1855م ایران به هرات لشکر کشید و در 1273ق/1856م این شهر را پس گرفت، اما در همان سال، عمال دولت انگلیس، به موازات کار آقاخان، علاوه بر تحریک امام مسقط که دستنشانده ایران بود، با ایجاد اغتشاش در بندرعباس و برانگیختن ترکمانان بخارا در حمله به مشهد، وضعی پیش آوردند که خروج خود را مشروط به این سازند که ارتش ایران از هرات بیرون آید. نقشه کامل جزئیات کار را میرزاآقاخان نوری با عمال دولت انگلیس طرح کرده بود و زیر نظر او بود که آن ضربت‌های پیاپی بر یکپارچگی و استقلال ایران فرود آمد. آقاخان، مهرعلیخان شجاعالملک، برادرزاده خود را ظاهراً برای جلوگیری از حملة انگلیس به بوشهر فرستاد. سپس فرخخان امینالملک غفاری را که یکی از وابستگان وی و در مقام صندوقدار شاه بود، برای مصالحه به اروپا فرستاد. وی با میانجیگری ناپلئون سوم، قرارداد زیانمندی مانند قرارداد ترکمنچای که به «عهدنامه پاریس» معروف است، در یک مقدمه و 15 فصل، در مقام «سفیرکبیر دولت علیه ایران» با همتای انگلیسی خود، هنری ریچارد چارلزکولی «سفیر فوقالعاده ملکه انگلستان در دربار اعلیحضرت امپراتوری فرانسه» به تاریخ 8 رجب 1273ق/4 مارس 1857م امضا کرد. نماینده آقاخان متعهد شد که ظرف سه ماه پس از مبادله تصدیق نامههای پیمان حاضر «از خاک و شهر هرات و تمام نقاط افغانستان، عساکر و مأمورین ایران را که فعلاً در آن‌جا هستند، بیرون آورند». از جمله مواد پیمان مذکور این بود که «اعلیحضرت پادشاه ایران قبول میفرمایند که از هر نوع ادعای سلطنت به شهر و خاک هرات و ممالک افغانستان صرفنظر نموده و به هیچوجه از رؤسای هرات و ممالک افغانستان هیچگونه علامت اطاعت از قبیل سکه و خطبه یا باج مطالبه ننمایند و نیز متعهد میشوند که مِنْبَعد از هرگونه مداخله در امورات داخله افغانستان احتراز کنند و قول میدهند که هرات و تمام افغانستان را مستقل شناخته و هرگز درصدد اخلال در استقلال این ولایت برنیایند». در این پیمان یکجانبه، انگلستان میان ایران و افغانستان حَکَم و (به گونهای ظریف) قیّم دعاوی ایشان شناخته شد. میرزاآقاخان در دورهای که اروپا سرگرم جنگ‌های کریمه بود و دو رقیب دخالتگر در کارهای ایران، یعنی روس و انگلیس، نگران زد و خوردهای خود بودند و جنبش ضداستعماری در هندوستان گسترش یافته بود و ایران در موقعیتی قرار داشت که میتوانست برای تضمین استقلال خود اقدامات اساسی انجام دهد، خدمات ارزندهای به انگلیس کرد. وی یک سال و نیم پس از انعقاد قرارداد پاریس، در 20 محرم 1275ق/30 اوت 1858م از مقام خود برکنار شد و ناصرالدینشاه به روشنی در دستخط خود به «خبط‌ها و خطاهای» او اشاره کرد. در برکناری میرزاآقاخان، علاوه بر تأثیر افراد و قدرت‌های داخلی و شخصیت‌های مملکتی چون مستوفیالممالک و سردار کل در روشن کردن افکار شاه، از کوشش روس‌ها که به علت سرسپردگی آقاخان به انگلیسی‌ها نسبت به او عداوت میورزیدند، نیز میتوان یاد کرد. پس از عزل میرزاآقاخان، بستگان او (به استثنای میرزامحمدصادق قائممقام برادرزاده وی و میرزامحمدمهدی پسرعمویش که ظاهراً در کارهای خلاف صدراعظم معزول دخالت نداشتند)، از مشاغل دولتی برکنار شدند. به گفته خورموجی، زمانی که مستوفیان عظام به «محاسبات ظاهری ممالک محروسه» رسیدگی کردند، علاوه بر «راتیه استمراری و تعارفات و هدایا و پیشکش و ارتشا مأخوذیِ» وی و نیز مقرری پسرش میرزاکاظمخان، «سالی 18.000 تومان به قلم درآمد» که به دستور شاه به اندازه یک سال آن مطالبه شد.

میرزاآقاخان در ابتدا به آدران کرج و سپس به یزد تبعید گردید و از آن‌جا پس از دو سال نامهنگاری به شاه، به اصفهان منتقل شد. سرانجام او را به کاشان و از آن‌جا به قم آوردند. وی پس از 6 سال و 10 ماه تبعید و آوارگی در 12 شوال 1281ق/10 مارس 1865م در آن شهر درگذشت. جنازه او را با اجازه شاه قاجار به عتبات عالیات بردند و در کربلا به خاک سپردند. گویا به هنگام توسیع خیابان‌های این شهر مقدس، قبر وی به کلی نابود گشته است. فرزند بزرگ میرزاآقاخان، کاظم که در زمان صدارت پدرش شخص دوم مملکت و وزیر لشکر بود، پس از مرگ پدر، دوباره وارد دیوان قاجار شد و مدتی در مقام وزارت عدلیه و وزارت لشکر، انجام وظیفه کرد و به حکومت فارس و تهران نیز رسید. پسر دوم، حسینعلیخان صدرالسلطنه، نخستین سفیر ایران در ایالات متحده آمریکا گشت که بعدها به وزارت فواید عامه نیز ارتقاء یافت. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل آقاخان نوری. با تلخیص.

[10]. میرزا آقاسی، حاجیمیرزاعباس، پسر میرزامسلم (1198-1265ق/1784-1849م) از طایفه بَیاتِ ایرْوان، سیاستمدار و صدراعظم دولت ایران (1251-1264ق/1835-1848م) در روزگار محمدشاه قاجار (1250-1264ق/1834-1848م). میرزاعباس در ایروان زاده شد و دوران کودکی و نوجوانی را نزد پدر خود که از علمای ایروان بود سپری کرد. از چگونگی احوال او در این دوره آگاهی چندانی در دست نیست. میرزاعباس در 14 سالگی همراه پدر به عتبات رفت و در زمره شاگردان ملاعبدالصمد همدانی ملقب به فخرالدینه، دانشمند و صوفی نامدار آن روزگار درآمد و به آموختن فقه و اصول و بخشی از حکمت و علوم غریبه و نیز نجات و ریاپیات و طی مراحل سلوک پرداخت و به حلقه مریدان خاص او پیوست و تا یورش وهّابیان به کربلا (1216ق/1801م) که ملاعبدالصمد کشته شد، در آن دیار مقیم بود، سپس خانواده استاد و مرشد خویش را به همدان آورد و خود در جامه درویشان به آذربایجان رفت. مدتی بعد (1225ق/1810م)، به مکه رفت و سپس به تبریز وارد شد و به خدمت میرزابزرگ قائممقام اول وزیر عباسمیرزا نایبالسلطنه راه یافت و به تعلیم میرزاموسی پسر قائممقام پرداخت. زندگی او از آن وقت که از عتبات به ایران بازگشت تا آن گاه که به مکه رفت، به درستی دانسته نیست. هدایت معتقد است که او در این روزگار مشغول تحصیل دانش بوده است. برخی معتقدند که پس از بازگشت از عتبات به خدمت میرزابزرگ راه یافت و مدتی پس از آن به مکه رفت. او توسط میرزابزرگ با دربار نایبالسلطنه ارتباط یافت؛ به تعلیم فرزندش محمدمیرزا (محمدشاه غازی) مشغول شد و به تلقین مشرب صوفیانه خود به او پرداخت. دم گرم او در محمدمیرزا گرفت و پیوند مراد و مریدی میان انان پدید آمد که تا پایان زندگی محمدشاه پابرجا بود.

پیوند نزدیکی که از این راه میان «حاجی» (که معاصرانش او را چنین یاد میکردند) و محمدمیرزا برقرار شد، نخستین و مهمترین علت وزارت آقاسی است. نکتهای دیگر که تقریباً همه مورخان از آن یاد کردهاند، آن است که حاجی به محمدمیرزا خبر داد که در آینده به سلطنت خواهد رسید. این معنی در آن وقت که عباسمیرزا زنده بود و پسران بسیار داشت، شگفت مینمود. به همین دلیل برخی معتقدند که وی به همه پسران عباسمیرزا چنین وعدهای داده بوده است تا در هر صورت آینده خویش را تضمین کرده باشد، خاصه آن‌که گفتهاند از محمدمیرزا وعده صدارت گرفت. بنابراین شگفت نیست که محمدشاه، حاجی را که «قطبِ مُلْکِ شریعت» میدانست، پس از قتل میرزاابوالقاسم قائممقام فراهانی (صفر 1251ق/ ژوئن 1835م) که گویا حاجی نیز در آن دست داشته است، به وزارت برگزید.

وزارت میرزاآقاسی با شیوع بیماری وبا در تهران و خروج محمّدشاه از این شهر آغاز گشت. حاجی پس از تصدی این مقام (1251ق/1835م) به سرعت و با کمک شاه، مدّعیان وزارت را تار و مار کرد، ازجمله، اللّه‌یارخان آصفالدوله را که در روزگار فتحعلیشاه یک چند صدارت داشت به خراسان، و آقاخان محلّاتی را به کرمان فرستاد و منوچهرخان معتمدالدوله را روانه اصفهان و لرستان و خوزستان کرد. حاجی به رغم تلاش‌های بسیارش در راه رسیدن به وزارت و تحکیم خود در این مقام، «زشت میدانست که کسی او را وزیر خطاب کند یا صدراعظم خواند». او همواره میگفت که آمدن محمدخان زَنْگِنه را از آذربایجان انتظار میکشد تا زمام امور را به دست او سپارد ؛ و از اینرو «پشت مَناشیر پادشاه را چنانکه قانون وزیران است، خاتم نمینهاد»، اما چون محمدخان وارد تهران شد، حاجی از تفویض صدارت به او خودداری کرد و گفت: او را «از بهر آن آوردم که حشمت او از نظرها محو شود و دیگر کس به طمع و طلب وزارت او ننشیند». از آن پس حاجی را «شخص اول مملکت» نامیدند و او «این لقب را پسنده داشت». محمدشاه نیز که او را نه به چشم صدارت بل به چشم ولی و مراد خود مینگریست و از آن گذشته همیشه از بیماری در رنج بود، یکسره از کارها دست کشید و همه را به وی واگذاشت، خاصه که حاجی در تبریز او را چنان تربیت کرده بود که چون زاهدان رفتار میکرد و از امور دنیوی اعراض میداشت. حاجی اندکی بعد با عزتنساء دختر فتحعلیشاه و عمه محمدشاه و همسر پیشین موسیخان برادرزاده فتحعلیشاه ازدواج کرد. او که از شرایط ملکداری بیاطلاع بود و خود به این معنی اعتراف داشت، میرزاشفیع آشتیانی صاحبدیوان را در حل و عقد امور خود انباز کرد.

سیاست داخلی: حاجی چون از قائممقام خوشدل نبود کسانی را که وی از کارها عزل کرده بود، دوباره برکشید و به خود نزدیک کرد. از جمله میرزاابوالحسنخان شیرازی وزیر خارجه فتحعلیشاه را که از بیم قائممقام به جهت ارتباطش با انگلیس و کوشش برای به سلطنت نشاندن ظلّالسلطان، در حضرت عبدالعظیم پناهنده شده بود، به تهران خواند و در میان مقربان درگاه منخرط ساخت». در روزگار صدارت او فتنه باب رخ داد و منوچهرخان معتمدالدوله، مدعی صدارت، این فتنه را تقویت کرد. هم در آن روزگار حسنخان سالار پسر آصفالدوله در خراسان و میرزاآقاخان محلاتی در کرمان و بلوچستان سر به شورش برداشتند.

حاجی به کار صنعت و کشاورزی علاقه داشت، اما در هیچ یک از این دو مورد موفقیت چندانی نصیبش نشد. «کتابچه املاک» آقاسی سندی است گویای علاقه وافر او به امر کشاورزی و احیای زمین‌های بایر. گفته شده است که هدف وی از این اقدامات بیش از آن‌که متوجه منافع مردم باشد، به جهت ثروتمندتر کردن خود و اشراف روزگار بوده است. علاوه بر حفر کاریزها برای رونق کشاورزی، طرح برگرداندن رودخانه کرج به تهران را برای تأمین آب پایتخت، برنامهریزی کرد و کشت درخت توت را برای پرورش کرم ابریشم رونق داد و قورخانه را برای صنایع توپریزی و اسلحهریزی دایر ساخت. ازجمله کارهای نیک او ممنوع کردن شکنجه و ضرب و شتم (طی فرمان ربیعالثانی 1262ق/آوریل 1846م) بود. او در زمینههای فرهنگی هم کوشش‌هایی داشت. از نامه مشیرالدوله سفیر ایران در دولت عثمانی برمیآید که وی تعداد 50 تن از ایرانیان را برای «تحصیل صنعت» روانه مصر کرده بود. آن‌گاه از مسیو گیزو وزیر امور خارجه فرانسه خواست تعدادی صنعتگر به ایران فرستد. سپس به پیشنهاد گیزو بنا شد 20 تن از ایرانیان برای تحصیل علوم و فنون به فرانسه روند که حاجی با آن مخالفت کرد. همو، محمدحسنبیک افشار را برای یادگیری بلورسازی و قندریزی به روسیه فرستاد. در روزگار صدارت او نخستین روزنامه در ایران توسط میرزاصالح شیرازی منتشر شد (محرم 1253ق/آوریل 1837م)، ولی دو سال بیشتر دوام نیافت. وضع خزانه مملکت در ایام او مختل بود و خرج و دخل توازنی نداشت. به گفته سپهر خزانه را «چنان بذل کرد به تیول و سیورغال و اکرام مردم که هر سال دو کرور تومان خرج ایران از دخل آن بر زیادت بود». او پول خزانه را به حقوق درباریان و افراد خانواده شاه و مستمری امرا و درباریان اختصاص داد و برای بقیه مطالبات، برات‌هایی در وجه حکام ولایات صادر میکرد که اغلب وصول نمیشد و همین برات‌ها بود که در روزگار امیرکبیر، عمده بدهکاری دولت محسوب میشد. حتی گفتهاند که به امرای ارتش، مواجب افواجی را میداد که وجود خارجی نداشتند.

سیاست خارجی: حاجی در سیاست خارجی، مانند بیشتر دولتمردان عصر قاجار، به علت این‌که ایران درگیر رقابت‌های سخت روس و انگلیس بود، با ناکامی روبهرو شد. مهم‌ترین شکست وی، محاصره هرات توسط ارتش ایران بود. حاجی که از مسایل نظامی هیچ اطلاعی نداشت، در عملیات جنگی دخالت میکرد و حتی محاصره ناقص هرات را که باعث ناکامی ایران شد، خود رهبری کرد و آن‌گاه که به علت اتمام حجت و اشغال خارک توسط انگلستان، از محاصره هرات دست کشید و عزم بازگشت کرد، ارتش را بیسروسامان به حال خود رها ساخت. سوءتدبیر او در این لشکرکشی و سپس بیاعتنایی نسبت به درخواست امیران افغان، که مخالف سیطره انگلستان بودند، باعث شد که ایران برای همیشه افغانستان را از دست بدهد. سیاست نابهنجاری که او در مذاکرات ارزروم پیرامون اختلاف ارضی میان ایران و عثمانی در پیش گرفت، تا به آن مایه بود که میرزاتقیخان (امیرکبیر) نماینده دولت ایران، گاهی آنچه خود درست تشخیص میداد، نه آنچه از تهران ابلاغ میشد اجرا میکرد. شگفت آن است که میرزاتقیخان، فرمان‌های دولت متبوع خود را از دست نمایندگان روس و انگلیس دریافت میکرد و از این معنی نالهها میداشت. گرچه حاجی طی نامهای او را بسیار ستود و از خدماتش بسی تمجید کرد، امّا پس از انعقاد عهدنامه (1260ق/1844م) و بازگشت به ایران، با وی درشتی‌ها نمود. برخی گفتهاند از آنرو با میرزاتقیخان چنین رفتار میکرد که در وجود او قائممقام را میدید و از او در اندیشه بود و میکوشید او را به کاری گمارد که از عهده برنیاید یا او را از تهران دور نگاه دارد. هم در آن روزگار سوء سیاست حاجی باعث غارت و ویرانی محمره (1254ق/1838م) و قتل عام کربلا (1260ق/1844م) به وسیله پاشای بغداد شد.

در مورد روابط او با روس و انگلیس روایات مختلف و متناقض است. برخی او را صریحاً آلت دست انگلیس میدانند، ولی بعضی شواهد تاریخی خلاف آن را میرساند. مثلاً او وقتی شنید که میرزاآقاخان نوری شب‌ها با لباس دیگرگون از سفارت انگلیس بیرون میآید، بیدرنگ او را به جرم جاسوسی دستگیر کرد و پس از سیاست به تبعید فرستاد. نامه تند او به سفارت انگلستان درباره جاسوسی آقاخان محلاتی و استیضاح سفیر آن کشور در مورد پناه دادن و یاری او نیز خلاف این اتهام را نشان میدهد. همچنین گفتهاند که امتیاز شیلات شمال را به روس‌ها واگذاشت، ولی اینک روشن شده که وی با اجاره آن به روس‌ها مخالف بوده و مردی آقاسی نام را که در گرگان شیلات را به روس‌ها واگذاشته، به سختی توبیخ کرده است. بنابراین به نظر میرسد که حاجی میکوشیده سیاست مستقلی در پیش گیرد، ولی سیاست او نسبت به دولت‌های بیگانه، متناقض بود. او گاه با آن‌ها ستیز میکرد و در مقام دفاع از منافع کشور برمیآمد، و گاه «به جهت نیکنامی دولت ایران» به قسمی با آن‌ها رفتار میکرد که از کردار او آزرده نشوند. گاه برخلاف تمایل روس و انگلیس با دولت فرانسه عهدنامه دوستی و بازرگانی میبست و میکوشید روس و انگلیس از آن آگاه نشوند، و آنگاه که موضوع آشکار میشد، به صراحت به تکذیب آن میپرداخت.

سیرت و اخلاق: حاجمیرزاآقاسی از آن کسانی است که عقاید مخالف در حق او بسیار ابراز شده است. اعتمادالسلطنه (با آن‌که آقاسی با پدرش حاجعلیخان فراشباشی ـ قاتل امیرکبیرـ میانه خوبی نداشته) در وصف او میگوید: «شرح نیکمردی و بزرگواری و حقپرستی او مستلزم تألیف کتابی جداگانه خواهد بود»، اما در جایی دیگر از بدزبانی و درشتخویی او سخن‌ها دارد. آقامهدی نواب تهرانی او را به غایت بیتدبیر و بری از بینش و ایین دانسته است. به رغم آن‌که گفتهاند وقتی شاه، نامه مخالفان سرسخت حاجی را در سعایت او همراه با نام ساعیان به حاجی تسلیم کرد، وی آن نامه را نخوانده سوزاند و مطلقاً درصدد سرکوب و مجازات آن‌ها برنیامد. امّا درشتخویی و بدزبانی و گاهی حرکات مسخرهآمیز او را اغلب مورخین نقل کردهاند. با این احوال، وی میکوشید که همه را از خود خشنود سازد.

پایان کار و مرگ: بلافاصله پس از مرگ شاه (1264ق/1848م)، مهد علیا، مادر ناصرالدینشاه، حاجی را با تأیید درباریان از وزارت خلع کرد. حاجی که منتظر رسیدن ناصرالدینشاه به تهران بود، خواست در کارها دخالتی کند، اما با مخالفت سخت درباریان روبهرو شد. پس به یافتآباد روانه شد که از آن‌جا برای استقبال موکبشاه به سوی تبریز رود، اما مردم یافتآباد او را راه ندادند و حتی به سویش تیر انداختند و او مجبور شد در حضرت عبدالعظیم متحصن شود. در این میان خانه تهران و عباسآباد او هم چپاول گردید. ناصرالدینشاه پس از رسیدن به تهران و استقرار بر تخت پادشاهی، حاجی را بنواخت و به درخواست خود او به عتبات روانهاش کرد؛ و گفتهاند که وی به آن‌جا تبعید شد. حاجی که قبل از مرگ محمدشاه، تمام املاک خود را که 1438 دیه و مزرعه برآورد کردهاند، به او بخشیده بود، اینک که عازم عتبات بود، بقیه اموال خود را با خانه مسکونی و آنچه قبلاً داده بود، همه را یکجا به دولت واگذاشت. چندی بعد (روز جمعه 12 رمضان 1265ق/اول اوت 1849م) در سن 67 سالگی درگذشت. آقاسی شعر هم میگفته و به یاد استادش ملاعبدالصمد همدانی، فخری تخلص میکرده است. از او رسالهای به نام کتاب قانون دولتی در قانون نشان‌ها باقی است. اعتمادالسلطنه هم کتابی به نام مصباح محمدی و رسالهای در تفسیر بعضی آیات مشکل قرآن به او نسبت میدهد. رک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل آقاسی. با تلخیص.

[11]. ذاريات، 21.

[12]. حشر، 21: «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله وتلك الأمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون».

 

[13]. محمد، 24.


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اقیانوس بی‌ساحل دانش و فهم انسان کامل
معنا و ارکان تقوا
لزوم مراقبت از خود
شتر شاهكار خلقت
توحيد بهترين توشه دنيا و آخرت
خداوند، همراه همیشگی بندگان
تهران مسجد شهید بهشتی دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل 1395 ...
تهرانپارس حسینیهٔ حضرت ابوالفضل دههٔ سوم ...
فرمان سوم: «و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن ...
پذیرش حقّ و پرهیز از تکبّر

بیشترین بازدید این مجموعه

2ـ روزگار عدالت
سعادت مرد در سه چيز
مرگ و عالم آخرت
جستجوگرانِ گم كننده مصداق
عظمت شب و روز
حكايت درگيرى انسان با خود
تهران مسجد شهید بهشتی دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل 1395 ...
تهران هیئت صاحب‌الزمان دههٔ سوم جمادی‌الاوّل ...
کیفیت آفرینش اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در آیات و ...
حقیقت مرگ در آیات و روایات

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^