گريۀ شوق اهلايمان
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاۀ و السلام على محمّد و اهلبيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
کتاب خدا، قرآن محید، نزدیک به سيصد بار، رحمت پروردگار و مهر و مهربانی حضرت حق را مطرح کرده است. نظامبندی قرآن را هم كه ملاحظه ميكنيم، ميبينيم قرآن صد و چهارده سوره دارد كه ابتدای هر سورهای با رحمت خدا شروع شده، هم با رحمانیت، و هم با رحمیت که ترجمة ریشهای هر دو، مهر و محبت است.
در}بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم{ ، از نظر ادبی، کلمة «رحمن» بنا به نگاۀ قویترین و بزرگترین عالمان، امثال: مرحوم آیت الله خویی[1] که یک جلد تفسیر بر سورة حمد و بخشی از آیات بقره دارند و عمرشان هم کفاف نداد كه آن را ادامه بدهند، اما همین یک جلدی که نوشتند، جزء منابع ارزشمند علمی اسلامی است.[2] امثال ایشان میگویند، کلمة «رحمن»، صیغۀ مبالغه است که خود پروردگار هم که این لغت بسم الله را به کار گرفته، در صدد اين بوده که بگويد، مهر، رحمت و محبت او، اندازه و حدود ندارد و اين كه بينديشيم و دريابيم كه اگر خداوند متعال کسی را در معرض رحمانیت خودش قرار بدهد که عبارت از محبت و مهر بیاندازه است، آن انسان متصل شدة به اين رحمت بیاندازه، چه موجودی میشود و چه آثاری از او ظهور میکند، اگر بنا باشد آن انسان، مطلعالفجر خورشید رحمانیت خدا باشد و افق طلوع رحمت خدا شود..
من در این زمینه، در شرح دعای کمیل که در حدود پانصد صفحه است، گوشۀ بسیار بسیار دورنمايی از مهربانی پروردگار عالم را تصوير کردهام، البته، با کمک قرآن و کتابهاي علمی.
اين کتاب به شش زبان ترجمه شده، و از ترجمههای خارجی این کتاب، اطلاعات خوبی به من رسیده، كه در اين جا من به آنها کاری ندارم، و فقط ميخواهم زماني را يادآور شوم که این شرح دعای کمیل امیرمؤمنان را دادم كه برای كشورهاي پاکستان، هند و بنگلادش، به اردو ترجمه کنند و همينطور اين كتاب را دادم كه برای کشورهای عربی و سنينشینی به عربی ترجمه کنند. مترجم كتاب به زبان اردو که خودش هندی بود، ولی استاد زبان فارسی بود، یکبار متن فارسی شرح دعای کمیل را خواند، برای این که چهارچوب کتاب به دست او بيايد و بداند به چه کیفیتی بايد ترجمه شود؛ چون ترجمۀ اين كتاب كار مشکلی بود؛ براي اين كه من در اين كتاب، نزدیک به دويست صفحه راجع به مهرباني پروردگار عالم مطلب آورده بودم و اين دويست صفحه از نظر عاطفی و از نظر ادبی روی موج انشاي عاطفی قرار گرفته بود و او میخواست كتاب با همین کیفیت را به اردو برگرداند، و مترجم عربی كتاب هم ميخواست چنين كند، با اين كه هيچ كدام از آنها همدیگر را نمیشناختند؛ چون كسي که اردوزبان بود، هندی بود، و كسي هم که عربزبان بود، اهل یکی از ممالک عربی بود. هر چند هر دو نفر در قم میخواستند این کار را انجام بدهند، ولي بیخبر از همدیگر، به ما گفتند که ما قبل از این که این کتاب را ترجمه کنیم، به اندازة عمرمان در کنار رحمت خدا گریه کردیم، نه برای خواندن ذکر مصیبت، براي اين كه در اين کتاب هیچ مصیبتی ذکر نشده است؛ بلكه وقتی آدم خدا را، رحمتش را و محبتش را میشناسد، واقعاً بیطاقت میشود و نمیتواند جلوي گريه كردن خود را بگيرد. اسم این گریه، گریة شوق است
كتاب طاقديس[3] نسخۀ قاجارى خانۀ ما و گريۀ شوق
پدر بزرگ من و پدر خود من، هردویشان، کتاب طاقديسي داشتند که شاید هشتاد و نود سال پیش آن را خریدند. اين كتاب چاپ روزگار قاجاریه است و حالا هم خیلی کهنه شده.. این دو تا با این کتاب زندگی میکردند. پدر بزرگم، مخصوصاً زمستانها، وضو میگرفت و میآمد رو به قبله زیر کرسی مینشست و این کتاب را باز میکرد و میخواند و گریه میکرد، در حدی که جلوی پیراهنش از گریه خیس میشد. همین کار او، به پدر من منتقل شد. من وقتی بچه بودم با اين كه کتاب را نمیشناختم، ولی میدیدم پدرم کتاب کهنهای ميآورد و مينشيند با تُن صدای محزون، آن را میخواند و گریه میکند.
ما در این جو بزرگ شدیم و در جوّ ماهواره و گناه نبودیم؛ در جوّ فساد نبودیم؛ در جوّ تقلّب و دوز و کلک نبودیم؛ در جوّ مادرانی نبودیم که شوهرداران خوبی نباشند؛ در جوّ پدرانی نبودیم که همسرداران خوبی نباشند. جوّ خانه پاک بود،؛ نور بود؛ الهی بود؛ شوق بود؛ نشاط بود؛ عبادت بود؛ حال بود.
كمي که من بزرگ شدم، هنوز این کتاب شمارۀ صفحه هم نداشت، من کلاس دوم و يا سوم بودم كه با مداد بر صفحات آن شماره گذاشتم. بعد دیدم این کتاب کتاب طاقدیس مرحوم ملا احمد نراقی[4] است. ملا احمد در این کتاب اشعاری را دارد که واقعاً وقتی آدم مینشیند آنها را زمرمه میکند، نمیتواند از گریه خودداری کند.
پدران و مادران بايد مقداري به خانههايشان جو معنوي بدهند؛ بايد مقداري در خانه سنگین و رنگين باشند؛ عاطفه و محبت را در خانه به صورت دریاوار هزینه کنند؛ در خانه خیلی آرام باشند؛ گاهی قرآن مجید را در این شبهایی که طولاني است، بردارند و زمزمه کنند؛ گاهی اشعار گذشتگان را زمزمه کنند؛ اگر به آنان هم حالت گریه دست داد، خجالت نكشند و گریه کنند و بگذارند بچههایشان این شکلها، این گریهها و این حالها را ببینند. این لحظات، خاطرههای بسیار عالی برای آنان میشود. من خودم خاطراتی که از خانوادة پدری و مادری دارم، نمیگذارند که الان آن طوری که باید، در زندگی خوش باشم و لذت ببرم، هميشه من در یادِ آن خاطرات گذشتهام، مثل اين که در خانة ما اذان بود؛ قرآن بود؛ ؛ حال بود؛ صفا بود؛ گریه بود؛ پاکی بود؛ رفاقتهای خوب بود؛ حرفهای خوب بود؛ عبادت بود؛ از ماه رمضان خوشحال بودند؛ از وقت نماز خوشحال بودند.
من خیلی از شعرهای كتاب طاقديس را حفظ هستم، یعنی در همان جوی به سر ميبرم که از خانوادة پدر بزرگیام نسبت به اين كتاب شروع شد و باعث شد که من یکی از کتابهایی را که دل به آن ببندم، همین کتاب طاقدیس باشد و شعرهايش را حفظ كنم.
ماجراى گريۀ مشتاقانه و عاشقانۀ حضرت شعيب عليه السلام در كتاب طاقديس
مرحوم نراقی بعضی از روایتهای بسیار شورانگيز را در كتاب طاقديس به صورت شعر در آورده. از جمله این روایت که حضرت شعیب عليه السلام که بعداً پدر زن موسی بن عمران عليه السلام شد، خیلی گریه ميکرد.
حضرت شعيب عليه السلام چند نوع گریه داشت كه يكي از آنها، گریه شوق بود. او آن قدر گريه شوق كرد كه کور شد. بعد از این که این پیغمبر خدا از کثرت گریه کور شد، براي اين كه این افراد مَحْرم این حریم بودند و خدا عاشق آنها بود و آنها را دوست داشت، و خدا هر کس را دوست داشته باشد، در آبرو، در عظمت و در توجّه دادن دلها به سمت آنها برایشان زمینهسازی میکند و یار، مددکار و ناصر آنها هم میشود؛ همچنين دفاعکنندة از آنها ميگردد: }إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا{[5]، چشم شعیب عليه السلام را برگرداند و چشمش عین روز اول شد، انگار كه او تازه از مادر متولّد شده، چشمي بیعیب. شعيبعليه السلام دوباره گریه کرد، و دوباره کور شد، و خدا هم دوباره چشم شعيب عليه السلام را به او برگرداند. امّا شعيب عليه السلام باز به گريه كردن خود ادامه داد تا براي سومين بار کور شد و بار سوم هم خدا چشمش را به او برگرداند.
دنیای این افراد با پروردگار، دنیای رفاقت بود؛ دنیای عشق بود؛ دنیای ارتباط بود؛ این جمعيت شش میلیاردي مردم کرة زمین دارند اشتباه زندگی میکنند، این جمعيت اگر با خدا ارتباط پيدا كنند، و اگر خدا را به عنوان رفیق خود انتخاب بکنند، و اگر خدا را وکیل خود انتخاب بکنند، زندگی آنان غیر ایني كه هست، میشود.
یک وقت ثروتمندي حرفهای که البته، یک روزی هم رسید كه کل ثروتش به باد رفت و مُرد، آن زماني که در اوج ثروت بود، در جلسهای من را دید، در حالي كه من نمیدانستم این فرد کیست. آن جا او را به من معرفی کردند و گفتند، این فرد خیلی ثروتمند است. نمیدانم چه چيزي پیش آمد كه راجع به شكل زندگی صحبت شد و من یک گوشهای از زندگی بندگان خدا را در آن جا گفتم. بعد او برگشت به من گفت که شما خودت چه جوری زندگی میکنی؟ من آنی که بود، برایش گفتم. به خدا قسم، او برگشت به من گفت: اینها راست میگویند كه من خیلی ثروت زيادي دارم، ولي من حاضرم کل آن ثروت را به تو بدهم و ده روز شكل زندگيام شکل زندگی تو را پیدا کند. خود اين بندۀ خدا هم گفت: مردم خیال میکنند كه ثروت داروی درد است. من ميگويم، ثروت نه تنها داروی درد نیست، بلكه ثروت دردساز است.
از جانب خداوند متعال خطاب رسید: شعیب! بهشت میخواهی، من بهشت را برای تو قطعاً امضا کردم و تو دیگر در عالم بعد اهل بهشتی. وقتي خود خدا به آدم چنين نوید، خبر و وعدهاي بدهد، خیال آدم صد در صد راحت میشود.
شعیب! از عذاب دوزخ میترسی، من تا ابد به تو از عذاب دوزخ امان دادم، و تو دوزخ را نمیبینی. دیگر، تو برای چه چيزي گریه میکنی؟ برای بار سوم هم كه چشمت را به تو برگرداندم، باز هم تو داری گریه میکنی؟ شعيب عليه السلام گفت: خدایا! عاشقم، و گریۀ عاشق هم بند نمیآید. من این قدر گریه میکنم که به وصال و لقاي تو برسم.[6]
اين گريه گريۀ شوق بود. این گریهای که مترجم شرح دعای کمیل میگفت هم گریۀ شوق بود؛ یعنی آدم وقتی این گسترة بینهایت مهربانی خدا را میبیند و اهلخدا هم هست، به او حالت گريه دست ميدهد.
امیرمؤمنان عليه السلام معصوم بود، امّا كمیل بن زیاد[7] میگوید: شب جمعه كه حضرت میخواست دعاي کمیل[8] را شروع بکند، صورتش را بر روی خاک میگذاشت و در همان حالت سجده، دعاي كمیل حضرت، تا نزدیک اذان صبح، طول میکشید. حضرت که سرش را بلند میکرد، ديگر خاک زیر صورت حضرت از گریه گِل شده بود.[9]
آيا حضرت برای گناهی گریه میکرد؟ یا اين كه گریۀ آن حضرت، گریۀ شوق بود؟
«رحمن» و «رحيم» در قرآن كريم
مرحوم آیت الله العظمی خویی میگوید، وزن كلمۀ «رحمن»، وزن مبالغه است؛ یعنی پروردگاري که مهر و رحمتش بیاندازه است. حالا اگر میخواهیم مهر خداوند را با چشممان هم ببينیم، بايد همین عالم را تماشا بکنیم. همۀ اين عالم، آاثار محبت و آثار رحمت است. «آب» از آثار عنایت و رحمت است؛ «هوا» از آثار حمت است؛ کوهها از آثار رحمت است؛ یعنی هر چیزی را كه ما در این عالم میبینیم، میبینیم كه آن چيز، جلوة رحمت الله است؛ جلوة مهربانی پروردگار است. این سخن دربارۀ كلمۀ «رحمن» بود.
و اما كلمۀ «رحیم»، صفت مشبهه است. در ادبیات عرب، صفت مشبّهه واقعیتی است که دلیل بر ثبوت دارد. «رحیم» صفت مشبّهه است؛ یعنی وجود مقدّسي که مهر، محبت و رحمتش ثابت است و از بين نميرود و همیشگی و ابدي است.
قرآن صد و چهارده سوره دارد، و اول صد و سيزده سورۀ آن، با رحمانیت و رحمیت شروع شده است: }بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم{ . البته، یک بار هم يك بسم اللهِ كامل وسط سورة نمل آمده است، و با حساب آن، بسم الله موجود در قرآن، صد و چهل و چهارتا ميشود. یک سوره هم بدون بسم الله شروع شده است، و آن هم سورة توبه است. اين سوره با این آیه هم شروع شده:
} بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ{[10]
این جا و در این سوره، خدا میخواسته با پیمانشکنان با تلخی برخورد بکند که من شما را نمیخواهم و من از شما نمکخورهای نمکدانشکن متنفّر و بیزار هستم؛ این جا دیگر جای بسم الله نبود؛ جای رحمت نبود؛ جای رحیم نبود؛ جای رحمان نبود؛ اما همين خدا، در دو و سه تا آیۀ پایینتر، یک مرتبه درگیریاش به طور کلي فروکش میکند و به همین نمک به حرامهای عهدشکن میگوید، اگر توبه کنید، من شما را قبولتان میکنم و گناهتان را میبخشم و شما را میآمرزم.
من این سخنان را دارم میگویم که اگر خدای نکرده جوانی که فريب فرهنگ غرب، و یا فريب ماهوارهها، و یا فريب رفیق بد را خورده و از پروردگار فاصله گرفته است، برگردد؛ چون تا ابد او در زندگی خود نمیتواند رفیقي مهربانتر و با محبتتر از خداوند پیدا کند. به خدا قسم، جوانان بايد توجّه كنند كه:
این دغلدوستان که میبینی مگسانند گرد شیرینی[11]
سعدي
جوانان بايد بدانند كه بهترین رفیق، آن کسی است که محبت و مهرش ثابت است و محبت و مهرش هم مُثبت ميباشد و در برابر هزینه کردن مهر و محبتش هم هیچ چیزي از شما نمیخواهد. فقط محبت میخواهد.
مشاهدۀ مهرورزى خداوند با بندگانش در دعاى عرفۀ امام حسين عليه السلام
همينطور اگر جوانان میخواهند محبت و مهرورزی خداوند متعال را ببینند كه چگونه است، همین حالا در خانه دعای عرفۀ حضرت ابیعبدالله الحسین[12] را در مفاتیحالجنان ببینید[13]، آن جایی که جملات این جوری شروع میشوند:
«اَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ»
تویی که آبروی من را نبردی
و الا تو که میدانی كه در پروندة من چه چیزهایی ثبت شده، اما اینقدر تو رفیق خوب و مهربانی هستی که بر روی چهل سال گناهان من پرده کشیدی. تازه ما چند تا گناه کردیم.
حكايت شده كه مردي به نام ابن صمد بيشتر اوقات شب و روز وجود خود را محاسبه مي كرد. تا اين كه روزي ايام گذشتۀ عمرش را حساب كرد، ديد شصت سال از عمرش گذشته است. روزهاي عمرش را كه حساب كرد، ديد بيست و يك هزار و نهصد روز شده است. فرياد زد، واي بر من، اگر من در هر روز تنها يك گناه بيشتر مرتكب نشده باشم، پس خدا را با بيست و يك هزار و نهصد گناه ملاقات مي كنم. اين را گفت و بيهوش بر زمين افتاد، و در همان حالت بيهوشي از دنيا رفت.[14]
در روایاتمان دارد اگر گناه، گناهان سنگین، به نهصد هزارتا برسد، حوصلۀ ملائکه به قول معروف سر میرود، و میگویند: خدایا! باز هم میخواهی آبروداری کنی؛ باز هم میخواهی محبت کنی، دیگر اين بنده را رد کن. خطاب میرسد: مگر اين بنده چند تا گناه دارد؟ ملائكه میگویند: نهصد هزار گناه. خداوند میگوید: من به اين بنده مهلت میدهم تا توبه کند. مگر بارِ اين نهصد هزار گناه بر روی شما سنگینی میکند؟ اين بنده معصیت من را کرده و نه معصيت شما را، پس چرا شما ناراحتید؟ او با من درگیر شده، نه با شما.[15] این مهربانی پروردگار و لطف او است.
آن جملات دعاي عرفه كه مشتمل بر عبارت: «اَنْتَ الَّذِی...» هستند، بسيارند، و در اين مجال اندك، من نمیتوانم همۀ آنها را بيان كنم. نكته اين جا است كه در روايت دارد، امام حسین عليه السلام وقتي كه این جملات را در صحراي عرفات میگوید، از چشم خود حضرت، مانند: مشک آب، اشک میریزد. اين در حالي بود كه امام حسین عليه السلام که من فدایش بشوم، گناهی نکرده بود و در عين حال داشت ميگفت: «اَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ»: تو كسي هستي که بر گناهانم پردهپوشی کردی.
پىنوشت
1. آيت الله سيدابوالقاسم خويي فرزند سيد علي اكبر بن ميرهاشم موسوي خويي. او در 15 ماه رجب 1317 ﻫ.ق در خانوادۀ علم و تقوا در شهر خوي ديده به جهان گشود. پدرش، آيت الله حاج سيد علي اكبر فرزند سيد هاشم موسوي خويي، از شخصيت هاي برجستۀ خوي بود. بيشتر در محضر درس ميرزاي نائيني و كمپاني بوده است. حوزۀ درسش تا پايان عمر ادامه داشت و چنان شهره يافت كه در دو دهه آخر عمرش، در حوزه هاي علميه عراق، بلكه جهان اسلام بي نظير بود بسياري از فقها و فضلاي امروز، خوشه چين دانش بيكران اين استاد والامقام مي باشند. برخي از شاگردانش عبارتند از: آيت الله ميرزا جواد تبريزي، آيت الله سيد ابوالحسن شيرازي، آيت الله سيد جمال الدين خويي، آيت الله باقرشريف قرشي، آيت الله باقر ايرواني، سيد محمدباقر حكيم.
از آثار اوست: معجم رجال حديث ـ فقه الشيعه، در 5 جلد، در فقه ـ مصباح الاصول در 2 جلد، در اصول استدلالي 4 ـ اجود التقريرات، در تقريرات دروس مرحوم ميرزاي نائيني، در 2 جلد ـ نفحات الاعجاز في رد حُسن الايجاز ـ البيان في تفسير القرآن ـ فقه القرآن علي المذاهب الخمس..
آيت الله خويي سرانجام در پي يك بيماري قلبي، در روز شنبه 8 صفر 1413 ﻫ.ق (مطابق با 17 مرداد 1371 ش) در كوفه دارفاني را وداع گفت.
منبع: كتاب قرآن پژوهان آذربايجان غربي، با تلخيص.
2. اشاره به كتاب البيان في تفسير القرآن است كه دوّمين و مهم ترين اثر قرآن پژوهي آيتالله خويي ميباشد.. تنها يك جلد است و در سال 1375 ﻫ.ق. در «مطبعة الآداب» نجف اشرف منتشر شد..
منبع: كتاب قرآن پژوهان آذربايجان غربي، با تلخيص.
3. مثنوى «طاقدیس» اثر طبع و قریحه مرحوم حاج ملااحمد فاضل نراقى، متخلّص به «صفائى» است . این منظومه گهربار، شامل مواعظ عارفانه و روحانى، آمیخته به لطایف و ظرایف ادبى است . سراینده خوشذوق و فاضل این مثنوى بلند، توانسته است بسیارى از احكام و اوامر الهى و فصلهایى از مبانى اصول و فروع دین مبین اسلام را با زبان شعر و ذوق در هم آمیزد و بر ملاحت و حلاوت مفاهیم دینى بیفزاید. این مثنوى عرفانى، به جهات فراوانى، شبیه و دنباله روى مثنوى معنوى، اثر مولانا جلال الدین رومى است. انتشارات امیركبیر در سال 1362ش. اقدام به چاپ این اثر گرانبها كرد. منبع: ویژه نامه كنگره بزرگداشت فاضلین نراقى با تلخيص
4. حضرت آيت الله ملا احمد نراقى رحمة الله عليه عالمى معروف و علامه اى مشهور، در فقه و اصول ماهر، در حكمت و فلسفه و رياضى متبحر و در آگاهى بر اديان باطله سرآمد بوده است . وى در سال 1185 يا 1186 ﻫ.ق در قريه نراق از توابع كاشان ديده به جهان گشوده، پدرش حاج ملا مهدى بن ابى ذر (م 1209 ﻫ.ق.)، شيخى جليل و فقيهى پارسا بوده است. اين عالم ربانى و حكيم و شاعر توانا، در سال 1244 ﻫ.ق. در شهر كاشان به بيمارى وبا مبتلا و دارفانى را وداع گفت و جسد مطهرش را از كاشان به نجف حمل نمودند و در كنار آرامگاه پدرش در صحن مطهر پشت سر حضرت به خاك سپردند. مجله مشكوة شماره 42، با تلخيص
5. حج: 38 .
6. علل الشرائع، ج1، ص57. متن روايت چنين است:
عن أنس قال قال رسول الله صلّي اله عليه و آله و سلّم :بَكَى شُعَيْبٌ علیه السلام مِنْ حُبِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا كَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا شُعَيْبُ إِلَى مَتَى يَكُونُ هَذَا أَبَداً مِنْكَ إِنْ يَكُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ آجَرْتُكَ وَ إِنْ يَكُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُكَ فَقَالَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي مَا بَكَيْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ عَقَدَ حُبُّكَ عَلَى قَلْبِي فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاكَ فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَيْهِ أَمَّا إِذَا كَانَ هَذَا هَكَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُكَ كَلِيمِي مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ قَالَ الصَّدُوقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَعْنِي بِذَلِكَ لَا أَزَالُ أَبْكِي أَوْ أَرَاكَ قَدْ قَبِلْتَنِي حَبِيباً
7. كميل بن زياد النخعي (12- 82 ﻫ): ابن نهيك بن الهيثم النَّخعي، الكوفي، صاحب أمير المؤمنين عليه السّلام. كان كميل من أصحاب الامام علي عليه السّلام و شيعته و خاصته. شهد معه وقعة صفين، و كان عامله على هيت، كما عُدّ من أصحاب الامام الحسينعليه السّلام. استشهد كميل بن زياد في سنة اثنتين و ثمانين، و قيل غير ذلك. قال ابن أبي الحديد: قتله الحجّاج على المذهب فيمن قتل من الشيعة موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 498 ـ 502 با تلخيص
8. دعاء كميل بن زياد النخعي: كان أمير المؤمنين عليه السّلام يقرأ هذا الدعاء في سجوده على ما رواه الشيخ في المصباح مرسلا و قال إنه علمه لكميل بن زياد و قال إنه دعاء الخضر...
الذريعةإلى تصانيف الشيعة، ج 8، ص193
9. إقبال الأعمال، ص706.
10. خدا و پیغمبرش از مشرکان پیمانشکن بیزار هستند.
11. مثنوياي در مواعظ سعدي با همين مطلع.
12. دعاء عرفة المنسوب إلى سيد الشهداء عليه السّلام دعاء مبسوط مشهور، فيقال: إنه كان يدعو به في جبل عرفات على ملا من الناس و قد حفظوه عنه، و فيه بيان الحمد و الثناء و الشكر للحضرة الربوبية و تقرير المعارف الدينية الإلهية و ذكر بدائع صنائع الله تعالى في مخلوقاته...
الذريعةإلى تصانيف الشيعة، ج 8، ص193
13. مفاتيح الجنان، ص271 ـ 260.
14. محدث قمي ، منازل الآخرة .
15. در كتاب مصابيح القلوب، ص179روايتي آمده كه از جهاتي به روايت نقل شده در متن، شبيه است:
جوان گنهكاري نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد و عرض كرد: گنهكارم، نزد خداوند براي من آمرزش بخواه تا خداوند مرا بيامرزد. آن بزرگوار از برايش آمرزش طلبيد و خداوند او را آمرزيد. جوان رفت. مدتي گذشت كه در مسير مخالفت دوباره لغزيد و آمرزش از خدا خواست و پيامبر از خداوند آمرزش اين جوان را خواست و خداوند او را آمرزيد. دفعۀ سوم نيز همينطور شد. در دفعۀ چهارم حضرت صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: اي جوان! سه دفعه آمدي و من از برايت طلب آمرزش كردم، اين بار خجالت مي كشم. آن جوان، دل شكسته شد و با چشمان پر از اشك، از خدمت حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم بيرون رفت و سر به صحرا گذاشت. جبرئيل عليه السلام نازل شد، به رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم عرض كرد: خداوند مي فرمايد، بندگانم را تو روزي مي دهي يا من؟ پيامبر گفت: خداوند روزي ميدهد. آيا بندگانم معصيت مرا مي كنند يا معصيت تو را ؟ گفت: معصيت تو را. آيا بندگانم را تو ميآمرزي يا من؟ گفت: خداوند. پس چرا بندۀ مرا دلشكسته نمودي؟ مگر نمي داني من ارحم الراحمين هستم و آمرزيدن را دوست دارم. اي احمد! برخيز و به صحرا برو و آن جوان كه سر بر روي خاك افكنده، سر ش را از خاك بردار و مژدۀ آمرزش را به او بده.
ادامه دارد . . .
منبع : پایگاه عرفان