جلسه بیست و دوم: آثار تحمل و شکیبایی در دنیا
(مسجد امیر المومنین علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا،ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
صبرسرزمین رویش پاداشها و کرامت ها
براساس آیات قرآن و روایات و اهل بیت علیهم السلام، هر پاداش و رحمت و فضل پروردگار عالم از درون سختیها و مشکلات برای اهل ایمان است. اهل ایمان هم در برابر آنها شکیبایی می کنند و به غیر خدا پناه نمیبرند، برای نجات از مشکلات به گناه متوسل نمیشوند، یعنی سرزمین رویش پاداشها و رحمت و فضل الهی، همین صبر است.
در این زمینه امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید:
« سود ومنفعت ها فقط درسایه ایمان نصیب مردم مؤمن میشود.»[1] آنان که با پروردگار ارتباطی ندارند و دچار مشکلات هستند بر عهده پروردگار نیست که به آنان پاداش بدهد. پروردگار میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»[2] خداوند از مردم مؤمن جان و مال میخرد، بسیاری از دشمنان درجنگها با انبیاء وپیامبراسلام و امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شدند وچارهای جز تحمل هم نداشتند، اما هیچ سودی نصیب آنان نشد، ولی درمقابل آنان، قرآن برای مؤمنان پاداشهای بزرگی در باب جهاد قرار داده است، و برای پاداشها هم ضمانت کرده است،« وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ »[3]، وعده خدا حق و درست است که بر عهده خدا است و این وعده را درتورات و انجیل و قرآن اعلام کرده است.
بنابراین،مشکلات و بلاها، دوپرونده درقرآن دارد، یک پرونده مربوط به مردم مؤمن است و یک پرونده مربوط به دشمنان است. البته در این باره خداوند فرموده است:«وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً »[4]،
البته مؤمن برای رسیدن به پاداشهای اخروی که پایان ناپذیر است باید تحمل کند تا با آنها وارد قیامت شود. امام حسین علیه السلام قبل از شروع جنگ به هفتاد و دو نفر فرمود:« صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ ،»[5] ای فرزندان همه ارزشها، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: کرام یعنی مردم مؤمن یک لحظه سختی ببینند و تحمل کنند پاداش دارند. حتی ترس و ناراحتی برای مؤمن کفاره گناه است.[6]
قرآن مجید و ائمه طاهرین علیهم السلام چنین معارفی را برای مردم با جدیت گفتند تا روحیه مردم مؤمن تقویت شود و رنجها و مشکلات زندگی را راحت تر تحمل کنند. بعضی از بلاها قبل از بلوغ انسان شروع میشود تا مرگ ادامه دارد و آن بلای هجوم گناهان است که همیشه در کنار انسان است و شکیبایی دائم میخواهد.
آثار صبر و شکیبایی بر اطاعت حق
یکی از نتایج دنیا این است که برادران یوسف نوجوان را با فریبکاری از پدرجدا کردند، درکنار چاه کتک زدند و درچاه انداختند. خداوند متعال به گونهای او را ته چاه عمیق کنار آبی قرار میدهد و یوسف با آرامش و اطمینان با خدا مناجات می کند تا طرح خواب دیدن او با تحمل و شکیبایی به نتیجه اراده حق برسد، این خط سیر اوست. وقتی کاروان او را از چاه بیرون آورد، آیه قرآن میگوید: « وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ »[7]، کاروانی که از مسیر کنعان به مصر میرفت، یعقوب پسراسحاق،پسر ابراهیم را میشناختند.
صبر یوسف را ببینید. او میداند در منطقه کنعان یعقوب پیامبر را خوب میشناسند. او میتوانست به کاروان بگوید پدر من و پدر بزرگم پیامبر است. من یوسف پسر یعقوب هستم. من را تحویل پدرم بدهید. اما انسانی که نور الهی دارد میگوید خدا برای آینده من برنامه دارد و من باید از راه صبر و شکیبایی عبورکنم، تا به خواسته خدا برسم. برنامه خدا این است که او به مصر برود بعد هم وزیر دربار شود، بعد هم امت مشرک را به توحید دعوت کند. بعد دستور دهد تا هفت سال قحطی، مردم آذوقه و گندم خود را ذخیره کند، سپس درهفت سال قحطی کسی گرسنه نماند، این نقشه خداست، ولی باید یوسف بلا را تحمل کرده و سکوت کند.
سکوتی که یوسف کرد خیلی شگفت آور است. قلب ها دست خداست. خدا به گونه ای دل کاروانیان را منقلب کرده بود که کسی یوسف را دوست نداشت، نوجوانی که چهره او در عالم هستی مظهر زیبایی بود. قرآن میگوید: اصلا همه بی رغبت بودند. اولین مشتری از در بارآمد وگفت: چند می فروشید؟ کاروانیان گفتند: کمتر از ده درهم، آنجا هم یوسف از هویت خود هیچ نگفت. شخصیت انسانی را هشت درهم ارزیابی کنند و او هیچ نگوید. انبیاء به ما یاد دادند که مؤمن نباید عجول باشد، نباید زود سخن بگوید، مؤمن باید عاقبت اندیش باشد، مؤمن در بلاهایی که پیش میآید، باید طرح خدا را ارزیابی کند و جاده تحمل را پیش گیرد تا به یقین برسد. عاقبت نیز خداوند پاداش صبر و مقام نبوت را به یوسف عطا فرمود. ماهی که در عمق چاه رفت به صورت ماه شب چهارده عزیزی مصرطلوع کرد. نتیجه صبر را حضرت یوسف چنین بیان می کند:« إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ »[8] کسی که دربرابر بلاها پرهیزگار و شکیبا باشد، خداوند پاداش او را ضایع نمی کند.
حکایت کلیله و دمنه در باب سخن بی جا
دو لک لک در مرغزاری لانه داشتند، وقتی فصل زمستان میشد، از آنجا کوچ میکردند. لاکپشتی با آن دو رفیق بود و زمستان باید آنجا میماند، نزدیک سفر لاکپشت به آن دو گفت کجا میروید شش ماه من را تنها میگذارید، احساس غربت میکنم، آن دو گفتند: ما از اینجا که زمستان میشود به جایی که بهار و تابستان است، میرویم. لاک پشت گفت: مرا هم با خود ببرید، گفتند: تو نمیتوانی با ما بیایی زیرا اگر با این لاک سنگین بخواهی بیایی از اینجا تا آنجا یک سال طول میکشد، اما ما نقشه میریزیم و تو را میبریم. لک لک ها یک تکه چوب آوردند وگفتند: تو وسط این چوب را با دهان محکم بگیر ما هم دو سر چوب را با پا میگیریم و پرواز میکنیم. پنج روز دیگر میرسیم، ولی با ما شرط کن که درطول سفر دهانت را باز نکنی، چون اگر دهان را بازکنی نابود میشوی. لک لکها اوج گرفتند، از بالای دهی رد میشدند، مردم اهل روستا این منظره را که دیدند، گفتند: عجب لاک پشت بدبختی که با این قدرت بدنی افسار زندگی را به دو لک لک داده است. او دهان باز کرد تا از خود دفاع کند، از اوج آسمان محکم به زمین فرود آمد و لاکش شکست و زخمی شد و مرد.[9]
گاهی یک کلمه بی وقت باعث سقوط است، به سلمان گفتند: این دین خدا را میخواهی؟ گفت: بله. گاهی انسان با یک کلمه بهشتی میشود یا با یک کلمه آدم جهنمی میشود.
حکایت جوان عاقبت بخیر
جوانی یهودی بسیار با ادب بود، گاهی هم پیامبرکاری را به او واگذار میکرد وفوری انجام میداد. چند روزی در شهر نبود، پیامبرحال او را پرسید، فامیل او گفتند: مریض است. به عیادت او رفتند دیدند درحال احتضار است.حضرت به او فرمود: بگو: لا اله الا الله، به پدرش نگاه کرد و ترسید. باز پیامبر فرمود: بگو: لا اله الا الله، جوان به پدرش نگاه کرد و او هم نگاه تندی می کرد. بار سوم حضرت فرمود: با این کلمه نجات ابدی پیدا میکنی بگو لا اله الا الله ، گفت: لا اله الا الله و از دنیا رفت. پیامبر به اصحاب فرمود : جنازهاش را بیاورید وغسل وکفن کنید ،من هم نماز بر او میخوانم کنار قبر مسلمانها دفن کنید.[10]
گاهی انسان با یک نه جهنم میرود و با یک آره بهشت میرود، با یک نه بهشت میرود وبا یک بله جهنم میرود ، خیلی باید مواظب باشد. با وجود روایات فراوان درباره حکم حجاب هرگاه به زنی بگویید حجاب را قبول داری؟ او می گوید: اصلا قبول ندارم، اگر زن با علم به اینکه حجاب از ضروریات قرآن است انکارکند و بگوید من این را به عنوان دستور قرآن و حکم خدا اصلا قبول ندارم، او کافر میشود و بدون طلاق هم جداست، ارث هم نمیبرد.
خاطرات جلب مشتری برای خدا و دین
خداوند به پیامبراکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: سهمی از زکات واجب را برای یهودی ومسیحی فقیر قرار بده تا دل آنان نرم شود و مسلمان شوند و به جهنم نروند.
من در آذربایجان شوروی منبر داشتم، صاحب دکه نوارفروشی بدترین نوارهای مبتذل و موسیقی را میفروخت، شب اول محرم شیعیان آذربایجان شمال ایران، به او گفتند: امشب شب اول محرم است، نوار مبتذل نفروش، اوگفت: من میفروشم. یک تاجر آذربایجانی که مجلس روضه داشت وقتی دلسوزی این بچهها را شنید، به نوار فروش گفت: من به ماه محرم و صفر کاری ندارم، چقدر نوار میفروشی؟ گفت: ده میلیون. تاجرگفت این ده میلیون را بگیر و برای محرم و صفر، نوارهای مذهبی بفروش، پول و سود آن هم برای تو باشد، تا بعد از ماه محرم و صفر خدا چه خواهد. بعد محرم و صفر به او گفت حالا برای تو چه کنم؟ گفت: هیچ. خدا از عنایت ابی عبدالله الحسین علیه السلام زندگی من را دگرگون کرده ووضع من بهتر شده است، الان ده میلیون را به تو برگردانم. تاجر گفت: من ده میلیون را پس نمیگیرم من این پول را دور ابی عبدالله چرخاندم و به نذر او دادم.
شخصی دهه آخر صفر در آذربایجان عروسی داشت، تاجری به او میگوید دهه آخر صفر رحلت پیامبر اسلام و شهادت امام رضا و امام حسن علیهم السلام است، جشن را تعطیل کن، او میگوید من کارت جشن را پخش کرده ام، تاجرمیگوید: پول کارتها و سالن و غذاهایی که سفارش دادی را میدهم، هزینه جهازیه کامل غیر از آنچه برای دخترت خریدی هم می پردازم ، گفت: نوکر ابی عبدالله هستم. مردم باید یاد بگیرند چطوری برای خدا مشتری زیاد کنند.
خانم مسیحی وضع مادی او خیلی بد بود، من گفتم پول میدهم او را اداره کنید، بعد مسیرمن به آن شهرافتاد. او پیش من گفت: میخواهم مسلمان شوم نه به خاطر پولی که یک سال به من دادی، به خاطر اینکه ما مسیحیان میگوییم دین شما دین محبت است. من چه بگویم مسلمان شوم؟ به او گفتم: بگو اشهد ان لا اله الا الله وقتی نام پیامبر را به او تلقین کردم، بیهوش شد زنان محل او را به هوش آوردند، خانواده ما به او گفت چه شد؟ این دو کلمه که برای مسلمان شدن است، زن گفت: من اشهد ان لا اله الا الله را گفتم به شدت از درون تکان خوردم، نام پیامبر اکرم را که بردم، هاله ای ازنور من را فرا گرفت و دیگر هیچ نفهمیدم.
پی نوشت ها:
نهج البلاغه : حکمت،31..[1]
.[2] توبة(9): 111.
.[3] توبة(9): 111.
.[4] نساء(4): 95.
.[5] معاني الأخبار: 288، حديث3 ؛ بحارالأنوار: 44/ 297، باب 35، حديث 2؛ «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ عليه السلام وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَايُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ عليه السلام صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ ...»
.[6] نهج البلاغه،حكمت42: « قَالَ علیه السلام: لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ [مِنْكَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّة.»
يوسف(12):20.[7]
.[8] يوسف (12):90 .
(داستان پرواز لاک پشت) ر.ک : کليله و دمنه .[9]
.[10] الأمالى،شيخ صدوق: 397، حديث10؛بحارالأنوار: 22/ 73، باب37، حديث 25.
منبع : پایگاه عرفان