فارسی
پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 - الخميس 29 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تهران/ مسجد حضرت رسول/ دهه اول جمادی‌الاول/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی دوم

تهران/ مسجد حضرت رسول/ دهه اول جمادی‌الاول/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

کلام در رابطهٔ با نماز بود، از سال گذشته که این بحث ده‌روز مطرح بود تا امسال، امروز به توفیق خداوند نزدیک هشت روایت بسیار مهم را دربارهٔ نماز از رسول خدا، امام باقر و امام صادق قرائت می‌کنم که روایات بسیار مهمی است. بعضی از این روایات در کتاب باعظمت «اصول کافی»، بعضی در کتاب «وسائل‌الشیعه» و بعضی هم در «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق، رئیس محدثین شیعه است. به قول معروف، هم کتاب‌هایی که برایتان اسم بردم و هم روایاتی که می‌خواهد خوانده شود، بتون‌آرمه است؛ یعنی کتاب‌ها از مهم‌ترین کتب مدرسهٔ اهل‌بیت و هم روایات فوق‌العاده‌ای است. روایتی که در کتاب شریف «اصول کافی» از حضرت باقر نقل شده، مضمون روایت این است که ساختمان دین برای هر کسی که می‌خواهد دیندار باشد، خدا کسی را به دینداری مجبور نکرده و نمی‌کند، یعنی از زمان آدم تا الآن سابقه ندارد که خدا آزادی و اختیار انسان را با قدرتش سلب بکند و با انسان کاری بکند که انسان خودش قدرت ورود به عمل را نداشته باشد و به اجبار خدا در عمل قرار بگیرد. این کار را نکرده و نمی‌کند! معنی آیهٔ شریفه‌ای که به اشتباه دستاویز مُشتی جاهل توجیه‌گر است، «لا اکراه فی الدین» در سورهٔ بقره و در دل آیة‌الکرسی، این است که شنیده‌اید. پروردگار آزادیِ اختیار هیچ انسانی را سلب نمی‌کند و او را با قدرت خودش وارد عمل نمی‌کند؛ البته این کار را که نکرده و نمی‌کند، فرض کنید پروردگار عالم کسی را به عبادت اجبار بکند، یعنی آدم از خودش هیچ اختیار و آزادی نداشته باشد و مثل یک ابزار مُرده در دست صنعتگر باشد. پیچ‌گوشتی و آچار که جان و آزادی ندارند و صنعتگر این پیچ‌گوشتی و آچار را به‌ هر صورتی که به‌کار بگیرد، همانی را انجام می‌دهد که صنعتگر می‌خواهد، نه همانی که خودش می‌خواهد. فرض کنید پروردگار عالم بنده‌اش را مثل یک آچار یا پیچ ‌گوشتی وارد نماز یا وارد عبادت دیگر بکند، عقلاً این عبادت پاداش دارد؟ نه، چون انسان خودش عبادت نکرده و بالاجبار بر او تحمیل شده و خودش کاره‌ای نبوده است؛ مثل اینکه از نظر فقهی دست و پای یکی را در روز ماه رمضان ببندند، یکی هم روی پایش بنشیند و یکی هم روی سینه‌اش بنشیند، یکی هم دهانش را به زور باز کند و او هم نمی‌خواهد این کار بشود، یک لیوان آب در حلقش بریزد و بعد رهایش بکنند. این روزه‌اش باطل است؟ نه، چون نه نیت آب‌خوردن داشته، نه خودش آب را خورده و وقتی هم که داشتند این کار را می‌کردند، نمی‌خواسته است؛ لذا به روزه‌اش لطمه‌ای نمی‌خورد، چون در خوردن آب، نه اقدام نیتی و نه اقدام عملی کرده، بلگه کس دیگری این کار را کرده است. در عبادات اجباری هم همین است و اگر کسی را در عبادت مجبور کنند، آن عبادتش ارزش ندارد.

شما الآن خدا را به آزادی و اختیار خودتان عبادت می‌کنید و بهشت بر شما واجب است. شما به اختیار خودتان گناه نمی‌کنید و جهنم بر شما حرام است؛ حتی بعضی از مستحب‌ها هم این‌طور است. در روایتی داریم که این روایت با کاشی‌کاری قیمتی سردرِ صحن امام هشتم است. امیرالمؤمنین(بین امیرالمؤمنین و حضرت رضا بیش از صدسال زمان بوده، ولی سخن امیرالمؤمنین قبل از تولد زین‌العابدین است) در این روایت فرمودند: «ستدفن بضعة منی فی ارض طوس من زاره عارفا بحقه حرم الله جسده علی النار»، این را کتاب‌های مهم ما هم نقل کرده‌اند. کسی که با شناخت حضرت رضا به اینکه امام واجب‌الاطاعه است، نه از ما خواسته‌اند که تاریخ تولد حضرت را بدانیم( یازدهم ذی‌القعده)، نه از ما خواسته‌اند که شهادتش را بدانیم(روز سی‌ام صفر) و نه از ما خواسته‌اند که بدانیم چندسال عمر کرده است. «عارفا بحقه» یعنی کسی به حق حضرت رضا معرفت داشته باشد که حق او حق امامت و حق من هم حق مأموم‌بودن است. همین را بدانم و وقتی بدانم، مسئله‌ای که از حضرت رضا به من رسید، چون او را امام و واجب‌الاطاعه و خودم را مأموم می‌دانم، عمل می‌کنم. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: کسی که با این وضع به زیارتش برود، حالا در طول عمرش یک‌بار به زیارت برود، دیگر نگفتند چندبار، مشهد هم که رفت، نگفتند چندروز بماند؛ حالا با این وسائل فعلی ممکن است پنج بعدازظهر با هواپیما برود، شش برسد و خودش را تا هفت به حرم برساند و زیارت بکند، بعد دوباره به تهران برگردد. یک زیارت برود، اما «عارفا بحقه» باشد، پروردگار بدن او را بر آتش جهنم حرام می‌کند؛ چون قدرت بعضی از مستحب‌ها هم به قدرت واجب نزدیک است.

برای آن‌کسی که می‌خواهد دیندار و واقعاً مسلمان باشد، حالا عده‌ای هم نمی‌خواهند، در زمان پیغمبر هم نمی‌خواستند و بی‌دین بودند؛ یهودی، مسیحی یا منافق بودند، پرونده‌ٔ آنها با من و شما که می‌خواهیم دیندار باشیم و می‌خواستیم دیندار باشیم و بعداً هم می‌خواهیم دیندار باشیم، فرق دارد. امام باقر می‌فرمایند: برای کسی که دوست دارد، رغبت و میل دارد که دیندار باشد، این دین پنج رکن دارد. من وقتی با این پنج رکن در ارتباط باشم، هم قلباً و هم عملاً دیندار هستم. عاقبت دیندار چه خواهد شد؟ یقیناً دیندار نجات پیدا می‌کند و شک ندارد. خدایی نکرده اگر من یا شما که با این پنج حقیقت در ارتباط و دیندار هستیم، در عاقبت‌ و نجات‌ خودمان شک بکنیم، به قرآن شک کرده‌ایم، چرا؟ چون چندصد آیه در قرآن می‌گوید: مردم مؤمن که دارای عمل صالح هستند، اهل آمرزش من، اهل رحمت من و اهل بهشت هستند. این سه موضوع در بیشتر سوره‌های قرآن هست. «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات»، آدم دیندار که به دین هم عمل دارد، بعد می‌گوید اینها شایستهٔ آمرزش، رحمت و بهشت من هستند؛ اگر آدم در خودش شک بکند، حالا مؤمن است، هم خدا و هم قیامت را باور دارد، هم واجبات را عمل می‌کند، اما به خودش شک دارد، آیا واقعاً نجات پیدا می‌کنم؟ نجات پیدا نمی‌کنم؟ نمی‌دانم! این شک به آیات قرآن است و این زشت است. ما باید به نجات‌ خودمان یقین داشته باشیم. این مطلب را مرحوم فیض کاشانی که سیصد جلد کتاب علمی دارد، در کتاب «شافی» نقل می‌کند که از کتاب‌های مهم اوست. من خیلی با شافی سروکار داشته‌ام، الآن هم به آن نیاز دارم و گاهی باید برای کارهای نوشتنی باز بکنم و روایاتش را ببینم. مردم در یک جلسه‌ای در اتاق امام صادق پر بودند که پیرمرد قدخمیده‌ای درحالی که مثل مادر داغ‌دیده گریه می‌کرد، وارد اتاق شد. جایی برای نشستن نبود و تا دم درِ ورودی اتاق پر بود. مردم تا صدای گریه را شنیدند، همه برگشتند و نگاه کردند، دیدند یک پیرمرد است. امام صادق اشاره کردند که از وسط جمعیت جلو بیا، به او راه دادند. به ما دستور داده‌اند که به بزرگ‌ترها احترام کنید و ائمهٔ ما خودشان در عمل به دین بر همه مقدّم و پیشرو بودند. ائمه، هم دین را می‌شناختند و هم ارزش دین را می‌دانستند، هم می‌دانستند که دین کلید نجات دنیا و آخرت است. یکی از دستورات اخلاقی دین این است: «و اقروا کبارکم»، به پیرمردهایتان احترام کنید. این خیلی حرف است! حالا غیر از آیاتی که در قرآن است، مثل «و بالوالدین احسانا»، اینهایی که پدرها و مادرهایشان را سوار ماشین می‌کنند، قبلاً هم با سالمندان قرارداد می‌بندند که ما می‌خواهیم پدرمان یا مادرمان به اینجا بیاوریم، درحقیقت پدر و مادرها را دور می‌اندازند. این روایت هست، البته این روایت می‌خواهد عظمت کار و زحمت پدر و مادر را بگوید. جوانی به امام صادق گفت: یابن‌رسول‌الله! خیلی مادرم دوست داشت به حج برود، ولی از پا افتاده بود، پاهایش خشک و ضعیف شده و سن او بالا رفته بود و نمی‌توانست راه برود، وزنی هم نداشت و یک پیرزن لاغرمردنی بود. من از محل خود‌مان مادرم را کول گرفتم و آرام‌آرام تا مکه بردم، اعمالش را هم کمک کردم و انجام داد، حاجیه‌خانم شد و به دوباره منطقه‌مان برگرداندم، آیا من حق مادر را به‌جا آورده‌ام؟ فرمودند: حق یک شب‌بیداری در کنار گهواره‌ات و آن دغدغه و ناراحتی را که داشت، به‌جا نیاورده‌ای؛ حالا باید اینها را دور انداخت؟ حالا خانم آدم حاضر نیست به مادر یا پدر ما کمک بکند، خودمان که می‌توانیم.

به دیدن تاجری در شهری رفتم که شنیده بودم خیلی اهل خیر، بزرگواری، کمک و دادن خمس است و وضع او هم خیلی خوب است. وقتی رفتم، دیدم که یک پیرمرد حدود نودساله در اتاقش روی تخت دراز کشیده است. گفتم: او کیست؟ گفت: پدرم است. گفتم: راه می‌رود؟ گفت: هفت-هشت‌سال است که دیگر راه نمی‌رود. گفتم: پیش خودت است؟ گفت: بله، پیش خودم است. وقتی این پدر من سرپا بود، عاشق نماز بود، اما الآن که می‌خواهد نماز بخواند، یادش می‌رود؛ هم خواندن نماز و هم رکوع و سجودش را فراموش می‌کند. من صبح و ظهر و شب بغل دستش می‌نشینم و می‌گویم بابا وقت نماز است(وقتی هم نباشم، یکی مأمور این کار است)، می‌گوید: بخوان، من بلندبلند می‌خوانم و دقت هم می‌کنم، پدرم هم به‌دنبال من می‌خواند. تا الآن نگذاشته‌ام یک رکعت از نمازش به گردنش بماند. دستشویی هم نمی‌تواند برود، می‌دانم و مواظبش هستم که کِی باید عوضش کنم، عوض می‌کنم و می‌شورم، پلاستیکش می‌کنم، کف پایش را می‌بوسم. هر هفته هم خودم یک‌بار به حمام می‌برم و این‌قدر هم قربان‌صدقه‌اش می‌روم. بعد به من گفت: این کاسبی و زندگی من، اینکه الآن در این رکود اقتصادی هیچ رکودی ندارم، فقط محصول همین کارم است. خوش‌به‌حال آدمی که دین یعنی «بالوالدین احسانا» را بفهمد که یک بخش دین است.

گفت: همهٔ این زندگی من از دعا و گریهٔ اوست. من می‌توانستم او را در یک خانهٔ سالمندان مدرن ببرم و ماهی پنج‌میلیون هم بدهم؛ اما می‌داند که یک‌روز هم او را از خودم جدا نمی‌کنم. امام باقر می‌فرمایند: کسی که بخواهد دیندار باشد، دین پنج رکن دارد و بعد هم شک نکند که اهل نجات است. پیرمرد از طرف امام صادق احترام شد و بغل امام صادق آمد. امام فرمودند: پدر چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آقا شکلم را ببینید، کمر خمیده‌ام را ببینید، ورشکستگی بدنم را ببینید، نزدیک مردنم هست و از ترس عالم بعد گریه می‌کنم. می‌ترسم که بعد از مردن چه خواهد شد؟! امام ششم فرمودند: یک سؤال مرا جواب بده که تکلیف بعد از مرگت را برای تو بگویم. عرض کرد: بپرسید! فرمودند: شیعه هستی؟ گفت: یابن‌رسول‌الله! افتخارم است که شیعهٔ شما هستم. فرمودند: دیگر گریه را ادامه نده و ترس در دلت نباشد. شماها بعد از مردنتان با خود ما هستید، دیگر چه ترسی؟ چه گریه‌ای؟ چه ناله‌ای؟ چرا؟ چقدر ما روایت داریم که پیغمبر به امیرالمؤمنین می‌فرمایند: به شیعیانت بشارت و مژده بده؛ یک روایت نداریم که فرموده باشند شیعیانت را بترسان، بلکه کافر و منافق و بی‌دین باید بترسند. من یک ترسی(البته نه از بابت نجاتم و نباید از آن بترسم) نسبت به گناهانی لازم دارم که به غفلت مرتکب شده‌ام. جوان بودم و نمی‌دانستم یا عمداً مرتکب شده‌ام، دیگر بالاتر از این نیست! این ترس را از گناهانم داشته باشم که نکند گریبان مرا دمِ مردن یا بعد از مردن یا روز قیامت بگیرد. تو که می‌ترسی، ائمهٔ ما فرموده‌اند: برای علاج ترس خودت توبه کن و دیگر هم نترس. چطوری توبه کنم؟ پیغمبر می‌فرمایند: «و اهد لتسلک لذنب توبة»، گناهت را ارزیابی کن که چه گناهی است، ما توبهٔ مربوط به آن گناه را بیان کرده‌ایم. گناهت چیست؟ این است که زمانی صدهزار تومان از یکی دستی گرفته‌ای و دیگر به او نداده‌ای، این گناهت است؟ بله همین است! توبهٔ این گناه این است که پول را به صاحبش بدهی و دیگر توبه‌ای ندارد؛ یا ده‌تا نماز صبحت را نخوانده‌ای، بیدار هم شده‌ای، ولی نخوانده‌ای، حال ده‌تا نماز صبح بخوان، این توبه‌اش است؛ یا یک روز در ماه رمضان خیلی تشنه بودی و هوا گرم بود، بالاخره آب خوردی و روزه‌ات را شکستی، حالا آن روزه را جبران کن؛ گناهانی هم هست که گناهان بدنی است؛ به نامحرم نگاه کرده‌ام و خدای نکرده در جوانی‌ام یکی دوبار گرفتار زنا شده‌ام، اینها را هم قرآن مجید می‌گوید: اگر پشیمان هستی، از خدا عذرخواهی کن که بخشیده می‌شوی. این یک‌ذره ترس لازم است، اما ترس از نجات نه، نباید آن را ترسید. در روایت است: «یا علی انت و شیعتک هم الفائزون»، تو و شیعیانت همه رستگار هستید. این روایت را فقط ما نقل نکرده‌ایم، الآن شاید ده کتاب مهم سنی‌ها در ذهنم است که آنها هم نقل کرده‌اند و خود من هم در کتاب‌های آنها دیده‌ام. حالا عده‌ای نمی‌خواهند دیندار باشند، خدا مجبورشان نمی‌کند، بی‌دین زندگی می‌کنند و می‌میرند و به نتیجهٔ تلخ بی‌دینی‌شان می‌رسند؛ اما عده‌ای دوست دارند دیندار باشند و می‌گویند: خدا ما را خلق کرده، روزی ما را داده و به ما زن و بچه داده، ما باید به حرف او را گوش بدهیم؛ حرفش هم این است: «یا ایها الذین آمنوا آمِنوا»، این حرف خداست که می‌گوید دیندار باشید! من دوست دارم که دیندار باشم.

دینداری چیست؟ امام باقر می‌فرمایند: «علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و الولایه و لم یناد بشیء کما نودی بالولایه»، دینداری نماز خواندن است، آن که نماز نمی‌خواند، یقین بدانید بی‌دین -بی‌دین عملی- است. می‌گوید من نماز را قبول دارم و منکر آن نیستم، اما حوصله‌اش را ندارم و خوشم هم نمی‌آید. خب خوشش نمی‌آید، این بی‌دین است.

ما رفیقی داریم که خودش خیلی متدین است، چندروز پیش می‌گفت: نمی‌دانم با شوهرخواهرم چه‌کار بکنم! پنجاه‌سال پیش که آمد تا خواهر ما را بگیرد، پدرم به او گفت: من دخترم را به تو می‌دهم، فقط نماز بخوان و کار دیگری ندارم. گفت: چشم! با خواهرم ازدواج کرد، از شب عروسی تا حالا که پنجاه‌سال است، نه دو رکعت نماز صبح خوانده، نه یک نماز ظهر و نه یک نماز مغرب و عشا؛ سر بابای ما را کلاه گذاشت. این بی‌دین است؛ عاقبت او چه می‌شود؟ عاقبتش در سورهٔ مدثر است: «فی جنات یتسائلون» بهشتی‌ها که در بهشت هستند، از جهنمی‌ها سؤال می‌کنند(در بهشت هستند و نه در زمین قیامت. به بهشت رفته‌اند و در جای خود استقرار پیدا کرده‌اند؛ حالا یک‌بار خدا بهشتی‌ها را به جهنمی‌ها مشرف می‌کند و اینها از داخل بهشت جهنمی‌ها را می‌بینند؛ البته جهنمی‌های آشنا را هم می‌بینند، نه جهنمی‌های غریبه؛ با جهنمی‌های غریبه که حرف ندارند. جهنمیِ آشنا، همسایه‌اش، رفیقش، قوم‌وخویشش): «مٰا سَلَککمْ فِی سَقَرَ»﴿المدثر، 42﴾، سبب جهنم آمدن تو چه بود؟ اوّلین جوابی که آن قوم‌وخویش، رفیق، شریک یا آن همسایه می‌دهد، به بهشتی می‌گوید: «قٰالُوا لَمْ نَک مِنَ اَلْمُصَلِّینَ»﴿المدثر، 43﴾، نماز نخوانده‌ام؛ بنابراین، نماز دینداری و یک رکن اسلام است.

پرداخت زکات هم دینداری و رکن دوم اسلام است؛ حالا ممکن است تهرانی‌ها -تهرانی‌های متدین- بگویند ما که گاو و گوسفند و شتر، گندم و جو، خرما و مویز نداریم، این زکات به ما تعلق می‌گیرد؟ ما که نداریم! شهری‌ها اینها را ندارند، ولی طلا و نقره که دارند، ندارند؟ به آن طلا و نقره‌ای که واجد شرایط فقهی است، زکات تعلق می‌گیرد. پرداخت زکات دینداری است. جمله‌ای هم برایتان از قرآن بگویم. تابستان‌ها ممکن است به شهرهایتان بروید و به قوم‌وخویش‌ها، برادرها یا پدرهایتان که کشاورز هستند، بگویید در متن قرآن آمده کسی که زکات پرداخت نمی‌کند، با کسی که ایمان به آخرت ندارد، خدا دوتایی را یک‌جور حساب کرده است؛ آن که زکات نمی‌دهد و آن که کافر به آخرت است. این هم یک رکن دینداری است.

رکن سوم هم روزهٔ ماه رمضان و رکن چهارم حج خانهٔ خداست؛ رکن پنجم که امام باقر می‌فرمایند برای هیچ رکنی از این چهارتا مثل این رکن پنجم در اسلام فریاد کشیده نشده و ناله زده نشده، ولایت ائمهٔ طاهرین است. ولایت یعنی چه؟ یعنی من اعتقاداً به‌صورت باور، آنها را ولیّ خودم بدانم و خودم را در اختیار ولایت آنها بدانم، دینم را از آنها بگیرم؛ یعنی مسائل نماز، زکات، روزه، حج، مسائل ازدواج و طلاقم و مسائل حلال و حرامم را از آنها بگیرم و به سراغ مدرسه و مکتب دیگری نروم. وضو می‌خواهم بگیرم، مطابق وضوی آنها باشد؛ نماز می‌خواهم بخوانم، مطابق نماز اهل‌بیت باشد؛ آنها ولیّ ما هستند و خدا این ولایت را برای آنها برعهدهٔ ما قرار داده است. آیه‌اش را بخوانم: «إِنَّمٰا وَلِیکمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ»﴿المائدة، 55﴾، در این آیه سه ولایت مطرح است: «ولایت الله»، «ولایت رسول» و «ولایت الامام». آنها به ما ولایت دارند و بر ما واجب است که از ولایتشان پیروی کنیم. این به خیر دنیا و آخرت ماست و ما را سرمایه‌دار می‌کند.

عبدالله‌بن‌یعفور به زیارت امام ششم آمد، حضرت با چندنفر نشسته بودند. یک انار در بشقابی جلوی امام صادق بود. حضرت برای آن که معنی اطاعت را به آنها بفهماند که آمده بودند، به عبدالله‌بن‌یعفور رو کردند و فرمودند: تا کجا مطیع ما هستی؟ گفت: یابن‌رسول‌الله! این انار را نصف کنید و به من بگویید نصف این صددرصد حلال و نصف دیگر هم صددرصد حرام است، من اصلاً از شما نمی‌پرسم این انار که برای یک درخت، یک باغ و یک زمین است، یک آب به پای آن رفته و برای یک مالک است، چرا نصف آن حلال و نصفش حرام است؟ من نمی‌پرسم! حرام است؟ به‌روی‌چشمم! حرام است؛ حلال است؟ حلال است.


منبع : پایگاه عرفان
  • تهران
  • سخنرانی دوم
  • مسجد حضرت رسول اکرم(ص)
  • جمادی الاول 96
  • تهران/ مسجد حضرت رسول/ دهه اول جمادی‌الاول/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی دوم
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    كنترل زبان از گناه‏
    شیطان و اهل تقوا - جلسه سيزدهم – (متن کامل + عناوین)
    شكست لشگر شيطان در برابر امام حسين عليه‏السلام
    جهاد با جان
    موضوعات اخلاقی - جلسه چهاردهم - درمان با قرآن، ...
    خلقت انسان از نظر فرشتگان
    مالك و مملوك‏
    تربيت و ادب آموختن به فرزند
    توبه حضرت حرّ(ع) و چگونگی شهادت ایشان - جلسه چهارم
    نُه‌برنامۀ‌حيات‌اسلامى در قرآن(3)

    بیشترین بازدید این مجموعه

    مرگ و فرصت ها - جلسه اول
    شش منبع معنوى انسان در دنيا و آخرت‏
    تواضع در برابر اوامر پروردگار
    آثار مثبت عمل - جلسه دهم (1) - (متن کامل + عناوین)
    صله رحم‏
    توبه بر اثر ايجاد ديدگاه الهى
    برگشت بركت عمل به خود انسان
    4 ـ تفكر در سكوت
    ديگردوستى علوى
    شیراز/ شاه‌چراغ/ دههٔ دوم ذی‌القعده/ تابستان 1396 ...

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^