تهران/ مسجد حضرت رسول/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1396ه.ش./ سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام دربارهٔ نماز بود و از سال گذشته تا امروز، این سیزدهمین جلسهای است که دربارهٔ این عبادت عظیم اسلامی بحث میشود. عبادتی که اگر کسی در قیامت دست او از این عبادت خالی باشد، نجات نخواهد داشت. بزرگان دین ما دو معنا برای کلمهٔ صلاة ذکر کردهاند: بعضی صلاة را بهمعنای دعا گفتهاند که درست هم هست؛ چراکه دعای بسیار مهمی در متن نماز قرار داده شده که در رأس همهٔ دعاها، «اهدنا الصراط المستقیم» است. دعا امر بسیار مطلوبی است که انسان فقط بهخاطر ذاتی نیازمند به دعاست و باید دست دل، جان و فکرش بهعنوان گدایی بهطرف پروردگار مهربان عالم دراز باشد و واقعاً از معدن بینهایت ارزشها درخواست کند، بخواهد، التماس کند و بطلبد. در روایاتمان هست، مخصوصاً در جلد دوم «اصول کافی»، باب دعا که خدا دعای بندهاش را دوست دارد. چرا دوست دارد؟ مگر چیست؟ دعای بندهاش را به این خاطر دوست دارد که بندهاش طبل بینیازی و استکبار نزده و خودش را بنده و محتاج دانسته است؛ یعنی براساس طبع خلقتش رفتار میکند، چون در اصل خلقت هم گدا و فقیر است. به قول اهل دل، نه فقیر است، بلکه فقر است. این را خدا دوست دارد که آدم برخلاف خلقت و هویتش نباشد و به همان کیفیتی باقی بماند که او را آفریده است. چرا در قرآن به ابلیس و فرعون و امثال این چهرهها با اسم و بدون اسم شدیداً حمله شده است؟ بهخاطر دو خصلت آنها، ابلیس را میگوید: «ابی واستکبر»، خودش را در مقابل من کسی حساب کرد؛ یکی من و یکی خدا که نباید این حساب را میکرد و چون خودش را کسی حساب کرد، امر خدا را رد کرد. پروردگار امر فرموده بود: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ»﴿ص، 72﴾، «وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اِسْتَکبَرَ»﴿البقرة، 34﴾. گفت: من این سجده و فروتنی آوردن در پیشگاه تو را نمیخواهم. خدا از دروغگو نفرت دارد، تو مستقل نیستی و محکوم حکومت من هستی، چرا کوس استقلال میزنی؟ دروغ میگویی و کار خیلی زشتی کردی. مرا بهخاطر این دروغت از خودت متنفر کردی؛ چون این حرفت با خلقت ذاتیات نمیخواند. من تو را مملوک آفریدم و تو میگویی من مالک خودم هستم، درحالیکه یک مالک در تمام عالم هستی بیشتر وجود ندارد و بقیهٔ موجودات همه مملوک هستند. یک غنی بیشتر وجود ندارد و بقیه همه فقیرند.
خصلت دیگر که اینها برای آن مورد نفرت خدا قرار گرفتند، خصلت علوّ بود. «ان فرعون علا فی الارض»، گفت من از همه برتر هستم، درحالیکه اینجور نبود و خیلی از موجودات برتر از فرعون بودند؛ مثل ملائکه، انبیا، عالمان، عابدان و پاکان. دروغ میگویی که من از همه برتر هستم و خدا از دروغگو نفرت دارد و دروغگو را رد میکند؛ چون آنچه هست، آن را پوشانده و کافر شده است. خودش را از آنچیزی که هست، پنهان کرده و چهرهٔ دیگری نشان میدهد؛ اما آدمی که خودش را مملوک، فقیر و نیازمند میداند و میگوید باید درد فقرم را درمان بکنم، چه راهی برای درمان درد فقر وجود دارد؟ دعا، بلند شوم و دست گدایی دراز بکنم و بگویم: مولای من، مالک من، رب من، مدبر من، همهکارهٔ من، به گدایی آمدهام؛ چون گدا هستم. نماز را دعا میگویند: «الصلاة هی دعا»، صلاة یعنی دعا.
این آدم گدا که گدایی خودش را اعتراف و توجه دارد، در پنج وقت صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا به گدایی میرود و تا آخر عمرش هم این گدایی را قطع نمیکند؛ چون هیچوقت احساس بینیازی نمیکند و بهخاطر این توجه به فقر و نداریاش، گدایی و توجه به غنی مطلق و اینکه باید فقرم را جبران و درمان بکنم، محبوب خداست. معنی روایت این است که خدا دعای شما را دوست دارد. چرا دوست دارد؟ به این علتی که بیان شد.
حالا دعا میکند، این بالاترین دعاست: «اهدنا الصراط المستقیم»، یک راه واقعی در عالم وجود دارد که آنهم صراط مستقیم است. در سورهٔ مائده میگوید: «فاتبعوه»، مسیر و حرکت شما در راه صراط مستقیم من باشد: «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ»﴿الأنعام، 153﴾، اصلاً در جادهٔ دیگر نرو که «فَتَفَرَّقَ بِکمْ» شما را متلاشی و نابودتان میکند، قطعهقطعهتان میکند و همهچیزتان را به باد میدهد. آخر جادههای غیر از جادهٔ من پوکی، پوچی و هیزمشدن برای جهنم است: «فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»﴿الجن، 15﴾.
این نظر بعضی از بزرگان که فرمودند صلاة بهمعنی دعاست و حرفشان هم درست است، چون دعا یک بدنهٔ نماز است که دعاکننده از پروردگار درخواست میکند از من دستگیری کن و به من توفیق بده، از درون به من یاری بده که من در صراط مستقیم تو قرار بگیرم؛ بعد هم در این دعایی که خود خدا تعلیم داده، به دعاکننده توجه میدهد که این راهی که دلت میخواهد من به تو کمک بدهم تا در این راه قرار بگیری، راه چهار طایفه است. این جاده را چهار طایفهٔ عالم، فهمیده و عاقل انتخاب کردهاند. «صراط الذین انعمت علیهم»، «انعمت علیهم» در سورهٔ حمد مبهم است. این «انعمت علیهم» چه کسانی هستند؟ در آیهٔ 69 سورهٔ نساء معرفی میکند: «و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقن و الشهدا و الصالحین»،«من» در اینجا «من» بیانیه است. این چهار طایفهٔ عاقل، فهیم، بیدار و بینا، مدت عمر و حرکتشان در صراط مستقیم بوده و صراط مستقیم هم راه من است.
این دعا با این خصوصیاتی که بیان شد، آدم را محبوب خدا میکند که در روایاتمان داریم وقتی دعا میکنید، نهتنها خودتان، حتی صدایتان را هم دوست دارد. این صدا بهترین صداست. قرآنخواندن که ما در شبانهروز دهبار سورهٔ حمد را میخوانیم؛ در ده رکعت اوائل نماز، دو رکعت صبح و دو رکعت ظهر و عصر و مغرب و عشا، در هر نمازی دوبار قرآن میخوانیم؛ یعنی دو سوره میخوانیم؛ حالا سورهٔ حمد که واجب است، اما سورهٔ بعدی آن واجب نیست که فقط یک سورهٔ معیّن خوانده شود و آدم میتواند هر سورهای را از سورههای قرآن در جزء 29 و 30 انتخاب بکند. واجب نیست یک سوره باشد، ولی سورهٔ حمد باید دائم سر جای خودش باشد و خوانده شود؛ اینکه میایستم و میگویم «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین»، این بهترین صدا در دنیاست، چون صدای خداست. حمد نازلشدهٔ پروردگار است و به من اجازه داده که صدای او را با این گلویم در وجودم بپیچانم و اظهار هم بکنم؛ حالا یا بهصورت جهر، مثل نماز صبح، نماز مغرب، نماز عشا یا بهصورت اخفا، مثل نماز ظهر و عصر است. واجب است که بخوانم، یعنی صدایی از خودم دربیاورم که این صدای خداست و من را لایق و شایسته دانسته، به من اجازه داده که این صدایی که اوّل از خدا درآمده، من در پیشگاهش آن صدا را از گلوی خودم دربیاورم. معنی صدایتان را دوست دارم، این است؛ نه اینکه حالا من با رفیقم حرف بزنم، کِی آمدی، کِی رفتی، دیشب کِی خوابیدی، خدا این صدا را دوست داشته باشد. این صدای حیوانی من است و نه صدای الهی من؛ یا در خانه خیلی بامحبت به همسرم بگویم ناهار چهچیزی داریم و چه پختهای، خوب و خوشمزه است، بعد خدا بگوید که من صدایت را دوست دارم. این صدا منظور نیست، چون این صدا صدای جنبهٔ حیوانیت و مادیت و شهوانی من است و صدای خدا نیست و اصلاً هیچچیز آن به صدای خدا نمیماند.
یک بخش از صدای خدا قرآن است، یک بخش توراتی است که به موسی نازل شده، یک بخش انجیل است، یک بخش زبور است، یک بخش صُحُف ابراهیم است، یک بخش صدای خدا و صدای همهٔ انبیاست، یک بخش صدای خدا و صدای ائمهٔ طاهرین است؛ اینها صدای خداست که این روایت را من خودم دیدم، پیغمبر میفرمایند: در شب معراج اوّلین باری بود که در آن عالم عظیم ملکوتی، صدای علی را شنیدم و تعجب کردم، گفتم که علی الآن در مکه بود و با من هم که همسفر نبود، ما هم که در ملکوت عالم آمدیم، یعنی علی جلوتر از ما آمده است؟ پروردگار به من فرمود: حبیب من، علی نیامده است، چون من و تو صدای علی را دوست داریم، من با صدای علی با تو حرف میزنم .این صداها صدای محبوب، احسن، معنیدار و مفهومداری است. بعضی از این صداها ماندگار و اصلاً از صفحه جهان پاک نمیشود. ببینید این صدا صدای ماندگار است: «الهی رضا بقضائک صبرا علی بلائک تسلیما لامرک لا معبود لی سواک یا غیاث المستغیثین»، این صدا را هیچکس در اوّل کار نشنید؛ گودال بود و بدن پر از خون و پیشانی تیرخورده و صورت روی خاک بود و فقط خاک شنید: «الهی رضا بقضائک»، اما خدا این صدا را ماندگار کرد.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری است که در گنبد دوار بماند
این است که خیلی در روایات به ما سفارش شده زبان خودتان را کنترل کنید، آزاد حرف نزنید، هر حرفی را نزنید و هر مطلبی را نگویید، هر مسئلهای را نسبت به مردم نگویید. صدا باید کنترل باشد و در صدای خدا و انبیا و ائمهٔ طاهرین برود.
زیباترین صدایی که در این عالم بعد از قرآن مجید مانده، صدای نماز است. مخصوصاً وقتی آدم حواسش جمع باشد و خودش را شناخته باشد، عبادت را شناخته باشد، خدا را شناخته باشد، بعد دستهایش را موازی گوش بلند کند که معنیاش این است: محبوب من! هرچه دارم(زن، بچه، پول، خودم)، پشت دو دستم گذاشتم و بلند کردم، پشت سر ریختم و حالا من هستم و تو، دیگر بین من و تو هیچچیزی نیست و میخواهم با تو عشقبازی بکنم؛ دیگر بین من و تو، نه بانک است و نه زنم، نه بچههایم، نه پولم، نه مسجدم، نه منبرم و نه مرجعیتم است، همه را پشت سر ریختم و من ماندم و تو؛ این معنی «الله اکبر» است.
این زیباترین و بهترین صداست که صدا میماند. کِی به ما تحویل میدهند؟ این هم در روایات است: وقتی بند کفن ما را باز کنند و صورتمان را روی خاک بگذارند. بدن که میرود، ولی روح ما که موجود است، یک مرتبه در عالم برزخ میبینیم که بالای سر، پایین پا، دست راست و چپ ما نورهای عجیب و غریبی میدرخشد که از این نورها صدا درمیآید؛ یکی صدای نماز است که میگوید نترسی، من همان نمازهای پنجاه-شصتسالهات هستم و حالا مرا بهصورت نور درآوردهاند. در روایاتمان هم داریم که «الصلاة نور»، مرا بهصورت نور درآوردند و من تا قیامت با تو هستم، از محشر هم با تو تا بهشت میآیم. این صدای ماندگار و دائمی است.
این یک معنی صلاة، صلاة یعنی دعا به این شکلی که برایتان توضیح دادم. حالا به این راحتی هم نبود که من گفتم. شکافتن این مسئله هفت-هشت منبر میخواهد که چطوری نماز دعاست و چرا خدا گفته من دعایتان را دوست دارم، چرا گفته صدای دعایتان را دوست دارم، این یک دریا حرف دارد. میگویند نماز چهارهزار مسئله دارد، اما چهلهزار مسئله هم کم است، چهارصد هزار مسئله هم کم است! نماز یک دریاست و ساحل ندارد. نماز یک کشتی است که انسان را به خدا تحویل میدهد. «الصلاة قربان کل تقی»، نماز نزدیککنندهٔ اهل پاکی به پروردگار است. یک کشتی است که مسافرش را صبح که سوار میکند و در ظهر و مغرب و عشا حرکت میکند و در کنار قرب خدا میگوید که تو را به مقصد رساندم. از اینجا دیگر جای بالاتری نیست که تو را ببرم؛ اینجا دیگر مقام جمعالجمع و کل فیالکل است. این نماز است.
یک معنی دیگری هم برای کلمهٔ صلاة کردهاند و میگویند احتمال قوی دارد که ریشهٔ صلاة از «وُصله» باشد. وَصل و اتصال، یعنی منِ زمینی را که دستم به هیچجا و هیچکس بند نیست، آیا برای شما تا حالا مشکل پیش آمده یا نه؟ برای همهٔ ما پیش آمده و تجربه کردهایم. گاهی که مشکل سختی برای آدم پیش میآید، پیش پدرش میرود، کاری از دستم برنمیآید؛ پیش برادرش میرود، کاری از دستم برنمیآید؛ پیش شریکش میرود، کاری از دستم برنمیآید؛ میگوید راستی من به وکیل شهرمان رأی دادم، به مجلس و پیش وکیلمان بروم، او دیگر قدرتی است و میتواند کارم را انجام دهد. به دفتر وکیل شهرتان میروی، اما وقت ندارد و میگوید ده روز دیگر بیا، شما دهروز دیگر بیایی که دیگر نوشدارو بعد از مرگ سهراب به چه درد میخورد؟ حالا گریه و التماس کن، در آخر جناب وکیل بیاید و تو را ملاقات کند، میگوید تو به من رأی دادی که در مسجد قانون بگذرانم، من مقام اجرایی نیستم و بیخود به اینجا آمدهای.
نماز سبب اتصال است، یعنی من که روی کرهٔ زمین زندگی میکنم، نه دستم به خودم بند است که خودم قدرت داشته باشم تا هر گرهای را باز کنم و نه دستم به دیگران بند است، گاهی هم مشکلاتی پیش میآید که کلیدش پول نیست. آدم متدینی بود که زن و بچهاش متجدد شده بودند و او خیلی ناراحت بود. این مریض شده بود، یکی از دوستانم به من گفت که این بندهٔ خدا به منبرهای شما هم علاقه دارد، به دیدنش میآیی؟ گفتم: بله میآیم، اما خانهاش را که بلد نیستم. گفت: من تو را میبرم. با همدیگر رفتیم. خانهاش در یکی از مراکز بالای شهر تهران بود که فکر کنم الآن زمینهایش متری ده-دوازده میلیون تومان است. یک خانهٔ هزار متری، دو طبقه و حیاط آنچنانی داشت. در اتاقی رفتیم که بستر بیماریاش بود، این دوستم که من را برده بود، به من گفت: خیلی به محبت نیاز دارد، چون زن و بچهاش اصلاً پیش او نمیآیند و فقط صبح درِ اتاق را باز میکنند، یک سینی صبحانه جلویش میگذارند، ظهر هم همینطور؛ گوش آنها هم به او بدهکار نیست و منتظر هستند که بمیرد و پولها را ببرند.
من در زمینی زندگی میکنم که دستم به هیچچیزی بند نیست و آن که دست مرا به منبع همهٔ احسانها، عطاها و کرامتها وصل میکند، نماز است. دستم را وصل میکند و خیلی کارها هم برایم میکند. دو کارش را در قرآن بگویم، یک کار دیگرش هم در قرآن است که آن یک منبر جداگانه میخواهد. یک کاری که برایم میکند: من مقام عصمت ندارم، صبح که بیدار میشوم تا ظهر، احتمالاً به یکی دو گناه برخورد کنم، حالا ما که اهل گناهان کبیره نیستیم؛ رباخور، فراری از خدا و زناکار نیستیم، قسم دروغ که نمیخوریم و به مردم ظلم نمیکنیم؛ اما گناهانی -به قول آنهایی که خیلی اهمیت نمیدهند- پیش پاافتاده که پیغمبر میفرمایند: ما گناه پیش پاافتاده نداریم و گناهْ گناه است. دوتا دروغ که به زنت، بچهات و رفیقت میگویی، خب این گناه است؛ دوتا نامحرم را که از دور نگاه میکنی، گناه است؛ من دستم هم به هیچجایی بند نیست و این چهار گناهی که کردهام، در پروندهام نوشته و ثبت شده است. قرآن مجید میگوید: «کراما کاتبین یعلمون ما یفعلون»، به پای تو مینویسند و آگاه هم هستند؛ حالا اگر این گناهان ریز و به قول آنها پیش پاافتاده بماند که در قیامت دادگاه دارم، چونوچرا و عتاب دارم. در دادگاه قیامت به من میگویند که نباید گناه میکردی، چرا گناه کردی؟ خب دستم هم که به هیچجا بند نیست، اما نماز سبب اتصال است. قرآن میگوید: «ان الحسنات»، وقتی تو به این خوبی وصل میشوی، «یذهبن السیئات»، وارد نماز ظهر که میشوی، این گناه خردههای پیش پاافتاده را تا نماز صبح تو پاک میکند؛ از ظهر تا مغرب، باز اگر دچار این پیش پاافتادهها شدی، همین که وارد نماز مغرب میشوی، خدا به ملائکه میگوید که دوبار در اوّل کار نمازش گفت من رحمان و رحیم هستم، یکبار در «بسم الله» و یکبار در «الرحمن الرحیم» و من حیا میکنم که به بندهام توجه نکنم. گناهان بین نماز ظهر و عصر تا مغرب و عشایش را پاک کردم؛ اگر بماند که ما نجات نداریم و این اتصال به خدا سبب شستوشوی ماست.
و اما یک آیهٔ دیگر که در سورهٔ روم است: «ان الصلاة تنهی عن الفحشا و المنکر»، نماز واقعی، خود نماز نمیگذارد که دامن من به گناهان کبیرهٔ آشکار و پنهان آلوده بشود؛ یعنی صلاة فاعلِ فعل «تنهی» است. این اتصال به خدا مانع از این میشود که من در چالهچولهٔ گناهان کبیره بیفتم؛ چون وصل شدهام و او من را نگه داشته است که این هم یک معنی نماز است.
اما آن آیهای که یک بحث کامل دارد و خیلی هم لازم است بدانیم، این آیه است: «اقم الصلاة لذکری»، که ذکر در این آیه سه معنای بسیار مهم دارد.
به این برادران عزیزم و جوانهای پاک که طلاب علوم دینیهٔ همین مدرسهٔ نزدیک هستند و امروز مهمان شما هستند، عرض بکنم که اگر خوب و لله درس بخوانید، یعنی هیچ نیت دیگری با درسخواندن شما قاتی نشود؛ اگر به این نیت درس میخوانید که قاضی یا حاکم بشوید و در ادارهای یا ایدئولوژیای کار بکنید، این درسها را برای نوکری شکم میبرید و هیچ کار دیگری برایتان نمیکند. همان شکم شما را سیر میکند که این نیتها هم نیتهای بدی است؛ اما اگر درس بخوانید و به پروردگار بگویید: من وقتی به قم رفتم و طلبه شدم، از خودم در روزهای اول طلبگی پرسیدم که برای چه درس میخوانی؟ به خودم جواب دادم: برای مرجعشدن که درس نمیخوانی، واقعاً هم چنین هدفی نداشتم؛ برای اینکه مدرّس مهم قم بشوی که نمیخوانی، برای اینکه چهرهٔ معروفی بشوی که نمیخوانی، برای اینکه گویندهٔ مهمی از آب دربیایی که نمیخوانی؛ اگر این نیتها راداشتم، میدانم که به هیچچیزی نمیرسیدم. گفتم: برای چه آمدهای که درس بخوانی؟ این روایت «من کان لله کان الله له» در «اصول کافی» است که درس را برای خدا میخوانیم و خدا هم برای ما میشود. دوتایی که در گِل هم رفتیم، به همهجا میرسیم. «من کان لله کان الله له»، به نیت خدا درس بخوانید. وقتی به نیت خدا «لمعه» و «مکاسب» و «رسائل» و «کفایه» و در قم «خارج» خواندید، آنوقت بیش از من به این لطایف آیات و روایات میرسید؛ چون خیلی از این لطایف در هیچ کتابی نیست و فقط یاری خداست که او با مغز و باطن آدم -چنانکه در «نهجالبلاغه» است- حرف میزند و بعد حرفهایی که خدا در باطن با او میزند، آنها را به مردم میگوید، تعجب و تعریفی هم ندارد که حالا به مدرسه بروید و بگویید سرِ کلمهٔ نماز چهکار کرد! من کاری نکردم. من چهکار کردم! ما دستمان به هیچجا بند نیست و کارهای هم نیستیم، ولی شما درس بخوانید تا خدا حجابها را برطرف بکند و به مناطق نور راهتان بدهد. ده-پانزدهسال دیگر به چهرهای تبدیل بشوید که صدای خدا را در میان بندگانش پخش بکنید و مردم با خدا آشتی کنند، دنیا و آخرت شما آباد بشود.
منبع : پایگاه عرفان